مشکل اقتصاد و جامعه ایران این نبود که دیکتاتور‌هایش «مصلح» بودند یا نبودند، شوربختی تاریخی ما در این بود که حتی روشنفکران ما هم در آن دوره، مقدمات تجدد و مدرنیته را خوب نفهمیده بودند و آن را با ساختمان‌سازی و راه‌سازی عوضی گرفته بودند، چون اگر مرتکب این خبط اساسی نمی‌شدند دلیلی نداشت که برای مثال زنده‌یاد ملک‌الشعرای بهار خواستار «دیکتاتور مصلح» باشد که می‌تواند «ضامن خیر و صلاح جامعه باشد.» و بعد در مقاله «استبداد یا روح قانون» حتی فرا‌تر رفته و معتقد است که علت ناامنی و شورش‌ها در ایران این است که «کسی از دولت نمی‌ترسد» و بعد «هرچه استبداد یک دولت بیشتر است نظم آن دولت زیاد‌تر است.» اگرچه به «استبداد قانون» اشاره می‌کند ولی آنچه باید انجام می‌گرفت ایجاد نهادهای لازم برای اجرای قانون بود و آنچه در پناه قانون به‌دست می‌آید نه «ترس از دولت» که امنیت در پناه قانون و در پناه یک دولت قانونمند است، ولی آنچه در این سال‌ها داریم ترس و عدم امنیت سراسری شده است که ذهنیت ساده‌اندیش ما این «ترس» را «امنیت» می‌خواند و روشن است که اگر فارغ از حب و بغض سیاسی به وارسی واقعیت‌ها بپردازیم، سیاست‌های این دوره را به‌طور کلی سیاست‌های گمراهی خواهیم یافت. امنیت در پناه قانون منشأ خیر است و رونق اقتصادی و این امنیتی که ما در ایران داشتیم ـ یعنی این ترس سراسری و ملی شده ـ مثل موریانه مغز ساختار اقتصادی و سیاسی را می‌خورد. شاهد من هم این است که همین که خود رضا شاه از صحنه ناپدید شد، اغتشاش و خرابی کشور را در برگرفت. همه مسائل به کنار، اگر تنها به سه نهاد یک جامعه متجدد بسنده کنیم، باید پرسید که بر سرشان در دوره رضا شاه چه آمده است! اول نهاد مجلس و دوم هم مطبوعات و سوم هم احزاب. نهاد مجلس که در ایران سابقه زیادی نداشت ولی از مجلس چهارم به بعد، تقریبا هیچ‌کس بدون موافقت رضا شاه وکیل نشد.

وضعیت مطبوعات و احزاب هم که روشن‌تر از آن است که توضیح بیشتری بطلبد. نکته‌ام این است که اقتصاد و سیاست‌پردازی اقتصادی در خلأ شکل نمی‌گیرد و در خلأ جواب نمی‌دهد. وقتی شمای نوعی،‌‌ همان مجلس نوپا را از حیز انتفاع می‌اندازید و جلوی مطبوعات تازه پا را سد می‌کنید و همه احزاب را هم جمع می‌کنید، خب انتظار دارید که در حوزه اقتصاد معجزه بشود؟ خب نمی‌شود کمااینکه نشده است.‌‌ همان‌گونه که در گزارش کلارک هم آمده است اگرچه مشکل اصلی اقتصاد ایران در این دوران خرابی وضع کشاورزی آن است، ولی برای ۱۰ سال هیچ توجهی به این بخش نشد ـ به غیر از اینکه می‌دانیم در طول ۱۷ سال، رضا شاه ۴۴ هزار سند مالکیت زمین به نام خود صادر کرده است (زمین‌های مردم را غصب کردند) - و می‌دانیم که درآمدهای نه‌چندان زیاد دولت هم عمدتا صرف قشون شد. برای مثال در سال ۱۳۰۸ بودجه وزارت جنگ به تنهایی بیش از ۱۰ برابر کل بودجه وزارت فواید عامه، معارف و بهداری بود. و این را خبر داریم که‌‌ همان‌طور که در گزارش کلارک هم آمده است «فرمان‌های او غیرقابل تغییر می‌باشد». می‌خواهد در ایران باشد یا در هر کجای دیگر، از بطن این شیوه اداره امور یک اقتصاد پایدار و پر رونق در‌نمی‌آید و ایران از این قاعده کلی مستثنی نبود. البته از دستکاری در آمار‌ها هم کوتاهی نکرده بودند. اگرچه سهم ایران از درآمدهای بخش نفت تنها ۱۶ درصد آن بود و ۸۴ درصد اصلا به ایران بازنمی‌گشت، ولی محاسبه کل درآمد شرکت نفت در درآمدهای صادراتی ایران این حسن اضافی را داشت که نشان «از توسعه و ترقی تجارت خارجی» ایران در این دوره می‌داد که به واقع صحت نداشت و راست نبود.  نکته این است که تیمورتاش تا زمانی که مغضوب بشود، به غیر از خود رضا شاه، همه کاره دولت بود نه داور و همه عرصه‌ها از جمله عرصه اقتصادی هم با مدیریت او می‌گذشت. مسوولیت داور بنا نهادن عدلیه جدید در ایران بود. پیش‌تر هم گفتم مشکل اقتصادی ایران در این دوره مثل بقیه دوران بعد از آن، وابستگی شدید آن بود به درآمدهای نه چندان زیاد نفتی و آن هم عمدتا در دست بریتانیا بود و هر وقت هم که اراده می‌کردند با کنترلی که داشتند در اجرای سیاست‌ها در ایران اخلال می‌کردند. البته دولت شوروی هم در این خرابکاری و اخلال دست کمی از دولت استعماری بریتانیا نداشت.

 - بخشی از گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با دکتر احمد سیف، اقتصاددان