یاد آر  ز شمع مرده؛ یاد آر
دنیای اقتصاد، امیرحسین وزیریان-پسر خان بابا خان قزوینی چندان بختیار نبود و نتوانست سایه مهر پدری را بیشتر از 10 سال برسر خود داشته باشد. در 10 سالگی یتیم شد. میرزا یوسف‌خان، پسر عموی پدر سرپرستی او را برعهده گرفت. اگرچه مرگ پدر تحصیلش را به تعویق انداخت؛ اما توانست در 11 سالگی به آموزش صرف و نحو عربی و فقه اسلامی زیر نظر شیخ محمدهادی نجم‌آبادی بپردازد. دورانی که هفت سال طول کشید. در سال 1278برای ادامه تحصیل به مدرسه تازه تاسیس علوم سیاسی رفت. مدرسه‌ای که به همت بزرگ مردانی چون میرزانصرالله مشیرالدوله و پسرش میرزاحسن‌خان بنا شده بود. دوسالی را که علی‌اکبرخان در آنجا گذراند برایش پربار بود. ازسیاست و حقوق سر در آورد و فهمید آنچه را فهمیدنی بود. دوسال بعد به اندازه‌ای رسیده بود که دستیار محمدحسین فروغی(پدر ذکاالملک فروغی)در تدریس ادبیات فارسی بشود و در زمره معلمان آنجا دربیاید. آموختن در مدرسه علوم‌سیاسی، جهان بیرونی را برایش فراخ‌تر و دست‌یافتنی‌تر کرده و نگاهش به زندگی عوض شده بود. پس بی‌جهت نبود که سودای سیاست داشت. ماموریت در سفارت ایران در بالکان، اقامت در وین و سفر به رم، بخارست و پاریس در قامت دیپلماتی ایرانی رهاورد آن سودا بود، اما سفرهای دیپلماتیک علی‌اکبرخان دهخدا دیری نپایید و به ایران بازگشت. بازگشت دهخدا به ایران همزمان با آغاز مشروطیت بود. او ابتدا به مدت شش ماه در اداره شوسه خراسان که در مقاطعه حسین‌آقا امین‌الضرب بود، به‌عنوان معاون و مترجم موسیو دوبروک مهندس بلژیکی استخدام شد.
مرداد ۱۲۸۵ و امضای فرمان مشروطه
در ایران پرآشوب و در آستانه تحولی عظیم، جنبش مشروطه پا گرفته بود و تلاش‌های آزادی‌خواهان روشن‌ضمیر در مقابله با استبداد مظفری در جریان بود. یوغ استبداد و استعمار بر گرده مردم چند وقتی بود که سنگینی‌اش تاب و توان را از آدمی واستانده بود. پس باید کاری کرد. روشنفکران و روحانیان آزادی‌خواه پیشگام ترویج خودآگاهی شدند. شاه قاجار هم بیمار بود و توان چندانی برای مقابله نداشت. عین‌الدوله صدراعظم مقتدرش هم هرچه کرد، نتوانست بر آتش مخالفت‌های مردمی آبی بریزد. به چوب بستن تاجری در تهران به بهانه گران‌فروشی قند دیگر جان‌ها را به لب رساند. علما به حرم عبدالعظیم و سپس قم مهاجرت کردند. هدفشان رسیدن به یک چیز بود: برقراری عدالتخانه و تاسیس دارالشوری. این چنین بود که مظفرالدین شاه رنجور چاره‌ای جز عزل عین الدوله و گردن نهادن بر در خواست‌های مشروطه‌خواهان ندید. چهاردهم مردادماه 1285 روز ماندگاری در تاریخ ایران شد و مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را امضا کرد. این یعنی پس از چندین قرن مردم هم در تعیین سرنوشتشان مشارکت داشتند. آزادی به وجود آمد و هرکس حقوقی داشت. حکومت نمی‌توانست دیگر بی‌دلیل بر جان و مال مردم دست‌اندازی کند. قدرت حکومت مشروط و مقید به قانون شد، قانونی که وظایف ارکان حکومتی را مشخص می‌کرد و هر مقامی در چارچوب قانونی معنا داشت. هر چیز حساب و کتابی داشت و قرار بود نمایندگان منتخب مردم بر امور حکومت نظارت کنند.

