من همان آدم گذشته‌ام اما ...

۱۷ شهریور ماه همزمان با سالروز تولد رسول ملاقلی‌پور، کارگردان سینمای ایران است.

ملاقلی‌پور که سال ۱۳۳۴ در منطقه رباط کریم به دنیا آمد، ۱۵ اسفند ماه ۸۵ در آستانه پنجاه و دو سالگی از دنیا رفت و حال اگر بود به ۵۵ سالگی وارد می‌شد.

علی‌ ملاقلی‌پور فرزند این فیلمساز سال گذشته در گفت‌وگو با «ایسنا» اعلام کرده بود: «در حال جمع‌آوری دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های پدرم که بعضا راجع به سینما است هستم و قصد داریم تا آنها را به صورت کتاب، مکتوب کنیم.»

اما گویا با گذشت یک سال هنوز این موضوع به سرانجامی نرسیده است.

ملاقلی‌پور سینما را حرفه‌اش می‌دانست و می‌گفت: «از این طریق دارم زندگی می‌کنم و دیگر اینکه می‌خواهم دغدغه‌های فردی خودم را با ذهنیتی که دنبالش هستم در آستانه نیم قرن زندگی در سینمایی که انتخابش کردم، بیاورم.»

«شاه کوچک» را در سال ۶۱ با حسین منزه که به قول خودش «اگر با مرحوم منزه آشنا نمی‌شدم نه عکاس خوب، نه مستندساز جنگ و نه اصلا فیلم‌ساز می‌شدم.» ساخت و «سقای تشنه لب» ۶۲، «نینوا» ۶۳، «بلمی به سوی ساحل» ۶۴، «پرواز در شب» ۶۵ ، «افق» ۶۶، «مجنون» ۶۸، «خسوف» ۷۰، «نجات یافتگان» و «سفر به چزابه» ۷۴، «کمکم کن» ۷۶، «هیوا» ۷۷، «نسل سوخته» ۷۸، «قارچ سمی» ۸۰، «مزرعه پدری» ۸۲ و «میم مثل مادر» را ساخت تا همزمان با اکران آخرین ساخته سینمایی‌اش «میم‌مثل مادر» به «ایسنا» بگوید: «از نسل ما گذشته است که نگاهی دیگر و متفاوت به جنگ ارائه کنیم که از جنس نگاه نسل امروز باشد. نسل ما قدرت ریسک و توانای ریسک را از دست داده‌ است؛ ولی اگر یک فرد جوان یک سینماگر جوان با استعداد پیدا شود، می‌تواند با خلاقیت‌هایی که دارد از ادبیات جنگ به بهترین شکل استفاده کند.»

او در آخرین مصاحبه‌هایش می‌گفت: «من همان آدم گذشته هستم؛ اما محتاط‌‌تر شده‌ام. یک واقعیت این است که ملاقلی پور در سینما سرکوب شد، نه از جانب ممیزی ارشاد بلکه متاسفانه از جانب منتقدین بی‌سواد این اتفاق افتاد. وقتی منتقدین بی‌سواد مواردی را به فیلم نسبت دادند، طبیعتا مسوولین فرهنگی نسبت به کارهای من حساسیت پیدا کردند.

هر چه ساختم و نوشتم آنها فکر کردند، منظورم مساله دیگری است؛ مثلا در دورانی که فیلم‌های «سفر به چزابه»، «نسل سوخته» و.... را ساختم بسیاری از این فیلم‌های مرا برخی منتقدین بی‌سواد به مسخره گرفتند؛ ولی الان نقد همان آدم‌ها را در رابطه با «میم مثل مادر» می‌خوانم و می‌بینم از آن فیلم‌های قبلی‌ام همچون «نسل سوخته» و «هیوا» به عنون آثاری زیبا و شاعرانه یاد می‌کنند؛ در حالی‌که این فیلم‌ها را در زمان اکران قبول نداشتند.»

ملاقلی‌پور چند سال قبل در گفت‌وگویی درباره دوران کودکی‌اش و آشنایی با تصویر گفته بود: «اولین کارهای تصویری‌ام مربوط به سال‌های دبستان و دبیرستان است که نقاشی می‌کردم. دوست نقاشی داشتم به نام «فرهمند». بعدها نوازنده خوبی شد مرا با کار نقاشی آشنا کرد. بعد هم که به رسم بچه‌های پایین شهر یا لب خط می‌رفتم، سینما فیلمی می‌دیدم و می‌آمدم برای بچه‌ها تعریف می‌کردم. بعضی وقت‌ها پول‌هایمان را جمع می‌کردیم هفت‌تیر پلاستیکی و کلاه وسترن می‌خریدیم تا عکاس‌هایی که می‌آمدند به محله‌ها از ما عکس بگیرند. کم کم یک دوربین عکاسی گیرم آمد و شروع کردم به سبک فیلم‌های آن دوران از دوستانم عکس گرفتن. با شروع زمان انقلاب به طور جدی به کار عکاسی علاقه‌مند شدم. در آن دوران بعضی مساجد عکس‌ها را جمع‌آوری می‌کردند و مثل نمایشگاه روی تابلو می‌زدند. بعد از انقلاب در چند نشریه به عنوان خبرنگار و عکاس مشغول به کار شدم و با تاسیس حوزه هنری رفتم آن‌جا که کار عکاسی و لابراتوار بکنم. هفت هشت نفری آن‌جا جمع شده بودند که من رفتم. نفر هفتم یا هشتم در خیابان فلسطین شمالی ساختمان دو طبقه‌ای بود و من آن‌جا کار عکاسی و چاپ عکس رنگی و سیاه و سفید می‌کردم که کم‌کم چشمم افتاد به کشوی یکی از فایل‌ها که در آن یک دوربین ۱۸ فریم بولکس بود. آن موقع بسیاری از تکنیک‌های عکاسی را تا حدی که اشباع می‌شوم می‌دانستم، نه آن‌قدر که اشباع شوم. نه آن حد که کامل باشم؛ چون عکاسی خودش دنیایی است، به‌خصوص لابراتوارش. ولی احساس می‌کردم که یک چیزهایی من را به آن دوربین وسوسه می‌کردم. نه می‌دانستم بولکس چیست و نه می‌دانستم ۱۸ فریم یعنی چه. به آقایی که مسوول بخش بود گفتم اگر می‌شود به من اجازه بدهید تا برای خودم یک حلقه فیلم بخرم و از این دوربین استفاده کنم. گفت نمی‌شود، باید تحصیلات آکادمیک داشته باشی. باید بروی یاد بگیری تا بتوانی از این استفاده کنی و من هرچه اصرار کردم او موافقت نکرد. نتوانستم تحمل کنم جذبه این دوربین برایم به حدی بود که یک شب از دیوار حوزه بالا رفتم، شیشه لابراتوار را شکستم و دوربین را برداشتم، یک حلقه فیلم سوپر ۸ هم از خیابان بلوار خریدم و ...»