سواری گرفتن از گاو
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که گیلاس‌محور گفت بانگ گیلاسی با سهام عمومی راه‌اندازی می‌شود... و حالا ادامه ماجرا؛
اکون‌آبادی‌ها هرچه داشتند آوردند و سهام بانک گیلاسی را خریدند. گیلاس‌محور یک تکه کاغذ می‌داد بهشان و می‌گفت: «اوراق گیلاس‌دار»
اکون‌آبادی‌ها با اوراق گیلاس‌دارشان ‌آمدند و دیدند واووو. چه امکانات رفاهی عجیبی. و زیر لب می‌گفت: «دم دولت گیلاسی گرم.»
گیلاس‌محور با گیلاسیاتی که جمع شده بود داده بود دور تا دور میدان اکون‌آباد را نیمکت گذاشته بودند.
روی یک پارچه خیلی خیلی بزرگ که سایه‌اش روی سر همه افتاده بود نوشته بود:
«برای رفاه بیشتر حال شهروندان عزیز و گرامی و محترم و نازنین از گیلاسیات جمع شده و با اولویت‌یابی نیازهای جامعه گیلاسیات شما عزیزان خرج رفاه شما عزیزان شد. با تشکر. گیلاس‌محور، خاک پای مردم اکون‌آباد»
اکون‌آبادی‌ها شروع کردند شعار دادن:
«گیلاسی گیلاسی با عشق ما مماسی»
«گیلاسی گیلاسی اکون‌آباد حماسی»
«اونی که از همه بهتره، آقای گیلاس‌محوره»
«گیلاس‌محور مردمی، راستش رو بگو کلاس چندمی؟»
در این لحظه گیلاس‌محور سوار بر یک گاو وارد میدان شد. گیلاس‌محوری‌ها به وجد آمدند و گفتند: «واوووو. چه مردمی.»
گیلاس‌محور دست تکان می‌داد و می‌گفت: «بای بای... بای بای...»
شلغم‌محور داد زد: «حالا چرا سوار گاو شدی؟»
گیلاس‌محور گفت: «من مثل قبلی‌ها نیستم که سوار مردم بشم.»
شلغم‌محور داد زد: «ما رو گاو فرض کردی؟»
گیلاس‌محور گفت: «اگه شما رو گاو فرض کردم، چرا سوار شما نشدم؟ چرا سوار گاو شدم؟»
شلغم‌محور گفت: «واووو. دمت گرم. من که متقاعد شدم.»
گیلاس‌محور سوار گاو چرخی بین اکون‌آبادی‌ها زد و رفت بین‌شان و گفت: «ببینید من از جنس شمام. دقیقا از جنس شما. هیچ فرقی بین من و شما نیست. با من راحت باشید. هیچ فرقی بین ما نیست. اصلا قابل تشخیص نیست که من مسوولیت دارم و شما رعیت ببخشید شهروندید.»
شلغم‌محور از آن دور داد زد: «ولی از اینجا که ما می‌بینیم گاوت قابل تشخیص نیست. خودت اون بالایی. یک سر و گردن از همه بالاتری.»
گیلاس‌محور گفت: «چه حساس شدید شما. من روی این گاو نشستم که منبع شیرش نزدیک شما باشه. آیا من می‌توانم روی این گاو شیر گاو را بدوشم که بخواهم شیره ملت را بدوشم؟ نه نه... منبع شیر گاو در دسترس شماست. من فقط گاو را آوردم میان شما تا شما شیرش را به بهره‌برداری برسانید. حتی من روبانی قیچی نمی‌کنم. خودتان دست به منبع شوید و شیرش را بدوشید.»
اکون‌آبادی‌ها بغض کردند. این همه مردمی‌بودن، این همه از خودگذشتگی و این همه جوانمردی و خدمتگزاری را توی عمرشان ندیده بودند.

این قسمت پنجاه و یکم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.