گشتی در «الیمستان»

نیوشا امینیان
راهنمای تور

«قدم زدن در جنگل رویایی است که خیلی‌ها آن‌را برای سفرهایشان در ذهن دارند. جنگل‌ها پر از زیبایی و رمز و رازند و هر کدامشان زیبایی خود را دارند اما بعضی‌ها خاص‌تر و دوست‎داشتنی‌ترند. جنگل الیمستان یکی از همان‌هاست؛ محدوده‌ زیبایی که به خاطر رویشی گیاهی به ‌نام «الیمه»، با این عنوان شناخته می‎شود و در فصل‌های مختلف زیبایی‎های خاص خود را دارد. درخت‌های «والک» تا اوایل پاییز میوه می‌دهد و گله‌های اسب گاهی در دشت‌ها دیده می‌شوند. اگر هوا خوب باشد در افق می‌توانید کوه دماوند را هم ببینید و از تصویر زیبایی که می‎سازد لذت ببرید»؛ این صحبت‎های من برای کسانی بود که از حدود پنج صبح با هم همسفر شده بودیم. ما از تهران به سمت جاده هراز آمده بودیم. بعد از صبحانه‌‌ای دلپذیر، حالا دوباره به ماشین بازگشته بودیم و همه سرحال شده بودند و زمان صحبت درباره سفر، مسیر و جاذبه‌ای بود که در پیش داشتیم.

در راه چه گفتیم؟

به همسفرانم گفتم که در حدود دو ساعت دیگر تا ابتدای جنگل راه داریم و بعد از آن هم باید خودمان را برای حدود سه ساعت پیاده‌روی رفت و برگشت آماده کنیم. کمی بعد جلسه‎ای برای آشنایی با همدیگر گذاشتیم؛ اینکه چه سفرهایی رفته‌ایم، چه درسی خوانده‌ایم و کارمان چیست. برایم جالب بود که از رده‎های سنی، تحصیلی و شغلی مختلف در گروه داشتیم. فصل مشترک همه‌ ما علاقه به سفر و به‎خصوص جنگل‌ها بود. بعد از معارفه از پنجره ماشین آبشار شاهندشت را به مسافرانم نشان دادم و کمی برایشان از کوه‌ها و سنگ‌های مسیر گفتم؛ از اینکه در گردشگری رشته‌ جدیدی به‌نام «ژئوتوریسم» یا «زمین‌گردشگری» ایجاد شده است. گردشگران در این سفرها برای دیدن جاذبه‌هایی سفر می‌کنند که زمین طی میلیون‌ها سال آنها را شکل داده و گاهی مردم محلی هم برایشان داستان‌های جالبی دارند. مسافرانم خیلی خوشحال شدند وقتی به آنها قول دادم تا در الیمستان داستانی از یکی از این جاذبه‌ها را برایشان تعریف کنم. حدود دو ساعت بعد با دیدن تابلوی «امام‌زاده لهاش(ع)» ما دیگر از جاده هراز خارج شدیم و مسیرمان را به سمت جاده فرعی که به قلب جنگل می‌رفت، ادامه دادیم.

خودتان بروید یا با تور؟

از جایی که مسیرمان از جاده‎ هراز جدا می‌شد تا قسمتی که باید دیگر از اتوبوس پیاده می‌شدیم، حدود نیم‎ساعت طول کشید. بعد از پیاده شدن، ماشین‌های شخصی زیادی را دیدیم که از پلاک‌هایشان معلوم بود از جاهای دور و نزدیکی آمده‌اند. یکی از همسفرانم پرسید که آیا می‌توانند خودشان بعدا با ماشین شخصی به اینجا بیایند؟ برایش گفتم که پاسخ به این سوال بسیار به شرایط و تجربه‌ سفر آنها بستگی دارد؛ ممکن است حرفه‎ای‎ترین گروه‎ها هم در جنگل گم شوند. رعایت جوانب احتیاط کمک می‌کند تا با آسودگی سفر کنیم. هرچند که الیمستان به‌خاطر تردد زیاد آژانس‌های گردشگری راه‌های پاکوب مشخص دارد اما در همان مسیرها هم دوراهی و هم کوره‌راه پیدا می‌شود. پس بهتر است اگر هوس کردید خودتان به اینجاها سفر کنید، وارد قسمت‌های انبوه و ناشناخته نشوید و حتما با تجهیزات و لوازم ضروری به اینجا بیایید. بعد از این توضیحات برای راهپیمایی آماده شدیم. کمی ورزش کردیم و همسفرانم به توصیه‌های من برای چگونه راه رفتن، تنفس کردن و دنبال کردن گروه با دقت گوش کردند. دیگر موقع حرکت بود.

