آمریکا در آستانه انقلاب؟

نیک‌هانوئر مالک وب ‌سایت آمازون مترجم: مجید اعزازی احتمالا من را نمی‌شناسید، اما من هم مثل شما یکی از ابرثروتمندان آمریکا و در شمار جمعیت یک‌‌صدم درصد ثروتمندترین افراد آمریکا و یک کاپیتالیست مغرور هستم. من به تنهایی و در برخی موارد با همکاری دیگران بیش از ۳۰ شرکت در صنایع مختلف- از شرکت‌های کوچکی مانند کلوپ شبانه‌ای که در دهه سوم زندگی‌ام راه انداختم تا شرکت‌های معظمی مانند آمازون- تاسیس و سرمایه‌گذاری کرده‌ام. سپس، یک شرکت تبلیغات اینترنتی راه ‌انداختم که در سال ۲۰۰۷ به قیمت ۴/۶ میلیارد دلار نقدا فروخته شد و من و دوستانم صاحب یک بانک (اشاره به درآمد زیاد حاصل از فروش شرکت) شدیم. همه این موارد را به شما می‌گویم تا نشان دهم در بسیاری از زمینه‌ها با شما هیچ تفاوتی ندارم. در سال ۱۹۹۲، بالش‌هایی را که در کارگاه خانوادگی‌ام تولید می‌شد، به فروشگاه‌های خرده‌فروش سراسر آمریکا می‌فروختم. در این دوران، اینترنت یک ابزار نوظهور سنگین و غیررایج بود به‌گونه‌ای که کسی تمایل نداشت از طریق آن کاری انجام دهد. اما من زاویه زیبای اینترنت را کشف کردم. خوش‌اقبالی من در این قضیه هم آنجا بود که دو دوست به نام‌های «جف تاوبر» و «جف بِزوس» داشتم که هر دو بی‌اندازه با استعداد بودند و پتانسیل زیادی را در «وب» پیش‌بینی می‌کردند. من به اندازه‌ای از پتانسیل موجود در وب به هیجان آمده بودم که به هر دوی آنها گفتم در هر پروژه‌ای که آنها راه‌اندازی کنند، سرمایه‌گذاری خواهم کرد. به این ترتیب آن اتفاق رخ داد. در ابتدا جف بزوس به من زنگ زد و من سرمایه لازم برای پروژه کتاب‌فروشی آنلاین کوچک او را تامین کردم. جف دوم یک فروشگاه اینترنتی به نام«سایبر شاپ» راه انداخت، اما در آن زمان هنوز اعتماد به فروش‌های اینترنتی اندک بود. ضمن اینکه مردم هنوز حاضر نبودند کالاهای گران را بدون اینکه ببینند و لمس کنند بخرند. به غیر از کتاب که از نظر کیفی متنوع نبود و تشخیص این موضوع، ناشی از نبوغ بالای بزوس بود. سایبرشاپ زیاد موفق نبود اما آمازون تا حدی موفق شد. اجازه دهید دوستانه با هم صحبت کنیم. من باهوش‌ترین یا سختکوش‌ترین آدمی که تاکنون دیده‌اید، نیستم. من دانش‌آموزی متوسط بودم. اساسا فردی تکنیکی نیستم.

