نقد خاطرات و کارنامه کاظم و دیعی-1

یکی از فعالیت‌های جذاب دفتر مطالعات تاریخ ایران در چند سال گذشته - جدا از ضعف‌ها و قوت‌های کارهای انجام شده - بررسی و نقد نوشته‌هایی است که مدیران و مسوولان ارشد رژیم گذشته با یادآوری خاطرات خود آنها را پدید آورده‌اند. نوشته‌ای که در چند شماره می‌خوانید و از سایت این دفتر اخذ شده است، نقدی بر کتاب خاطرات کاظم ودیعی از مدیران بالای نظام گذشته است... خاطرات دو جلدی و بسیار حجیم آقای کاظم ودیعی، با وجود در برداشتن اطلاعات متنوع فراوان (البته به صورت پراکنده و غیر‌منسجم) محتملا کثیری از خوانندگان پرحوصله خود را - که از تکرارها، خودستایی‌ها، حاشیه‌پردازی‌های غیرضروری و... خسته نشوند و آن را به پایان رسانند- دچار سردرگمی می‌کند. پریشان شدن ذهن مخاطب عمدتا به سبب مواضع متعارض نویسنده در ارتباط با موضوعات مختلف طرح شده در این اثر خواهد بود. هرچند راوی در این روایتگری تلاش کرده برخی سوابق و ارتباطات خویش را پنهان دارد تا چهره‌ای کاملا دانشگاهی و علمی از خود ترسیم نماید، اما ضعف نگارش، پایین بودن سطح تحلیل‌ها، دقیق نبودن اطلاعات و در نهایت تناقضات فراوان و مشهود اثر از تاثیر این تلاش می‌کاهد.

در ارتباط با تعارضات فاحش در موضع‌گیری‌های آقای ودیعی نسبت به موضوعات واحد، ذهن خواننده متوجه احتمالات متعدد خواهد شد؛ از جمله آن که این وزیر کابینه شریف‌امامی خواسته است به گونه‌ای سخن گوید که همه نوع تمایلات و سلایق سیاسی را به خود جذب نماید. ضعف توان سیاسی و فرهنگی راوی می‌تواند از دیگر احتمالات تصور گردد؛ بدین معنا که وی در مقام تطهیر مرتبطان غرب در ایران از عهده ماموریتی که از آن تحت عنوان وارونه‌سازی واقعیت‌های مسلم تاریخ معاصر باید یاد کرد، برنیامده؛ بنابراین دچار تناقض‌گویی‌‌های بارز شده است. همچنین این احتمال نیز مطرح می‌شود که هر چند راوی با دفاع‌های تبلیغاتی و غلوآمیز از پهلوی‌ها درصدد تحکیم موقعیت خود در میان سلطنت‌طلبان و قدرت‌های حامی آنها برآمده، اما در عین حال اعتقادات واقعی‌اش را به صورت تلویحی و اشاره‌وار (ولو از زبان دیگران) در تاریخ به ثبت رسانده است. اگر در احتمال آخر تامل بیشتری کنیم و آن‌را به واقعیت نزدیک‌تر بیابیم، آن‌گاه سبک روایت‌گری در کتاب «شاهد زمان» را با شیوه نگارش خاطرات از سوی امیر اسدالله اعلم بسیار مشابه خواهیم یافت. این باسابقه‌ترین وزیر دربار نیز در روزانه نویسی‌های خویش (که در شش جلد منتشر شده است) در کنار به عرش رساندن محمدرضا پهلوی بعضا با کنایاتی مکنونات قلبی خود را بیان می‌دارد. اگر به این نکته عنایت شود که افرادی چون آقای ودیعی ادامه حیات اقتصادی و سیاسی خود را در خارج کشور، که ایشان از آن آگاهانه به عنوان «ایام نکبت» یاد می‌کند، در پناه حمایت‌های جریان مرتبط با غرب همچون سلطنت‌طلبان و دول حامی آنها می‌بینند، هضم تناقضات عدیده اثر چندان برایمان دشوار نخواهد بود. راوی «شاهد زمان» در آخرین جمله کتاب، ایام بعد از فرار را این‌گونه ترسیم می‌کند: «ایام وحشت تمام می‌شد و ما فراری‌ها وارد «ایام نکبت» می‌شدیم. پاریس ۲۱ مارس ۱۹۹۴.» (جلد دوم- ص۶۴۵) او قطعا از این کلام منظوری را دنبال می‌کند و می‌خواهد پیامی را به مخاطب خویش منتقل سازد، زیرا اگر امثال آقای ودیعی می‌توانستند در خارج آزادانه عمل کنند و آزادانه سخن گویند چرا باید از آن به عنوان «ایام نکبت» یاد ‌شود؟ شاید روایت محمدعلی انصاری به عنوان مسوول امور مالی رضا پهلوی در خارج کشور تا حدی روشنگر گوشه‌ای از واقعیت‌ها باشد: «می‌گویند که وی (ودیعی) با یاری برادرش که از مقامات ساواک بود با مقامات مملکتی آشنا شد و چون فردی اهل قلم بود با نهاوندی در جریان «اندیشمندان» مانوس شد و از طریق وی به علیا‌حضرت معرفی گردید و در اثر این آشنایی و خوش خدمتی‌ها به سرعت از ریاست دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تا مقام معاونت حزب رستاخیز ارتقا یافت و بر سر آن بود که چون احسان نراقی در ردیف تئوریسین‌های نظام قرار گیرد. به هر حال، در خارج از کشور به حامی خود علیاحضرت مراجعه کرده بود و به سفارش مادر، پسر دستور داد که ماهی دو هزار دلار به او داده شود. این پرداخت حدود یکسالی دوام یافت (پس از سقوط، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ چهارم، سال ۱۳۸۵، صص ۵-۲۵۴)

