«منابع انسانی» به زبان ساده

در مفاهیم اقتصادی منظور از رشد، افزایش کمیت یا کیفیت فاکتورهای موثر در تولید که همان نیروی کار و سرمایه، یا عواید ناشی از ظهور یک تکنولوژی در سیستم اقتصادی است که موجب می‌شود میزان تولید کالاها و خدمات بالاتر رود. لازمه افزایش فاکتورهای تولید در گام اول وجود تقاضای موثر در اقتصاد است، یعنی تا وقتی کشوری نتواند بازاری برای کالاهای خود پیدا کند بالطبع نیازی به تولید کالا و استفاده بیشتر از نیروی کار یا منابع تولید نخواهد بود. در چنین وضعیتی داشتن روابط خوب در اقتصاد بین‌الملل بسیار حائز اهمیت است. اگر کشوری منزوی شود ممکن است بسیاری از فرصت‌های تولیدی و پیرو آن به کار گماردن افراد از بین برود و نرخ بیکاری در جامعه بالا برود. در بعد دیگر به‌خصوص در دنیای امروز به‌کارگیری تکنولوژی روز دنیا نقشی مهم در رشد و شکوفایی اقتصاد کشورها دارد. تکنولوژی‌ها شیوه‌های موثر در به‌کارگیری منابع موجود در سیستم اقتصادی را نمایان می‌کنند. هر تکنولوژی حاوی اطلاعات علمی مهم در زمینه بخصوصی است که انسان توانسته آن را به‌صورت مکانیزه درآورد تا کالاها و خدمات را با کیفیت بالا و استفاده مناسب از منابع در مدت زمان کم تولید کند. بنابراین بهبود تکنولوژی و تزریق دانش روز دنیا به سیستم اقتصادی یکی از راه‌های حیاتی برای افزایش رشد اقتصادی است. شاید در اخبار بارها شنیده باشید که برخی اقتصاددانان به سیاستمداران و تصمیم‌سازان تاکید می‌کنند بهبود وضعیت اقتصادی در گرو سرمایه‌گذاری خارجی است. گاه ورود یک تکنولوژی تنها از این طریق میسر است، برای مثال فرض کنید کارخانه بنز تصمیم بگیرد برای بازار هدف خود در آسیا شرکت‌های خود را در ایران دایر کند و از نیروی کار این کشور برای تولید محصولات خود استفاده کند. تحت این شرایط راه ورود تکنولوژی تولید این اتومبیل به کشور باز می‌شود و موجب بهبود دانش نیروی کشور در این زمینه خواهد شد.

رشد می‌تواند ناشی از صادرات منابع خام طبیعی باشد که از لحاظ اقتصادی برای سیستم اقتصادی یک کشور بسیار مضر خواهد بود. این منابع وقتی به پول تبدیل می‌شوند باید به سرمایه لازم برای افزایش توان تولیدی یک کشور به‌کار گرفته شوند، نه این‌که مصرف شوند. وقتی این منابع مصرف شوند در واقع یک سیستم اقتصادی معیوب و خالی از دانش و تکنولوژی با سطح بیکاری بالا شکل می‌گیرد. یکی از کلیدی‌ترین مفاهیم در رشد اقتصادی تمایل به صبر کردن یا مصرف نکردن منابع در زمان حال است، به دیگر بیان شما با مصرف نکردن منابع و به تعویق انداختن مصرف می‌توانید توانایی تولید کشور در آینده را بالا ببرید. وقتی انسان‌های اولیه در حال درست کردن ابزارهای لازم برای شکار و کشاورزی بودند آنها در واقع در حال صرف وقت برای ایجاد سرمایه لازم برای افزایش تولیدات (غذا) خود در آینده بودند. شاید مهم‌ترین منبع در رشد اقتصادی بسیاری از کشورها افزایش سرمایه انسانی آنها بوده است. کشوری چون ژاپن با حداقل منابع طبیعی با تکیه بر سرمایه انسانی خود که مبتکر انواع تکنولوژی‌ها بوده‌اند توانسته یکی از غول‌های اقتصادی دنیا باشد؛ بنابراین منافع حاصل از منابع طبیعی نباید به‌راحتی مصرف شوند و هرز روند، این منابع باید در جهت بهبود سطح دانش و بهداشت مردم و نهایتا تشکیل سرمایه لازم برای طرح‌های نوآورانه آنها صرف شوند تا رشد اقتصادی را موجب شوند.