اولین شماره صوراسرافیل در خرداد 1286
فضای اختناق شکسته و قلم‌ها بیدار و آزاد گشته بود. در همین دوران بود که میرزاقاسم‌خان تبریزی و میرزاجهانگیرخان‌شیرازی درصدد تاسیس روزنامه‌ای برای ترویج و گسترش پایگاه مشروطه‌خواهان برآمدند.
تقی‌زاده هم به کمک‌شان آمد ودهخدا را به آن‌ها معرفی کرد. روزنامه صوراسرافیل این‌گونه منتشر شد. در تب‌و تاب مشروطه هم میرزاجهانگیرخان و هم دهخدا قلم گرفته و در انتقاد از وضع موجود شب‌نامه‌هایی را منتشر کرده بودند، اما با برآمدن آفتاب مشروطه‌خواهی دیگر ضرورتی به پخش شب‌نامه نبود. قانون به آن‌ها اجازه فعالیت مطبوعاتی را می‌داد. اولین شماره صوراسرافیل در خرداد1286منتشر شد. لوگوی روزنامه مانند لوگوی انقلاب کبیر فرانسه مردی بود که در شیپور می‌دمید و مژده حریت، اخوت و مساوات می‌داد.از بخشهای خواندنی نشریه یادداشت‌های دهخدا تحت عنوان چرند و پرند بود. طنز گزنده و فخیم را برای انتقاد از وضع موجود حاکم بر ایران برگزیده بود که پس از چندی سر و صدای همه را در آورد. تهدید به محاکمه و مرگ شد، اما دست از تلاش برنداشت.
سی و دومین شماره نشریه که منتشر شد اوضاع کشور آشفته شده بود، شاه جوان که به جای پدر نشسته بود، چندان با مشروطه‌خواهان همدل نبود. پس از سوء قصدی به کالسکه‌اش در مسیر باغشاه، تصمیمش را برای مقابله گرفت. لیاخوف روسی را فراخواند و دستور به توپ بستن مجلس و سرکوب آزادی‌خواهان را داد. کلنل روس هر دو وظیفه را به خوبی انجام داد. میرزا جهانگیرخان شیرازی که حالا معروف به صوراسرافیل گشته بود؛ ملک‌المتکلمین و سید جمال واعظ در باغشاه گرفتار شدند. دهخدا چاره‌ای جز پنهان شدن ندید. دستور بازداشت او و تقی‌زاده هم صادر شده بود. لاجرم با کمک تقی‌زاده به سفارت بریتانیا پناهنده شده و از آنجا به پاریس و سوئیس هجرت کرد. در باغشاه غوغا بود. صدرالاشرف قاضی بود و دستگیرشدگان را محاکمه می‌کرد. نیمه شب که فرا رسید در میان بازداشت‌شدگان ولوله‌ای افتاد. صدای ملک‌المتکلمین شنیده می‌شد که با لحنی محزون و غمزده نجوا می‌کرد: ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما....صدرالاشرف، قصاب باغشاه بر خود لرزید. چندی بعد همه آن‌ها سر باختند، اما مرگ هیچ‌کس چون میرزاجهانگیرخان، دهخدا را درخود فرونبرد. در ماتم میرزاجهانگیرخان بود که ابیاتی سرود و بعدها بر سر زبان افتاد: یاد آر ز شمع مرده، یاد آر....
در تبعید چند شماره‌ای از صوراسرافیل را به کمک ابوالحسن پیرنیا منتشر کرد، اما با فتح تهران و پایان استبداد صغیر به ایران بازگشت و در مجلس دوم منتخب مردم شد و به حزب اجتماعیون عامیون هم پیوست که رگه‌های اعتدال و سوسیال دمکراسی در آن مشهود بود، اما با انحلال مجلس دوم و سپس آغاز جنگ جهانی اول، جامه سیاست را از تن به‌درکرد و به فکر فرهنگ افتاد.

