دولت مطلقه و مساله تجدد شیخ ابراهیم زنجانی و جمعی از روشنفکران مشروطه

گفت‌وگوی بسیار مشهور دیپلمات فرانسوی، پی‌یر آمدی ژوبر و عباس میرزای ولیعهد در اردبیل به خوبی نشانه‌ای از آغازگاه‌های شکل‌گیری چنین «مساله تجدد» برای ایرانیان است: «افسوس!...یک مشت سرباز اروپایی تمام دسته‌های سپاه مرا با ناکامی مواجه ساخته و با پیشرفت‌های خود ما را تهدید می‌کند... آن، چه توانایی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است. دلایل پیشرفت شما و ضعف ما کدام است... ای بیگانه بگو که چه باید بکنم تا جان تازه‌ای به ایرانیان بدهم؟» همان‌طور که جواد طباطبایی عنوان می‌کند: «در این عبارات ولیعهد ایران می‌توان ژرفای بحرانی را که در وجدان ایرانی یا دست کم در گروه‌هایی از کارگزاران و نخبگان ایجاد شده بود، دریافت.» از چنین منظری، تاریخ معاصر ایران باید همچون تاریخ تعمیق و عمق‌یابی این مواجهه و به تبع آن تشدید و تعمیق مقوله «وجدان معذب» در تعداد بیشتری از مردمان این سرزمین تلقی شود. از این چشم‌انداز، تمام جریان‌های فکری و جنبش‌های سیاسی معاصر ایران در بنیادی‌ترین سطوح خود از متن تاملی دائمی و بی‌وقفه درباره «مساله تجدد» شکل گرفته‌اند. منظور از مساله تجدد، دغدغه‌مندی و درگیری فکری و عملی با مقوله‌هایی چون انحطاط و عقب‌ماندگی ملی، علل آن، چگونگی برون‌رفت و در نهایت نسبت میراث سنتی و تمدن و تجدد غربی در روند مدرن شدن است.

این مقاله می‌کوشد تا نحوه مواجهه نسل دوم روشنفکری ایرانی را با چنین پرسش‌هایی مورد بررسی قرار دهد. منظور از نسل دوم روشنفکری، گروهی از روشنفکران ایرانی هستند که از متن تجربه شکست مشروطه شکل گرفتند و با فراتر رفتن از کوشش‌های فکری نسل اول یعنی نظریه‌پردازان دولت مشروطه، در فاصله سال‌های بعد از اولتیماتوم روسیه و بسته شدن مجلس دوم (دی ماه ۱۲۸۹ ش)، زمینه شکل‌گیری اندیشه و عمل دولت مطلقه رضاشاهی را فراهم آوردند و بعدها به کارگزاران آن حکومت بدل شدند.

تلاش خواهیم کرد تا با استفاده از اسناد دست اول تاریخی و سایر منابع کتابخانه‌ای، بستر شکل‌گیری و محتوای مباحث مطرح‌شده از سوی این نسل را مطرح کنیم.

 بحران تجدد مشروطه‌خواهانه و شکل‌گیری ائتلاف حامیان تجدد اقتدارگرا

پاسخ و راهبرد اولیه تجددطلبان ایرانی برای برون‌رفت از معضل عقب‌افتادگی، رویکردی مشخصا «بالا به پایین» و اقتدارگرایانه داشت. این گروه می‌کوشیدند تا شاه و دربار قاجاری را به ایفای نقش دگرگونی‌ساز قانع سازند. ناکامی دربار ایران برای ایفای چنین نقش اصلاح‌گرایانه‌ای و به همراه «انحطاط سال‌های آخر پادشاهی ناصری» باعث شد تا اندیشه تغییر وضعیت نابسامان، امید از حاکمیت قاجاری و اندیشه «استبداد منور» بریده و سویه‌ای دموکراتیک بیابد. این تحول منجر به چیزی شد که محمد توکلی طرقی از آن با عنوان شکل‌گیری «نفس مشروطه‌خواه» تعبیر می‌کند. ایدئولوژی مشروطه از متن پاسخی به مساله تجدد برمی‌آمد؛ ولی شکل و قالب گذار از معضل عقب‌ماندگی را در نفی خودکامگی و تاسیس نهادهای حکومتی مبتنی بر قانون جست‌وجو می‌کرد. جنبش شکل‌گرفته پیرامون این ایدئولوژی کوتاه بود و به سرعت به پیروزی رسید؛ اما شکست آن نیز به سرعت از راه رسید. دلایلی که پیروزی سریع و تقریبا بدون مانع جنبش دموکراسی‌خواهانه را تسریع کردند، عامل شکست این جنبش در مرحله تثبیت نظام نوپا نیز بودند. هرچند کاستی‌های درونی جنبش و نهادهای برآمده از آن در بحران نقش داشتند، مشروطه استوار بر میراث برجای مانده از دولت به غایت «ضعیف» و شکننده قاجاری در متن جامعه‌ای «قوی» و درگیر انواع و اقسام نیروهای اجتماعی از هم گسیخته و مهم‌تر از همه یک محیط جهانی پرتلاطم، شانس چندانی برای پایداری و تثبیت نداشت.

