واقع گرایی جادویی با ورود مهاجمان آغاز شد!
ترجمه: سماء اوریاد امروز رمان‌نویس کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز را به‌خاطر می‌آوریم. او پنج‌شنبه‌ گذشته در هشتاد و هفت سالگی از دنیا رفت. مارکز به عنوان یکی از بهترین نویسندگان قرن شناخته شده است.
ایزابل آلنده نویسنده اهل شیلی است که هم‌اکنون از پرفروش‌ترین و بهترین رمان‌نویسان آمریکای لاتین به شمار می‌رود؛ نویسنده‌ای معترض و اثرگذار در جامعه شیلی. آلنده تاکنون حدود بیست رمان نوشته که از جمله‌ آنها می‌توان به خانه ارواح و آخرین کتاب او با نام چاک‌دهنده اشاره کرد. خُوان گنزالس و امی گودمان، که نویسنده، منتقد و روزنامه‌نگارند، به مناسبت مرگ مارکز با ایزابل آلنده، گفت‌وگویی انجام داده‌اند که ترجمه بخشی از آن را می‌خوانید:
امی گودمان: اینجا دور هم آمده‌ایم تا با شما درباره کسی حرف بزنیم که نه تنها ادبیات آمریکای لاتین را که...
ایزابل آلنده: که ادبیات جهان را متحول ساخت.
گودمان: بله، و تاثیر بسزایی در تمام ادبیات جهان داشت. ایزابل، برایمان از گابریل گارسیا مارکز بگو.
آلنده: صحبت کردن درباره او کار دشواری است. کاری احساسی‌ست. او استاد اساتید است. غریو ادبیات آمریکای لاتین که حمله غول‌آسایش در نیمه دوم قرن جهان را فراگرفت، با رمان نویسنده‌ای که در آن زمان یعنی سال ۱۹۶۳ ناشناس بود با نام ماریو وارگاس یوسا آغاز شد. درست از آن زمان بود که جهان متوجه این موضوع شد که ما نویسندگان بزرگی داریم. صدای یوسا نیز صدایی در میان صداهای بی‌شمار بود. اما مهم‌ترین صدا، صدایی که به واقع صدای محوری این جنبش بود، گابریل گارسیا مارکز با رمان صدسال تنهایی بود. و هر رمانی که پس از آن نگاشت نه‌تنها توجه منتقدان را به خود جلب کرد، بلکه ترجمه شد و جایزه‌های متعددی گرفت، که مورد پسند عامه نیز واقع شد. خواندن کتاب‌های مارکز مانند خواندن دیکنز یا بالزاک بود. مردم در خیابان‌ها گارسیا مارکز می‌خواندند. هر کتابی که می‌نوشت مورد توجه عامه قرار می‌گرفت. پس به نوعی او ذهن خوانندگان و جهانیان را تسخیر کرد. درباره ما، مردم آمریکای لاتین به جهانیان گفت و گفت که چه کسانی هستیم. در صفحات رمان‌های او، ما به نوعی خودمان را در آینه دیدیم.
گنزالس: اما شگفت اینجاست که در کشورش او به عنوان فردی ادبی یک ستاره بود که خود این امر کمی عجیب به نظر می‌رسد. هرچه را که گارسیا مارکز می‌گفت یا انجام می‌داد مردم دنبال می‌کردند و درباره‌اش صحبت می‌کردند.
آلنده: در جهان هم این طور بود.
گنزالس: بله.
