آمریکا امپراتوری نیست

جوزف نای استاد دانشگاه ‌هاروارد هیچ کشوری در تاریخ مدرن به اندازه آمریکا دارای قدرت نظامی در سطح جهان نبوده است. با این حال، برخی تحلیلگران استدلال می‌کنند که آمریکا پا جای پای بریتانیا می‌گذارد؛ آخرین قدرت هژمون که به افول دچار شد. این قیاس تاریخی- اگرچه به شدت طرفدار دارد- اما گمراه‌کننده است. بریتانیا هرگز به اندازه آمریکای امروز «مسلط» نبوده است. تردیدی نیست که این کشور دارای قدرت دریایی عظیمی بود و امپراتوری اش- که آفتاب در آن هرگز غروب نمی‌کرد- بر بخش‌هایی از کره زمین و انسان‌های ساکن در آن حکمرانی داشت. اما تفاوت‌های عمده‌ای در منابع نسبی قدرت بریتانیای امپریالیست و آمریکای معاصر وجود دارد. با آغاز جنگ جهانی اول، بریتانیا بر حسب پرسنل نظامی در میان ۴ قدرت اول جهانی بود و بر حسب تولید ناخالص داخلی چهارم بود و بر حسب هزینه‌های نظامی در جایگاه سوم قرار داشت. امپراتوری بریتانیا تا حد زیادی با اتکا به نیروهای بومی حکمرانی می‌کرد. از ۶/ ۸ میلیون سرباز بریتانیایی در جنگ جهانی اول تقریبا یک سوم آنها از امپراتوری آن سوی دریاهای بریتانیا بودند. وقتی احساسات ملی‌گرایانه در این کشور فوران کرد برای دولت مستقر در لندن بسیار دشوار بود که به نمایندگی از امپراتوری اعلان جنگ دهد. با آغاز جنگ دوم جهانی، حمایت از امپراتوری بیشتر یک «مسوولیت» شده بود تا یک «دارایی». این واقعیت که بریتانیا بسیار نزدیک به آلمان و روسیه قرار گرفته بود اوضاع را چالشی می‌کرد. با وجود تمام صحبت‌های بیهوده از «امپراتوری آمریکا»، واقعیت این است که آمریکا کلنی‌هایی برای اداره کردن ندارد و بنابراین آزادی عمل بیشتری نسبت به بریتانیا برای مانور دارد. آمریکا که در محاصره کشورهای غیرمتخاصم و غیرتهدیدگر و در محاصره دو اقیانوس قرار گرفته محافظت از خود را بسیار راحت‌تر می‌یابد.

این مساله ما را به مشکل دیگری از قیاس هژمون جهانی رهنمون می‌سازد: سردرگمی در خصوص اینکه «هژمون» به راستی به چه معناست. برخی ناظران این مفهوم را با امپریالیسم اختلاط می‌کنند؛ اما آمریکا شاهدی روشن از این است که یک هژمون نباید یک امپراتوری رسمی داشته باشد. برخی دیگر هژمونی را توانایی برقراری قواعدی برای نظام بین‌الملل تعریف می‌کنند؛ اما اینکه این هژمون باید چه میزان نفوذ بر این فرآیند داشته باشد- در ارتباط با دیگر قدرت‌ها- همچنان مبهم است. با این حال، دیگرانی هستند که قدرت هژمون را برابر با کنترل بیشتر منابع قدرت می‌پندارند. اما با این تعریف، بریتانیای قرن ۱۹ - که در اوج قدرت خود در سال ۱۸۷۰ بر حسب تولید ناخالص داخلی در جایگاه سوم (پس از آمریکا و روسیه) و بر حسب هزینه‌های نظامی در جایگاه سوم (پس از روسیه و فرانسه) قرار گرفته بود- را نمی‌توان با وجود تسلط دریایی‌اش قدرتی هژمون دانست.