سال 1324 و تصویب چاپ لغت‌نامه
در واپسین سال‌های حکومت قاجاریه بود که فکر تدوین لغت‌نامه به سرش افتاد. پس شروع به یادداشت‌برداری نمود. در کنار این فعالیت‌ها، حاشیه‌ای بر دیوان ناصرخسرو به تصحیح مینویی نوشت و با روی کار آمدن رضاشاه در انزوای سیاسی ماند. ریاست مدرسه علوم سیاسی را پذیرفت و در سال ۱۳۰۸ دوره چهارجلدی امثال و حکم را منتشر کرد. تمام فکر و ذکرش تالیف لغت‌نامه بود و توانست جلد نخست آن را در دو سال آخر حکومت رضاشاه منتشر کند.با رفتن رضاشاه دهخدا هم بازنشسته شد و تمام تمرکزش بر لغت‌نامه افتاد، اما بار سنگینی را بر دوش می‌کشید و نیاز به همکار خبره‌ای داشت. به توصیه علامه محمد قزوینی، دکتر محمد معین برای همکاری پیش‌قدم شد. استاد ادبیات دانشگاه تهران بود، اما دهخدای بسیار سخت‌گیر و منظم، برای همکاری در کار لغت از او که خود استاد بود، امتحانی گرفت و سپس او را پذیرفت. در چشمان محمد معین خوانده بود که او باید جانشینش در پیشبرد لغت‌نامه شود.
در سال1324 به پیشنهاد عبدالحمید زنگنه و با حمایت محمد مصدق، عبدالله معظمی و عده‌ای از نمایندگان مجلس طرح چاپ لغت‌نامه دهخدا و حمایت از آن را تصویب می‌کنند. اکنون چاپ لغت‌نامه وظیفه‌ای ملی محسوب می‌شود.

تیرماه سال 1325
اولین کنگره نویسندگان ایران به همت هیات مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی برگزار می‌شود. تمام نام‌آوران جمع شده‌اند. در یک‌سو نوگرایانی چون صادق هدایت، بزرگ علوی، عبدالحسین نوشین، جلال آل احمد، احسان طبری و نیما یوشیج و در سوی دیگر قدما و سنت‌گرایانی چون پرویز ناتل خانلری، رهی معیری، لطف‌علی صورتگر، علی اصغر حکمت و فروزان‌فر نشسته‌اند. دهخدا جزء هیات رئیسه کنگره و در واقع جانشین رئیس کنگره(محمد تقی بهار) بود . در همین محفل است که نیما شعر«آی آدم‌ها» را می‌خواند.

کودتای ۲۸ مرداد
دهخدا سیاست را سه دهه است، فروگذارده و به کنج اتاقش خزیده تا کار فرهنگ را به پیش برد، اما خواب آشفته نفت رخ می‌دهد. دکتر مصدق به‌سان صدای ملتی خسته و به‌جان آمده از استعمار بریتانیا تلاش دارد استقلال ایران را حفظ کند. روزهای پرافتخار در راه است، اما همراهی‌ها از نهضت ملی تا انتها ادامه نمی‌یابد. انشقاق در صف نهضت آن را ضعیف می‌کند. دهخدا به حمایت از نهضت ملی برمی‌خیزد و با تن خسته و بیمار خود سعی دارد ملت را از توطئه دشمن آگاه ساخته و آن‌ها را در حمایت از رهبری مصدق متحد کند. در تیرماه1332 در مصاحبه‌ای با رادیو تهران مردم را به مقاومت در برابر اجانب فرامی‌خواند.
اما تلاش‌ها افاقه نمی‌کند و با کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی محمد مصدق سرنگون می‌شود. دهخدا چندی بعد از سوی سرتیپ آزموده دادستان ارتش احضار می‌شود تا به سوالاتی پاسخ دهد.

سرمای شدید ۱۳۳۴
دهخدا بیمار شده و در گوشه‌ای از اتاق با چشمانی کم‌سو و اندک رمقی دراز کشیده است. دکتر معین به دیدنش می‌آید. دهخدا اندکی جان می‌گیرد. می داند که این مرد بعد از او باید بار گران انتشار لغت‌نامه را بر دوش کشد. دکتر معین به نزدیکش می‌آید. دهخدا زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. دکتر جوان سرش را به سمت لبان علامه خم می‌‌کند تا مقصودش را بفهمد. دهخدا تنها یک کلمه می گوید: که مپرس. نگاهش بر طاقچه اتاق دوخته شده و دائم می‌خواند: که مپرس. دکتر معین نگاه استاد را دنبال می کند. بر روی طاقچه دیوان حافظی به چشم می‌خورد. منظور دهخدا را در می‌یابد. دیوان را می‌گشاید و می‌خواند:
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
دو روز بعد پیرمرد در همان اتاق از دنیا رفت و دنیا دیگر چشمان نافذ او را ندید.