آلنده: اما می‌دانی، در آمریکای لاتین چنین کاری عجیب و خارق‌العاده نیست. در آمریکای‌لاتین برخی نویسنده‌ها درست به خاطر نویسنده بودنشان رئیس‌جمهور شده‌اند. با نویسنده‌ها در آمریکای لاتین جوری مشورت می‌کنند که گویی پیامبر یا پیشگو هستند. آنها قرار است همه‌چیز را بدانند. و به این ترتیب، - سیمای اسطوره‌ای شان - عادی به نظر می‌رسد چرا که در قاره عجیب و غریبی مثل آمریکای لاتین، به نحوی واقعیت زندگی ما، رویاها، امیدها و ترس‌های جمعی‌مان در نویسندگان‌مان خلاصه می‌شود. آنها تاریخ‌مان را که اغلب هم جادویی و وحشتناک است به ما بازمی‌گردانند.
گودمان: یادت می‌آید چه وقتی برای اولین‌بار صدسال تنهایی را خواندی؟
آلنده: البته. این رمان در سال ۱۹۶۷ به چاپ رسید و من یکسال بعدآن را خواندم. آن زمان در مجله زنان مشغول به‌کار بودم و به یاد دارم وقتی شروع به خواندن کردم سر کار نرفتم. یک جا نشستم و تا انتهای رمان را خواندم. انگار کسی داشت داستان خود من را تعریف می‌کرد. خانواده انگار خانواده من بود، کشور من بود و مردمی که می‌شناختم‌شان. برای من هیچ چیز رمان جادویی نبود. حتی مادربزرگ رمان، مادربزرگ من بود. من هم مانند مارکز در خانه پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدم.
گودمان: چه چیزی درباره صدسال تنهایی وجود داشت که آن را به چنین اثر قدرتمندی نه تنها در آمریکای لاتین بلکه در دنیا تبدیل کرد؟ منظورم این است که خب، اساسا داستان تنها درباره چندنسل از یک خانواده فراموش شده بخشی از کلمبیا در شهری کوچک است...
آلنده: شهری ساختگی.
گنزالس: تک‌افتاده از دنیا.
آلنده: مکانی ساختگی.
گنزالس: ساختگی؟ خیلی خب، اما چه چیزی درباره این اثر وجود داشت که آن را به چنین اثر مهمی تبدیل کرد؟
آلنده: فکر می‌کنم آنچه برای مکتب رئالیسم جادویی در سراسر جهان اتفاق افتاد و مردم به سمت‌اش کشیده شدند به این خاطر بود که زندگی و جهان در کل چیزی رازآمیز است. ما نمی‌توانیم چیزی را کنترل کنیم. توضیح و توجیهی برای همه‌چیز نداریم. و برای اینکه احساس امنیت کنیم سعی می‌کنیم در دنیایی کنترل شده به زندگی ادامه دهیم. در این کتاب و کتاب‌هایی که پس از آن منتشر شد، انفجاری از چیزهای باورنکردنی بود که در اطراف همه ما همیشه وجود دارد. و باید پذیرفت که ما چیزی را نمی‌توانیم کنترل کنیم، توضیحی وجود ندارد و اینکه ارواحی دور و برمان وجود دارند. چیزهایی تصادفی، رویاهایی که خبر از آینده‌ای می‌دهند و اموری جادویی که اتفاق می‌افتند و ما توضیحی برای‌شان نداریم. گمان کنم قرن‌ها پیش پدیده‌ای مثل الکتریسیته موردی جادویی درنظر گرفته می‌شده. و شاید مثلا در رمانی با نام دویست سال تنهایی چیزی را بتوانیم توضیح دهیم که الان برایمان جادویی است.
گودمان: ایزابل، برایمان بگو که اصطلاح واقع گرایی (رئالیسم) جادویی را چه کسی آورد. و همچنین تاثیری که بر مردم و بر دنیا گذاشت.
