ورود بردگان  به آمریکا

جنگ با پیروزی شمال پایان یافت و الغای بردگی محصول فرعی آن بود. این را نیز باید گفت که مخالفت اخلاقی با بردگی از هنگامی آغاز شد که زیان برده‌داری در بسیاری از نقاط بیش از سود آن شد و افزایش تعداد بردگان به جای خطرناکی رسیده و شورش بردگان، سفید‌ها را متوحش کرده بود. خانواده الکس هیلی، نویسنده کتاب ریشه‌ها، بخت خوشی داشتند که پس از جنگ داخلی و الغای بردگی، کم و بیش وضعشان خوب شد. اما برای بیشتر سیاهان آمریکا چنین نبود. در فاصله ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰، هرسال ۱۰۰ سیاهپوست لینچ شدند، یعنی یا آنها را زنده زنده سوزاندند، یا قطعه قطعه کردند، یا به دار آویختند. پس از ۱۹۰۰ سفیدهای شمال به خشونت وحشتناکی علیه سیاهان دست زدند. در ۱۹۱۷ شدیدترین شورش‌ها علیه سیاهان در شهر سنت لوئیس روی داد و علت این بود که سفیدها از پیشرفت‌های اقتصادی سیاهان در وحشت بودند و آنان را خطری برای کارگران سفید می‌دانستند. در گزارشی که برای رئیس‌جمهوری آمریکا در این باره تهیه شده بود، چنین آمده است:

در منطقه‌ای به‌طول ۸۰۰ متر سه یا چهار ساعت خون جاری بود. جلوی اتوبوس‌ها را می‌گرفتند و سیاهان را از هر سن و جنسی پیاده و سنگباران می‌کردند، یا با چماق و لگد می‌زدند و با خونسردی سیاهانی را که در خیابان در خون خود افتاده بودند، با هفت تیر می‌کشتند.

عده‌ای از شورشیان خانه‌های سیاهان را آتش زدند و وقتی شب به نیمه رسید، محله سیاهپوست‌نشین سنت لوئیس در شعله‌های آتش بود و سیاهان از شهر می‌گریختند. ۴۸ نفر کشته، صدها نفر زخمی شدند و بیش از ۳۰۰ خانه در آتش سوخت.

حتی امروز هم نمی‌توان گفت که سیاهان از خشونت سفیدها رسته‌اند. در ۱۹۶۰ شورش‌های بزرگ سیاهان آغاز شد. در ۱۹۶۷ در ۱۲۸ شهر آمریکا شورش به راه  افتاد. رهبران شورش عقیده داشتند که پس از جنگ داخلی آمریکا، بردگی تمام نشد، بلکه فقط تغییر شکل داد. در گزارش کرنر که در ۱۹۶۸ برای رئیس‌جمهوری وقت آمریکا تهیه شده بود، گفته می‌شود: «کشور آمریکا به‌سوی دو جامعه جداگانه پیش می‌رود، جامعه سیاه و جامعه سفید. در تابستان ۱۹۷۸ به‌دنبال خاموشی بزرگ نیویورک، سیاهان به خیابان‌ها ریختند و هرچه را یافتند غارت کردند. آنها آنچه را برمی‌داشتند، حق خود می‌دانستند، زیرا در آمریکای امروز درآمد سالانه سیاهان و سفید‌هایی که پایه تحصیلاتشان یکسان باشد، بین ۱۵۰۰ تا ۳۵۰۰ دلار اختلاف دارد. واقعیت این است که در سراسر تاریخ هیچ قومی به اندازه سیاهان آمریکا زجر و آزار مردمان متمدن اروپایی را تحمل نکرده است. وقتی متمدن‌ها پا به آفریقا و آمریکا گذاشتند، خود را ملزم به رعایت هیچ‌یک از موازین انسانی و تمدن در برابر کسانی که آنها را «بومیان» می‌گفتند نمی‌دانستند. سرخپوستان آمریکایی را که با روحیه میهمان‌نوازی تازه‌واردها را پذیرفته بودند، از مرد و زن و کودک کشتند و در آفریقا هرکه را که نکشتند، به بردگی گرفتند. و امروز همه کسانی که از آمریکا فقط به دیدن آسمانخراش‌ها و دنیای والت دیسنی‌اش اکتفا نکرده و سری هم به زاغه‌های سیاه‌نشین شهرهای ثروتمندی چون دیترویت، شیکاگو و هوستون زده باشند و نگاهی به زندان‌ها انداخته باشند و پای حرف قربانیان نژادپرستی معاصر آمریکا، نشسته باشند با نوشته کسانی چون مالکوم ایکس (مقتول)، آنجلا دیویس، جیمز باگز و حتی معتدل‌ترهایی چون مارتین لوتر کینگ و ابراتی و جیمز بالدوین را خوانده باشند، می‌توانند شهادت دهند که بخش بزرگی از سیاهان آمریکا در شرایطی زندگی می‌کنند که مسلما از وضع سیاهان دوران بردگی هیچ بهتر نیست و حتی در مواردی بدتر است. الکس هیلی می‌کوشد در کتاب خود یک‌بار دیگر تاریخ را، این‌بار از زبان شکست‌خوردگان، بنویسد. می‌کوشد از سیاهان در برابر داستان‌هایی که از سرشت کودن و تنبل و کم‌جنبه آنها وارد تاریخ آمریکا شده، دفاع کند. می‌خواهد نشان دهد که در استقلال آمریکا و ثروتمند شدن آن سیاهان هم‌نژادش چه نقش عمده‌ای داشتند و درنتیجه حق دارند از مواهب امروز آمریکا سهم خود را طلب کنند.

منبع: از مقدمه کتاب ریشه‌ها/  نویسنده: الکس هیلی/  مترجم علیرضا فرهمند/ ناشر: امیر کبیر