میراث ضعف ساختاری دولت سنتی برای کنترل امور به دولت جدید به ارث رسید. رشته‌های حامی پرورانه پیونددهنده پیرامون به مرکز کشور از هم گسست. نیروهای خفته در بخش ایلی و تاحدودی بخش روستایی در سایه گسست پیوندهای پاتریمونیالیستی فعال شد و دولت مشروطه در ورطه بحران‌های داخلی غلتید. در سایه تحول کلیدی در عرصه سیاست بین‌المللی، همگرایی روسیه و انگلیس در ایران باعث شد تا منطق موازنه - که باعث حفظ وضع موجود به نفع دولت ضعیف و نفوذپذیر می‌شد - برهم بخورد. دولت بحران‌زده مشروطه در مقابل قدرت استعماری و ضد مشروطه روسیه تنها بود. در چنین وضعیتی بود که عملا پروژه تجدد مشروطه‌خواهانه به شکل‌گیری «تباهی سیاسی» منتهی شد.

بحران مشروطه، زمینه شکل‌گیری یکی از دردناک‌ترین دوره‌های تاریخی ایران معاصر شد؛ دوره‌ای که با وضعیت رقت‌بار دولت مرکزی، نزول سطح سیاست‌ورزی، مداخله و حضور تقریبا همه‌جانبه نیروهای خارجی، برآمدن و تاخت و تاز نیروهای قبایلی و تلکه‌بگیر در اکثر مناطق کشور، ناامنی، شکل‌گیری جنبش‌های خودسر و تجزیه‌طلب در مناطق مختلف، شیوع قحطی و بیماری ویرانگر گره خورده است؛ هیچ عرصه‌ای به اندازه وضعیت قحطی و شیوع بیماری‌های فراگیر، نشان‌دهنده وضعیت بحرانی ایران نبود؛ بحرانی دردناک که در فاصله‌ای کوتاه به مرگ‌ومیر حداقل ۳میلیون ایرانی در سال‌های پایانی منتهی به قرن جدید شمسی منجر شد. شوک ناشی از بحران به‌گونه‌ای بود که نفوذ و عمق‌یابی ذهنیت مبتنی بر توطئه در این سال‌ها تشدید شد؛ به‌گونه‌ای که مشروطه به‌عنوان توطئه‌ای خارجی تلقی شد.