به همین ترتیب، آنها که از هژمونی آمریکا پس از ۱۹۴۵ سخن می‌گویند این نکته را در نظر نمی‌گیرند که شوروی قدرت نظامی آمریکا را به مدت ۴ دهه توازن می‌بخشید. اگرچه آمریکا نفوذ اقتصادی نامتناسبی داشت اما فضا برای مانور سیاسی و اقتصادی‌اش با قدرت شوروی محدود می‌شد. برخی تحلیلگران دوران پس از ۱۹۴۵ را به‌عنوان نظم سلسله مراتبی به رهبری آمریکا با خصیصه‌های لیبرال توصیف می‌کنند که در آن آمریکا کالاهای عمومی فراهم می‌آورد در حالی که در درون، نظام «تق و لقی» از قواعد چند جانبه را به اجرا در می‌آورد و نهادهایی که به دولت‌های ضعیف فرصتی برای عرض اندام می‌دهد. آنها خاطر نشان می‌سازند که ممکن است برای بسیاری از کشورها منطقی باشد تا این چارچوب نهادین را حفظ کنند حتی اگر منابع قدرت آمریکا رو به افول رود. در این معنا، نظم بین‌المللی آمریکایی می‌تواند برتری آمریکا در منابع قدرت را پابرجا‌تر سازد هرچند بسیاری دیگر استدلال می‌کنند که ظهور قدرت‌های جدید حاکی از افول این نظم است.

اما وقتی پای عصر هژمونی احتمالی آمریکایی به میان می‌آید افسانه‌های بسیاری با واقعیت در آمیخته می‌شود. این نظم جهانی نیست بلکه مجموعه‌ای از کشورهای همفکر است که عمدتا در قاره آمریکا و اروپای غربی هستند که نیمی از جهان را تشکیل می‌دهند و بر کشورهای غیرعضو- از جمله قدرت‌هایی مانند چین، هند، اندونزی و بلوک شوروی- که همیشه مهربان نبودند تاثیر می‌گذارد. با توجه به این، موضع آمریکا در جهان را تقریبا می‌توان «نیمه هژمونی» نامید. البته، آمریکا پس از سال ۱۹۴۵ تسلط اقتصادی را حفظ کرد: خرابی‌های جنگ جهانی دوم در بسیاری از کشورها به این معنا بود که آمریکا تقریبا نیمی از تولید ناخالص جهانی را در اختیار داشت. این موقعیت تا سال ۱۹۷۰ طول کشید آنگاه که سهم آمریکا از تولید ناخالص جهانی به یک چهارم دوران پیش از جنگ کاهش یافت. اما از نقطه نظر سیاسی یا نظامی، جهان دو قطبی بود و شوروی قدرت آمریکا را توازن می‌بخشید. در واقع، طی این دوران، آمریکا اغلب نمی‌توانست از منافع خود حمایت کند: شوروی به بمب هسته‌ای دست یافت؛ کمونیست‌ها در چین و کوبا و نیمی از ویتنام دست بالا یافتند؛ جنگ کره دچار بن بست شد و شورش در مجارستان و چکسلواکی سرکوب شد.

با توجه به این پیش زمینه، «برتری» ظاهرا توصیف دقیق‌تری از سهم نامتناسب (و قابل اندازه‌گیری) تمام این انواع منابع قدرت است: نظامی، اقتصادی و نرم. سوال این است که آیا عصر برتری آمریکا در حال به پایان رسیدن است یا خیر. با توجه به غیرقابل پیش‌بینی بودن تحولات جهانی، البته غیرممکن است که به این سوال با قطعیت پاسخ دهیم. ظهور نیروهای فرا بین‌المللی و بازیگران غیردولتی- البته از قدرت‌های در حال ظهوری مانند چین سخن نمی‌گویم- نشان می‌دهد که تغییرات بزرگی در افق وجود دارد. اما همچنان دلایلی برای باور هست - لااقل در نیمه اول این قرن- که ایالات‌متحده برتری خود در منابع قدرت را حفظ خواهد کرد و همچنان نقش محوری در توازن قوای جهانی ایفا خواهد کرد.

خلاصه اینکه، در حالی که عصر برتری آمریکا رو به اتمام نیست اما به شیوه‌های مهمی تغییراتی در راه است. اینکه این تغییرات امنیت و رفاه جهانی را افزایش دهد یا ندهد را باید منتظر ماند و دید.