پایان نگاه بدبینانه به ایران

مهدی مطهرنیا

استاد دانشگاه و آینده‌پژوه سیاسی

به دنبال پیروزی لیبرال‎های کانادا در انتخابات و انتخاب جاستین ترودو به‌عنوان نخست‌وزیر، نسیم تازه‎ای در روابط تهران و اوتاوا وزیدن گرفته است. ترودو به برقراری دوباره روابط با ایران ابراز تمایل کرده که در کنار بهبود و گسترش روابط ایران با بسیاری از کشورهای غربی، این مساله اهمیت دوچندان می‏یابد. در این خصوص باید توجه داشت که پدیده‎ها و پدیدارهای سیاسی و اجتماعی اساسا دارای یک بُعد تک ساحتی نیستند؛ در هر پدیده سیاسی و اجتماعی شاخص‌های متفاوتی در هم تنیده می‎شوند و در نهایت این تحلیلگران هستند که از دریچه‎های نگرش متفاوت به نوعی در قالب مدل‌های گوناگون این شاخصه‎ها را رتبه‌بندی می‎کنند.


من بر آن هستم که از نمودار استخوان ماهی بهره ببرم؛ ماهی از ستون فقرات و استخوان‎های متفاوتی چسبیده به این ستون فقرات بهره‌مند است و ماهی با بهره‌برداری از این استخوان‏ها در آب رو به جلو حرکت می‎کند. پدیده‎های سیاسی نیز همین‌گونه هستند باید بگویم که ستون فقرات این مساله را باید متوجه موفقیت دولت یازدهم در پرونده هسته‎ای و به فرجام رساندن آن در نقطه برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) دانست؛ این در حالی است که برجام اگرچه پایانی بر یک آغاز یعنی پرونده هسته‎ای بود، می‎تواند خود در بافت بعدی زمان به آغازی بر یک پایان تبدیل شود و آن هم پایان نوع نگاه بدبینانه به ایران در عرصه منطقه‎ای و بین‎المللی است. از طرف دیگر عوامل دیگری نیز در این روند دخیل شدند که می‎توان به تغییر و تحول در ساختار قدرت در کانادا، انتخابات اخیر این کشور و موفقیت ترودو و حزب متبوعش در این انتخابات با جهت‌گیری‎های مشخصی که در آن سخن از بهبود روابط با ایران در کمپین انتخاباتی می‎رفت، پذیرش ایران در مذاکرات مدیریت بحران سوریه، نوع رفتار و کنش سیاسی ایران در ماجرای منا به همراه تلاش تهران برای ایجاد فضای مناسب حل بحران‏های منطقه‌ای در شکل دادن به نظم جدید منطقه و گذار از بحران‎های موجود در چارچوب تعامل مثبت اشاره کرد؛ این موارد همگی موجب شد تا بار دیگر رهیافت عادی‌سازی روابط که در دولت سازندگی به‌عنوان دکترین دو دوره ریاست جمهوری آیت‌الله هاشمی دنبال می‎شد، در بستر دکترین تعامل سازنده عملیاتی شود. مزید بر آن فراموش نکنیم ایران از یک جایگاه پذیرفته شده منطقه‎ای و اثرگذاری تعریف شده بین‌المللی برخوردار است که با توجه به نقش نئوهارتلند یا هارتلند مرکزی در هارتلند بزرگ یعنی خلیج‌فارس و فلات ایران در آینده نظم نوین جهانی نقش بسزایی ایفا خواهد کرد. نقشی که قدرت‌های بزرگ جهانی آن را در زمان گذشته نیز تجربه کرده‎اند. ایران اگر زمانی از شمال به جنوب پل پیروزی بود، امروز از غرب به شرق پل پیروزی است. ایران چهارراه انتقال قدرت جهانی از نظم کهن بین‌المللی به نظم جدید است و این فرصت بسیار درخشان تاریخی برای بهره‌برداری ایران در مسیر منافع ملی‎اش محسوب می‎شود؛ فرصتی که اگر این بار از دست برود با پرداخت قیمت‎های بسیار گزاف آینده نیز شاید هیچ‌گاه قابل حصول نباشد و بنابراین از این‌رو و با پروای چنین ویژگی‎هایی است که قدرت‎های بزرگ جهانی و حتی ابرقدرتی که صدایی چالش برانگیز و متعارض با خود را از تهران می‎شنود، نزدیک شدن به ایران را از دستور کار خارج نمی‎کند. رقابت فرانسه، روسیه و بریتانیا در قرن گذشته، رقابت بریتانیا و آمریکا بعد از جریان ترومن و اکنون آمریکا، اروپای متحد، چین و روسیه در ارتباط با ایران در این چارچوب قابل تعریف است. اما مساله دیگری که در کنار بهبود روابط ایران با قدرت‎های جهانی قابل بررسی است، کاهش نفوذ و قدرت رژیم صهیونیستی است.