مراقب هم باشیم!

از مسیر پاکوب وارد شدیم. از کنار درختچه‌های کوتاه اما پرپشت تمشک گذشتیم و رود کوچکی را هم دیدیم. شکل درختان عجیب و زیبا بود و همه‌جا را با سایه‌ای خنک پوشانده بودند. کم‌کم نوری از دور نمایان شد. ما به یکباره از لابه‌لای درختان وارد یک دشت زیبا، مرتفع و سرسبز شدیم. دشت یکدست با چمن‌هایی خوش‌عطر پوشیده شده بود. کمی دورتر، قله‌ دماوند مشخص بود و آن‌طرف‌تر هم یک گله‎ کوچک از اسب در حال چرا بودند. بعضی از همسفرانم دوست داشتند برای عکاسی به اسب‌ها بیشتر نزدیک شوند اما برایشان گفتم که با وجود چند کره اسب، این کار خیلی عاقلانه نیست. علاوه‌بر اینکه چرای آن حیوان‌ها با مشکل روبه‌رو می‎شد، اسب‌های بزرگ‌تر به قصد حفاظت از کره‌ها ممکن است بترسند و عصبانی شوند. توصیه من کارآمد بود و دوستان به عکاسی از دور بسنده کردند. شاید وقتی سفر می‌کنیم دوست داشته باشیم هزاران تجربه نو داشته باشیم ولی باید همیشه فکر کنیم تجربه‌ ما روی دیگر موجودات چه تاثیری دارد. بعد از گرفتن چند عکس بسیار زیبا با نمای کوه دماوند و اسب‌هایی که با آرامش می‌خرامیدند، از دشت و اسب‌ها خداحافظی کردیم و مسیرمان را ادامه دادیم.

توصیه‌هایی برای راهپیمایی

دوباره به مسیر پاکوب بازگشتیم. درختان سربه‌فلک کشیده و زمین از گیاهان زیبایی پوشیده شده بود. اول راه شیب جاده نفس چند نفری را بند آورده بود. برای آنکه انسجام گروه از بین نرود کمی آرام‌تر حرکت کردیم. کم‌کم هوای خنک جنگل و صدای پرندگان حواس همه را از خستگی مسیر پرت کرد. بعد از حدود نیم ساعت در جایی که جاده وسعت بیشتری داشت برای استراحت ایستادیم. بعضی‌ها از زمان استراحت برای عکاسی استفاده کردند و بعضی‌ها هم سوالاتی درباره جنگل‌ها و درختان می‌پرسیدند. در همان‌جا برای همسفرانم کمی از شیوه‌های صحیح پیاده‌روی گفتم؛ اینکه شکل کوله‌پشتی و وضعیت کفشمان چقدر می‌تواند موثر باشد و اینکه برای نوشیدن آب بهتر است عجله نکنیم و آب را کم‌کم به بدنمان برسانیم. بعد از حدود ده دقیقه گروه آماده بود تا مسیرمان را ادامه بدهیم. بعد از یک شیب تند دیگر، جاده صاف شد و با کم‌شدن تعداد درختان نور خورشید هم راه بیشتری برای رسیدن به ما پیدا می‌کرد. یکی از مسافران که صدای خوشی داشت برایمان یک آواز قشنگ خواند؛ یک آواز محلی که در وصف طبیعت بود و نشان می‌داد در میان قلب مردم ما از گذشته‌ها طبیعت جایگاهی خاص داشته است. کمی بعد دوباره درختان در هم‌تنیده و انبوه سر و کله‌شان پیدا شد. بعضی راهنمایان و گروه‌هایی که قبل از ما از این مسیر گذشته بودند برای آنکه کسی راهش را گم نکند چند بند کفش رنگی را به درختان بسته بودند. دنبال کردن این علامت‌ها در بیشتر موارد کارساز بود و راه را به‌درستی نشان می‌داد. بالاخره راه پاکوب تمام شد و حوالی ظهر از لابه‌لای درختان به دشت دوم رسیدیم.

