گروه تاریخ اقتصاد - چارلز کامرهارت در اواخر سال 1929 به‌عنوان سفیر آمریکا در تهران منصوب شد. ‌هارت ماجرای نخستین دیدار ‏خود با رضاشاه و تقدیم استوارنامه‌اش در مقام وزیرمختار ایالات‌متحده ‏را چنین وصف کرده است:
به رغم همه این مشغولیت‌ها، در روز ۶ فوریه اطلاع دادند که شاه سه روز بعد، یعنی شنبه نهم [فوریه]، مرا در ‏کاخ گلستان به حضور خواهند پذیرفت. تنها چیزی که با آن حال و هوا جور در نمی‌آمد دو اتومبیل سلطنتی ‏ساخت آمریکا بود که برای بردن من و کارمندانم به کاخ به دنبالمان فرستاده بودند. جدای از آنها، هیچ چیز دیگری ‏نبود که بتواند آن فضای آکنده از حال و هوای منبعث از یک ذهنیت قرون وسطایی سرخورده و کج خُلق را برایمان ‏قابل تحمل‌تر کند. تشریفات با دقت تمام انجام شد؛ ولی احساس کردم که شاه قدری مضطرب است. او با لکنت ‏چند جمله‌ای را از روی کاغذ خواند و سپس با لبخندی تصنعی به من دست داد و خوشامد گفت. شاید هم ‏می‌ترسید که از موقع استفاده کنم و مساله راه‌آهن را پیش بکشم. از سوی دیگر، قبلا به من توصیه کرده بودند که ‏خودم را آماده کنم تا اگر در اولین ملاقاتمان حرفی از راه‌آهن به میان آمد، بتوانم جواب بدهم؛ ولی هیچ حرفی ‏نشد. معلوم بود که شاه حرفی برای گفتن ندارد و در طول گپ و گفت کوتاهی که داشتیم بیشتر به سر و زبان‌داری ‏وزیر دربارش [تیمورتاش] متکی بود که البته تیمورتاش در حضور او اصلا آن هارت و پورتی را که در سایر مواقع ‏جلوی دیگران نشان می‌داد، نداشت.‏
برای سبک‌تر کردن فضای ملاقات، اجازه خواستم تا کارمندانم را به شاه معرفی کنم؛ از جمله آقای میلارد را که ‏از نظر من انتصابش در این پست یکی از بهترین انتصاب‌های ممکن بود. شاه هم بنا به تشریفات چند کلمه‌ای ‏صحبت کرد و بعد از خداحافظی به طرف درب خروجی تالار بزرگی رفت که ما را در آنجا به حضور پذیرفته بود؛ ‏خودش آن را گشود و با عجله خارج شد. در دلم برای آن کسی که این تشریفات را گذاشته بود، دعا کردم. ‏چقدر سخت بود اگر می‌خواستم با تعظیم و عقب عقب از آن تالار بزرگ خارج شوم. وقتی شاه به طرف در رفت، ‏تیمورتاش، وزیر دربار، هم به دنبالش روانه شد تا در تالار را برایش باز کند و اربابش را به اتاق مجاور همراهی ‏نماید؛ ولی شاه با تکان دست او را عقب راند. چیزی که اتفاق افتاد بیشتر مثل یک بی‌محلی وقیحانه بود، ولی بعدها ‏سفیر ترکیه به من توضیح داد که رفتار آن روز شاه در واقع جزو همان بی‌ادبی‌های مرسوم او نسبت به اطرافیانش ‏بوده است...‏
ذهنیت بدوی این مرد را می‌شود از مطالبی فهمید که همتای آلمانی‌ام چند روز پیش در سفارت به من گفت. ‏وزیر مختار آلمان هفت سالی است که در اینجا به سر می‌برد. او درباره خلق‌و‌خوی عجیب و غریب شاه می‌گفت ‏که اگر شاه با اتومبیل به جایی برود و در راه اتومبیلش پنچر شود، بعید نیست که برای شوفر هفت تیر بکشد. ای. ‏دبلیو. دوبوا، مدیر شرکت اولن و شرکا، می‌گوید که همین اواخر شاه در سرکشی فاجعه‌آمیزش به پروژه خط ‌آهن ‏جنوب، ناگهان به نظرش رسید که بعضی کارگرها خوب کار نمی‌کنند؛ آنها را نشان کرد و به سربازانش دستور داد ‏که با شلاق به جانشان بیفتد. وقتی تعداد زیادی از کارگران حسابی شلاق خوردند، خاطر مبارک آسوده شد. تا این ‏ساعت که برداشت خوبی از ایران نداشته‌ام؛ زیرا قبلا در آلبانی بودم، که می‌گفتند «ذره‌ای از آسیاست که در اروپا ‏ته‌نشین شده» و حتی برخی‌ها آن را شرقی‌تر از ترکیه می‌دانستند و انتظارم این بود که ایران خیلی بهتر باشد. ‏باید اعتراف کنم که زوگ، پادشاه آلبانی بیشتر از یک قرن از شاه ایران جلوتر است و روستاییان آلبانی را در مقایسه ‏با روستاییان بدبخت ایران باید اشراف‌زاده به حساب آورد. در آلبانی، روستایی‌ها لااقل در خانه‌های واقعی زندگی ‏می‌کنند؛ در حالی که روستاییان ایران عملا ژنده‌پوش هستند و در یک آلونک‌های کاهگلی خالی از اسباب و اثاثیه ‏زندگی می‌کنند. با وجود این، به اطرافم که نگاه می‌کنم می‌بینم که به همان اندازه که انتظارش را داشتم، جالب ‏است و از اینکه این پُست را به من داده‌اند بسیار قدردان هستم.
منبع: اسناد وزارت امور خارجه، گزارش چارلز کامرهارت، مورخ ۱۱ ژانویه ۱۹۳۰.