فکر می‌کنم آنچه من را از دیگران جدا می‌کند، انعطاف‌پذیری در برابر ریسک و نبوغ در تشخیص آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، است. دیدن جایی که چیزها به سوی آن می‌روند، اساس کارآفرینی است. حالا من چه چیزی را در آینده خودمان می‌بینم؟ من چنگال‌ها[ی معترضان به نابرابری] را می‌بینم. همزمان با پیشرفت افرادی شبیه من و شما و دستیابی ما به چیزی فراتر از رویاهای هر پولداری در طول تاریخ، بقیه جمعیت کشور-۹۹/۹۹ درصد - لنگ لنگان با فاصله زیاد در پشت سر ما می‌آیند. شکاف میان داراها و ندارها واقعا به سرعت تشدید می‌شود. در سال ۱۹۸۰، حدود ۸ درصد درآمد ملی ایالات متحده آمریکا در اختیار یک درصد برتر بود و ۵۰ درصد پایین جامعه حدود ۱۸ درصد درآمد ملی را سهیم بودند. امروز، حدود ۲۰ درصد درآمد ملی کشور در اختیار یک درصد برتر است و ۵۰ درصد پایین جامعه فقط ۱۲ درصد از آن سهم می‌برند. وجود نابرابری مشکل ما نیست. برخی نابرابری‌ها در ذات هر اقتصاد سرمایه‌داری فعالی وجود دارد. مشکل این است که نابرابری از نظر تاریخی در بالاترین سطوح قرار دارد و هر روز تشدید می‌شود. کشور ما به سرعت به جامعه کمتر سرمایه‌دار و بیشتر فئودالی تبدیل می‌شود. در صورتی که سیاست‌های ما عمیقا تغییر نکند، طبقه متوسط محو خواهد شد و ما به اواخر قرن هجدهم فرانسه بازخواهیم گشت. به قبل از انقلاب فرانسه. و از همین رو، من برای دوستان ثروتمند خودم یک پیام دارم: بیدار شوید. شرایط این چنین باقی نخواهد ماند. اگر کاری برای کاهش نابرابری فزاینده در اقتصاد نکنیم، چنگال‌ها[ی معترضان به نابرابری] به‌زودی به سوی ما خواهند آمد. هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند این نوع نابرابری فزاینده را تاب بیاورد. در واقع، هیچ نمونه‌ای در تاریخ بشر وجود ندارد که سرمایه این چنین انباشت شده باشد و چنگال‌ها بیرون نیامده باشند. یک جامعه به شدت نابرابر را به من نشان دهید تا من به شما شرایط پلیسی را نشان دهم. بسیاری از ما فکر می‌کنیم، به‌دلیل اینکه «اینجا آمریکا است» ویژه هستیم. ما فکر می‌کنیم در برابر برخی نیروهایی که بهار عربی را آغاز کردند یا موجب بروز انقلاب‌های فرانسه و روسیه شدند، ایمن هستیم. می‌دانم که شما دوستان یک‌صدم درصدی تمایل دارید که این نوع بحث‌ها را فراموش کنید؛ بسیاری از شما مستقیما به من گفته‌اید که من کاملا دیوانه‌ام. بله، می‌دانم بسیاری از شما پس از دیدن یک کودک فقیر که یک گوشی‌ آی‌فون در دست داشته است، متقاعد شده‌اید که نابرابری یک افسانه است.

اما پاسخ من به شما این است: شما در جهانی رویایی زندگی می‌کنید. آنچه هر کسی می‌خواهد باور کند این است که وقتی مشکلات به نقطه اوج خود می‌رسد و شرایط از نظر اجتماعی بی‌ثبات و خطرناک می‌شود، پیش از وقوع آن تحول بزرگ به احتمال زیاد از آن مطلع خواهیم شد. اما این‌گونه نیست. هر دانشجوی تاریخ می‌داند این راهی نیست که آن اتفاق به وقوع می‌پیوندد. انقلاب‌ها مانند ورشکستگی‌ها به تدریج می‌آیند و ناگهانی بروز می‌یابند. اگر کاری برای جلوگیری از گسترش نابرابری انجام دهیم، اگر سیاست‌هایمان را در مسیری که فرانکلین روزولت طی رکود بزرگ انجام داد، انجام دهیم؛ به ۹۹ درصد جمعیت کمک کرده و در برابر انقلابی‌ها و دیوانه‌هایی که چنگال نشان می‌دهند، پیشدستی می‌کنیم. برای ما ثروتمندها این بهترین کار است. در این صورت، امور این گونه پیش نخواهد رفت که از زندگی‌هایمان فرار کنیم؛ بلکه قطعا ثروتمندتر خواهیم شد.