به صراحت می‎توان گفت قدرت تل آویو در حال افول است؛ من بارها در یک دهه گذشته بر این نکته تاکید کرده‎ام که اسرائیل دیگر برای آمریکا شریک حیاتی نیست و حداقل با یک رتبه سقوط، به شریک کلیدی آمریکا تبدیل شده است. در این میان اگر منطق ثبات نسبی در چارچوب گام سوم آمریکا در هارتلند بزرگ به فرجام برسد این جایگاه نیز قابل تنزل خواهد بود و تل آویو باید منتظر یک سونامی سیاسی در آینده نزدیک باشد. در چنین بافت موقعیتی، کشورهای اروپایی و کانادا در منطق رفتاری خود نسبت به گذشته در ارتباط با تل‌آویو فرصت واگرایی‎های بیشتر را تجربه خواهند کرد. از سوی دیگر بر این باورم که در آینده کانادا یک شریک استراتژیک در کنار ژاپن، کره‌جنوبی، ایران و استرالیا برای آمریکایی‎ها محسوب خواهد شد. البته که میان ایران و آمریکا در حال حاضر اختلافات و چالش‏های بسیار عمیقی وجود دارد و در آینده هم فراز و نشیب‎های فراوانی پیش روست. اما دکترین امنیتی آمریکا در قرن ۲۱ میلادی متوجه بازتعریف شرکای استراتژیکش متناسب و مناسب با تغییر و تحولات بین‌المللی است و براساس همین تغییر و تحولات در آینده‌نگاری امنیتی خود به دنبال ایجاد هژمونی مرکب در قالب نظم تک-چند قطبی آینده است که در آن، این کشورها از جایگاه ویژه‌‎ای برای آمریکا برخوردار خواهند شد. جایگاهی مهم‌تر از آنچه که امروز در سپهر روابط بین‌الملل برای آمریکا دارا هستند. در نهایت در رابطه با آینده روابط تهران-اوتاوا یکی از نکات اصلی و بسیار مهم در این زمینه آن است که ببینیم آیا این روابط در تمامی حوزه‎ها گسترش می‎یابد یا ممکن است تنها در بعد فرهنگی یا اقتصادی شاهد توسعه روابط باشیم. باید دراین‌باره این نکته را خاطرنشان کرد که ایران یک کشور فرهنگی است و متاسفانه یا خوشبختانه همه حوزه‎های آن سیاست زده است. اما در حوزه بین‌الملل، منطق ناشی از خردورزی سیاسی و تجربه گرایی عینی نشان می‎دهد که باید با بسترسازی مناسب برای ایجاد پیوندهای اقتصادی در راستای مستحکم تر کردن و ارائه ضمانت اجرایی بهتر تحرکات سیاسی و فرهنگی خود حرکت کنیم.


البته در مورد آینده روابط ایران با هر کشوری باید احتمالات را مدنظر داشت؛ باوجود تمام نشانگان معنادار، دنیای سیاست مملو از عدم حتمیت‎ها و آینده نیز پر از عدم قطعیت‎هاست. هیچ‌گاه نمی‎توان پیش‌گویی کرد ولی می‎توان پیش‌بینی کرد و آینده متفاوتی را ترسیم کرد. پیشران‎های موجود نشان می‎دهد که در صورت ادامه روند کنونی، اوضاع آینده روابط ایران با دیگر کشورها متوجه عادی‌سازی، بهبود و تحکیم روابط با آنها است. بنابراین با توجه به تغییرات موجود در کانادا و جهت‌گیری‎های تجربه شده در چند ساله اخیر تحرک دستگاه دیپلماسی ایران می‎توان شاهد بهبود آینده روابط بود؛ اما باز تاکید می‎کنم که در جهان سیاست هم نظریه اثر پر پروانه‎ای کارگر است حتی باید گفت این اثر در گستره سیاست بسیار پرپهناتر است.