اگر به مطالب بالا توجه کنید متوجه خواهید شد که هرچه در سیستم اقتصادی یک کشور نقش منابع انسانی به‌عنوان یکی از فاکتورهای اصلی تولید کمتر باشد قابلیت‌های تولید و بالطبع ظرفیت رشد اقتصادی کاهش خواهد یافت، اما چگونه این نقش در سیستم اقتصادی کم‌رنگ می‌شود؟ هر چه در سیستم اقتصادی نقش دولت پررنگ‌تر باشد زمینه حضور بخش خصوصی که همان کارآفرینان و فعالان اقتصادی است کمتر می‌شود. این امر در اقتصادهای وابسته به صادرات منابع طبیعی به وفور دیده می‌شود. عواید حاصل از صادرات منابع طبیعی هزینه‌های لازم برای دخالت دولت در بخش‌های مختلف را فراهم می‌سازد. اندازه دولت به‌قدری بزرگ است که در همه صنایع تولیدی رد پای دولت را می‌توان دید. گاه حتی بنگاه‌های دولتی در شرایطی که ضررده هستند به لطف پشتیبانی مالی دولت به بقای خود ادامه می‌دهند. با خروج سرمایه انسانی از صنایع و بازارها، روح نبوغ، خلاقیت و استفاده بهتر از منابع نیز از بین می‌رود و فاصله سیستم اقتصادی از سیستم مبتنی بر بازارهای پویا با رقابت بالا و کیفیت مناسب کالاها و خدمات رفته رفته بیشتر می‌شود. حذف هر بازار در سیستم اقتصادی به معنی کاهش بکارگیری فاکتورهای تولید خواهد بود. تحت این شرایط بعد دیگری از آسیب‌های ناشی از عدم توجه به بخش خصوصی نمایان می‌شود. با افزایش بیکاری و کاهش درآمد افراد، بخشی از سرمایه انسانی راه مهاجرت به مقصد یکی از کشورهای توسعه یافته را در پیش می‌گیرند. بخش دیگری به‌واسطه فقر از بین می‌روند و بخشی که تحت این شرایط دوام می‌آورند نمی‌توانند جمعیتی به‌اندازه خود تولید کنند. به دیگر بیان شرایط سخت زندگی موجب می‌شود تعداد فرزندان به میزان چشمگیری در خانوارها کاهش یابد و این به‌معنی کاهش رشد جمعیت یا کاهش منابع لازم برای افزایش تولید در سیستم اقتصادی است. بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین تا قبل از دهه ۱۹۷۰ این راه را در پیش گرفتند و نفوذ دولت و سیطره آن بر منابع طبیعی، دولت را به یگانه مرجع اصلی در وضع قوانین اقتصادی و کنترل بازارها تبدیل کرده بود. آنها داعیه استقلال اقتصادی داشتند و هدف خود را تولید انواع کالاها و خدمات در داخل کشور و رفع وابستگی به سایر کشورها می‌دانستند. اما شکست‌های سنگین این اقتصادها بار دیگر این مفهوم را به اثبات رساند که اولا اقتصاد به‌صورت سیستمی در سراسر دنیا گسترانده شده است و هر کشوری تنها در تولید دامنه‌ای از کالاها و خدمات می‌تواند نقش‌آفرینی کند، نه همه آنها. ثانیا بزرگ‌تر شدن دولت، زمینه کاهش بهره‌وری، افزایش رانت و فساد اقتصادی را بالا می‌برد. دولت باید به‌گونه‌ای رفتار کند که زمینه حضور بخش خصوصی و افراد در فعالیت‌های اقتصادی را مهیا کند. همه منابع و سرمایه‌های کشور نهایتا با تصمیمات و انتخاب‌های بهینه افراد شایسته می‌توانند موجبات رشد اقتصادی را فراهم کنند.