بنابراین تلاش برای تداوم بقا در خارج کشور، ارتباط مستقیمی با دست دراز کردن در مقابل پهلوی‌ها و حامیان آنها یعنی آمریکا، انگلیس و اسرائیل داشته و دارد و چنین تکدی از این جهت می‌تواند نکبت‌بار تلقی شود که حریت را کاملا زائل می‌سازد. صرفا ملحوظ داشتن چنین روابطی می‌تواند ابهامات ذهنی خواننده را در مورد تناقضات و تعارضات اثر برطرف سازد یا از آن بکاهد.

اولین تناقضی که بیش از همه در این اثر جلب توجه می‌کند طرح همزمان پیشرفت‌های فوق‌العاده در دوران حاکمیت پهلوی‌ها و عقب‌افتادگی‌های فاجعه‌آمیز در همین ایام است: «بعد از انقلاب اسلامی ایران بسیاری از تحلیلگران و سیاستمداران نامدار سقوط ایران را ناشی از پیشرفت‌های سریع و توسعه شتاب‌انگیز دانسته‌اند در میان آن بزرگان، من برای نظر پرزیدنت نیکسون ارزش قائلم.» (شاهد زمان، جلد دوم، ص۹۴)یا در فراز دیگری مدعی است: «در کل مردم ‌هاضمه‌ای نیرومند برای آن همه خوراکی فکری و عمرانی نداشتند و گره عمده و عقده اصلی مردم و کارمندان عدم تطابق منحنی هزینه زندگی - نشریه بانک ملی- (تنها سند معتبر در آن دوره که همه محققان آنها را قبول داشتند و دولتیان نیز) و درآمد ماهانه بود.» (جلد اول، ص۵۳۷) یا در فراز دیگر این‌گونه می‌نویسد: «من شاهد انقلاب اسلامی ایران بودم. من شاهد امواج خروشان مردم امیدواری بودم که دل از تجدد و ترقی و مشروطه پادشاهی کنده و چشم به فردای آکنده از عدل اسلامی بسته بودند. من سقوط همه ارزش‌های ناشی از عمران و آبادانی و امنیت را دیدم و ظهور نوعی همدردی و جوشش مردم را شاهد بودم ... .