یک بازی جوانمردانه

دشت دوم، وسیع، خنک و پر از منظره‌های هیجان‌انگیز بود. تراکم درختان کمتر بود و جاهای زیادی برای اتراق کردن وجود داشت. زیر سایه چند درخت، زیرانداز‌ها را انداختیم و برای صرف ناهار آماده شدیم. در کنار ما گروه‌های دیگری هم اتراق کرده بودند. زباله‎ها و افروختن آتش از دغدغه‌هایی است که این روزها با زیاد شدن مسافرانی که به الیمستان می‌روند، رشد کرده است. شاید اگر تمام گروه‌ها، با راهنمایانی دلسوز و کاردان به این مناطق وارد شوند و آژانس‌های گردشگری به‌جز سودشان به طبیعت هم فکر کنند، اوضاع الیمستان و بسیاری از جنگل‌های مشابه بهتر شود. دشت در سکوت فرورفته بود. همسفرانم به صدای پیچیدن باد و در شاخ و برگ درختان گوش می‌کردند و گاهی از گذر پروانه‎ای از بالای سرشان ذوق‌زده می‌شدند. بعد از یک ساعت استراحت پیشنهاد دادم که همه با هم بازی کنیم. تقریبا همه اعلام آمادگی کردند و با اختلاف زیاد، بازی «وسطی» بیشترین آرا را به خودش اختصاص داد. سریع دو گروه شدیم و توپی که برای این موقعیت‌ها در کوله‌ من جا خوش کرده است را آوردیم. وسطی از آن بازی‌هایی است که هرچقدر هم بزرگ شویم می‌تواند باز هم حسابی همه را سر ذوق بیاورد. خوشبختانه دشت وسیع بود و شیب خطرناکی هم نداشت و ما توانستیم حسابی به حرف کودک درونمان گوش کنیم و بازی را ادامه بدهیم. بعد از بازی وسایل‌مان را جمع کردیم. موقع ادا کردن قولی که در ابتدای مسیر به مسافرانم داده بودم فرارسید.

جای زانوهای رستم!

در جاده وقتی درباره‌ ژئوتوریسم با مسافرانم صحبت کردم به آنها قول دادم که داستان نمونه‌ای از آن‌را در جنگل برایشان تعریف کنم. بعد از جمع کردن وسایل از مسافرانم خواستم تا با من به آن‌طرف دشت بیایند تا مسیری را که به قله‌ امام‌زاده قاسم می‌رسد و کوهنوردان برای صعود از آن استفاده می‌کنند به آنها نشان بدهم. وقتی همه جمع شدند برایشان گفتم که در ادامه‌ همین مسیر کوهنوردان به دو گودال نزدیک به‌هم می‌رسند که عمق کمی هم ندارد. مردم بومی افسانه‌ای دارند که می‌گوید رستم در اینجا برای نوشیدن آب از چشمه‌ای زانو زده و جای زانو‌های او روی زمین باقی مانده است. بعضی از افراد دیگر هم فکر می‌کنند که اینجا محل برخورد شهاب‌سنگی بوده که مسیرش به سمت زمین کج شده است. با وجود همه‌ این داستان‌های مهیج، بعضی زمین‌شناسان این پدیده را با توضیحات علمی توجیه می‌کنند و نمونه‌هایی دیگری را هم از آن می‌شناسند. در ادامه این را هم اضافه کردم که در کشور ما از این جاذبه‌ها موارد زیادی وجود دارد؛ مثل دره‎ ستارگان قشم یا زندان سلیمان در تکاب؛ جاذبه‌هایی که خاص و اسرارآمیزند.

با طبیعت دوست باشیم

وقتی شیب جنگل را پایین می‌آمدیم به نوشتن این سفرنامه فکر کردم و اینکه حتما در آخرین سطرها از شما بخواهم اگر به الیمستان آمدید، نگذارید چرای کره‌ اسبی مختل شود، صدای پرنده‎ای قطع شود و درختی از رویش بازبماند. گردشگری می‌تواند پابه‌پای نیازها و چیزهایی که ما دوست داریم پیش برود. تنها وظیفه‌ ما در برابر زمین و طبیعت به‌خاطر این همه زیبایی و تنوع، حفاظت و برخورد مسوولانه است. گردشگری باید در مسیر توسعه و بهبود شرایط حرکت کند اما این ما هستیم که تعیین می‌کنیم چرخ‌های توسعه گردشگری از کدام جاده‌ها بگذرد.

گشتی در «الیمستان»

گشتی در «الیمستان»