آلنده: خب، باید بگویم که اول از همه گارسیا مارکز نبود که این اصطلاح را آورد. اما او برترین کسی بود که توانست این اصطلاح را طوری در آثار خیالی‌اش به‌کار برد که در همه‌جا و میان تمام مردم پذیرفته شود. اما این جریان خیلی قبل‌تر شروع شده بود. حتی این طور می‌توانم بگویم که رئالیسم جادویی با ورود مهاجمان و کشورگشایان اسپانیایی به آمریکای لاتین آغاز شد. آنها نامه‌هایی به پادشاه‌شان و به کشورشان اسپانیا می‌نوشتند و در آن چنین توصیف می‌کردند که این قاره چشمه‌هایی با خاصیت جوانی‌بخش دارد، و اینکه می‌توانی از روی زمین جواهرات و طلا برداری. اینکه مردم تکشاخ‌هایی روی سرشان دارند یا اینکه پاهایی بسیار بزرگ دارند که هنگام ظهر می‌توانند مثل چتری بازش کنند تا سایه بیندازد. این حرف‌ها واقعیت دارند و از خودم در نمی‌آورم. این‌ حرف‌ها در نامه‌های کشورگشایان اسپانیایی موجودند. پس در پیوستن جادویی آمریکای لاتین و اسپانیا چنین واقعیاتی خلق شد. و نویسنده‌ای اهل کوبا اولین کسی بود که این اصطلاح را آورد و بعد از او گارسیا مارکز این اصطلاح را مردمی و مشهورش کرد.اما همچنین این طور گفته شده که این اصطلاح اولین بار در آلمان و توسط نویسنده‌ای آلمانی مطرح شد.
گنزالس: ایزابل، می‌دانی که یکی از موضوعاتی که بر زندگی مارکز تاثیر زیادی داشت نه‌تنها روش تربیت و محیط خانواده‌اش بلکه جریانات سیاسی‌ای بود که همزمان با بزرگ شدن او رخ می‌دادند. از همان زمانی که لاویولنسیای رسوا در کلمبیا بیش از سیصدهزار نفر را در جنگ داخلی کشور قتل‌عام کرد و بعد از آن جنگ‌های مخدر در کلمبیا. درباره این موضوعات سیاسی و اینکه او چگونه این موضوعات را در آثارش استفاده کرد برایمان بگو.
آلنده: او همیشه یک چپ‌گرا بود. و همان اوایل انقلاب کوبا با فیدل کاسترو صمیمی شد. در کوبا مردم او را ستایش می‌کردند و او هم در کوبا مدتی زندگی کرد و بعدها بارها به آنجا رفت. انستیتو فیلمی در هاوانا راه‌اندازی کرد. عقاید چپ‌گرایانه اش در کلمبیا دردسرهای زیادی برایش به همراه داشت. او در مکزیک و خیلی جاهای دیگر زندگی کرده بود. و درواقع در مکزیک هم از دنیا رفت. او تنها کسی نیست که در تبعید زندگی کرد، خیلی از نویسنده‌های ما در آن زمان در تبعید می‌نوشتند و زندگی می‌کردند. این اتفاق در شیلی بعد از کودتای نظامی هم رخ داد. و موجی از نویسندگان شیلی به خارج از کشور رفتند و در تبعید نوشتند. مارکز هم که همیشه ضدرژیم دیکتاتوری بود درباره آنها نوشت. و در کتابش با نام پاییز پدرسالار، وحشت دولت‌های مستبد، نادانی، سوءاستفاده و قتل را به تصویر می‌کشد.فکر می‌کنم آن اثر تمام آن دیکتاتوری را به تصویر می‌کشد.
گودمان: و ختم کلام، آخرین نظرت درباره گابریل گارسیا مارکز را برایمان بگو.
آلنده: همان‌طور که قبل از این هم گفتم قلبم عزادار است. اما اندیشه‌ام عزادار نیست. یک جورهایی غم عظیمی را به خاطر رفتن او حس می‌کنم. اما او خیلی وقت پیش رفته بود، چرا که خیلی وقت بود چیزی نمی‌نوشت. اما آثارش ابدی‌اند. و همیشه با ما خواهند ماند و من بارها آنها را خواهم خواند. پس او تا ابد با ماست.
منبع: تایم