برف اول ‌

گروه تاریخ و اقتصاد: چهارشنبه صبح حضرت والا منزل امین‌السلطان تشریف بردند. دیشب به‌قدر یک چارک بی‌خبر برف آمد گرد و خاک را نشاند و اسباب امیدواری مردم شد. تا حال نه باران و نه برف آمده بود. این برف اول است، خیلی به موقع بود. ذات همایونی سوار شدند. امیرزاده دایی از دیشب تا حال دلش درد می‌کند، حالت خوشی ندارد. بعد از ناهار در رکاب حضرت والا با دایی جانم سوار شدیم از دره طویله رفتیم. هیچ کبک دیده نشد. در مراجعت من و امیرزاده عقب بودیم دو کبک پرید. امیرزاده یکی را در هوا زدند. به منزل آمدیم. آقای عمادالسلطنه یک لاشخور بزرگ زده بودند. تولوی خان دو توکا زده بود. امیرزاده به منزل خودشان رفتند. ابوالحسن خان فخرالملک هنوز نیامده است. شب شام خوبی صرف شد. آقا حسین ناظر خوراک فرنگی خوبی درست کرده بود.

پنج‌شنبه صبح برف می‌آمد. دیشب تا نزدیک صبح باران شدیدی آمده بود. از وقت سحر برف بارید. برف و باران به‌موقعی است. از کمی آب امسال در شهر و اطراف بسیار بد گذشت. یک چشمه در همین نزدیکی هست که سال سابق سه سنگ بلکه متجاوز آب داشت و حالا به‌کلی آب ندارد، گویا اینجا هیچ چشمه نبوده. باری آقای عمادالسلطنه پیاده به شکار خوک در جنگل رفتند. نزدیک ناهار آمدند هیچ شکاری نکرده بودند. ناهار صرف شد. بعد از ناهار سر حضرت والا به شدت درد گرفت، استراحت فرمودند. صدای کبک زیادی از بالای عمارت آمد. به همراهی آقای عمادالسلطنه و تولوی خان با سه نفر نوکر پیاده رفتیم. کبک زیادی برخاست. چند تیر هم من و آقای عمادالسلطنه انداختیم، هیچ یک نخورد. پنج زربه کبک به مسافت خیلی کمی دیده شد. بالای عمارت کمر سنگی هست. برف آنجا آب شده است. کبک‌ها آنجا جمع شده بودند. افسوس که شکار نشدند. یک ساعت به غروب مانده مراجعت شد. حضرت والا همان‌طور سرشان درد داشت. ابوالقاسم بیک را فرستادیم میرزا زین‌العابدین خان را بیاورد. دوایی داده بود خودش نیامد. ان‌شاءالله نقلی نخواهد داشت. الان که یک ساعت و نیم از شب گذشته است با آقای عمادالسلطنه و تولوی خان زیر کرسی گرمی نشسته‌ایم. برف کم‌کم می‌بارد. امروز چهار انگشت برف آمد.

-روزنامه خاطرات عین‌السلطنه ج‌1، ص252.