این بحران و تجربه زیسته روشنفکری ایرانی، زمینه چرخشی بزرگ در میان نسلی شد که می‌توان آنها را نسل دوم روشنفکری ایرانی نامید؛ نسلی که ریشه در کوشش‌های فکری و بسیج اجتماعی و سیاسی مشروطه داشتند و با مشاهده بحران مشروطه به سرعت از آن دل بریدند. می‌توان شبکه ای از گروه‌ها و چهره‌های مختلف را ترسیم کرد که در ارتباط و تعامل با یکدیگر در فاصله زمانی بعد از اولتیماتوم روسیه و توقف فعالیت مجلس دوم (۱۲۸۹) تا فعالیت‌های گروه تجدد در مجلس پنجم گفتمان تجدد اقتدارگرا را از حاشیه به متن گفتمان فکری روشنفکری منتقل و آن را بر فضای عمومی مسلط کردند. هرچند نشانه‌هایی از تجدد مبتنی بر اقتدارگرایی در نزد رادیکال‌های مجلس اول و نیز دیدگاه‌های حزب دموکرات در مجلس دوم وجود دارد، اولین‌بار ناصرالملک بود که در دوران نایب‌السلطنگی خود (بعد از فتح تهران) با تاسیس روزنامه آفتاب، از بی موقع بودن مشروطه برای ایران و ضرورت دولت نیرومند به‌عنوان راه‌حل مشکلات سخن گفت. این خط فکری را مجمعی از نخبگان صاحب‌فکر ایرانی در آلمان بسط دادند که شامل دو نسل از روشنفکرانی بودند که جمشید بهنام آنها را «برلنی‌ها» می‌خواند. حسن تقی‌زاده، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، محمد قزوینی، ابراهیم پورداوود، محمدعلی جمال‌زاده و مشفق کاظمی مهم‌ترین چهره‌های این گروه بودند که گرد آمدن آنها در برلن ناشی از همکاری تقی‌زاده با آلمان‌ها در طول جنگ اول علیه روس و انگلیس بود. فرآورده این گروه، مجله‌های دوره اول و دوم کاوه، ایرانشهر و علم و هنر و مدتی بعد مجله نامه فرنگستان بود. تعدادی از چهره‌های ایرانی در لوزان و ژنو مباحثات برلنی‌ها را دنبال می‌کردند و با آنها در ارتباط بودند. به روایت محمود افشار، علاوه بر خود وی، افرادی چون پل کتابچی‌خان، حسین امین، ابوالحسن حکیمی، اسدالله بهشتی، نظام‌الدین امامی‌خویی، داوود پیرنیا، انجمنی با نام کمیته لوزان تشکیل دادند. علی‌اکبر داور، موسس «حزب ملی ایران» در ژنو هم برای شرکت در انجمن به لوزان رفت و آمد می‌کرد. این جنبش فکری، علاوه بر داشتن نمایندگانی در مصر (عبدالله رازی و روزنامه رستاخیز) و بمبئی (ابراهیم پورداود و زرتشتیان ایرانی)، گستره وسیعی از روزنامه‌ها و چهره‌های داخل ایران را نیز شامل می‌‌شد.

در دوران ماقبل کودتا، افرادی چون شیخ ابراهیم زنجانی (رساله مکالمات بانورالانوار، تریاق السموم و رمان رویای صادقه)، موید الممالک فکری ارشاد (روزنامه ارشاد)، ملک الشعرا بهار (روزنامه بهار و نوبهار)، سید ضیاء‌الدین طباطبایی (روزنامه برق، رعد و شرق) از ایده دولت نیرومند نوگرا حمایت می‌کردند. با استقرار دولت کودتا، دوباره احزاب و چهره‌های سیاسی در داخل ایران فعال شدند و مرکزیت فعالیت‌های فکری به داخل کشور منتقل شد. چهره‌ها و نهادهایی چون انجمن ایران جوان به رهبری علی‌اکبر سیاسی (روزنامه ایران جوان)، علی اکبر داور و حزب او با عنوان رادیکال (روزنامه مرد آزاد)، علی دشتی (روزنامه شفق سرخ)، میرزا حسین‌خان صبا (روزنامه ستاره ایران)، میرزا ابراهیم ناهید (روزنامه ناهید)، محمود افشار (مجله آینده) و تعداد زیادی از افراد و روزنامه‌ها از جمله این افراد بودند. این جنبش فکری - سیاسی در نهایت ذیل «مثلث سرنوشت ساز» عبدالحسین تیمورتاش، علی‌اکبر داور و نصرت‌الدوله فیروز، انسجامی نسبی و شکننده یافتند.

مطابق الگویی که بارها در جهان سوم تجربه شده است، روشنفکران تجددخواه نسل دومی برای تحقق پروژه نوسازی خود، متحد طبیعی خود را در نظامیان یافتند؛ ائتلافی که به نحو مشخصی در جریان انتخابات مجلس پنجم برقرار شد و اکثریت مجلس در اختیار حامیان رضاخان قرار گرفت که با عنوان فراکسیون تجدد شناخته می‌شدند. این فراکسیون متکی به شبکه سستی از نیروهای سیاسی و فکری بود که مجله «نامه تجدد» (به مدیریت رضا شیخ العراقین‌زاده) را منتشر می‌کردند. آخرین شواهد مبنی بر وجود «ائتلاف حامیان تجدد اقتدارگرا» را در تلاش عبدالحسین تیمورتاش برای تاسیس حزبی با عنوان «ایران نو» به تاسی از حزب فاشیست ایتالیا و حزب جمهوری‌خواه خلق در ترکیه، برای سامان دادن به شبکه حامیان فکری و سیاسی دولت نوپا می‌توان دید. البته با توجه به بدبینی ذاتی رضاخان به هر نوع تشکلی در نطفه ناکام ماند. این چهره‌ها و گروه‌های مختلف، نسلی با وحدتی حداقلی بودند که با تلاش فکری و سیاسی خود، بنیادگذار اولین دولت مدرن ایران شدند. در آثار موجود، علاوه بر آثاری که در جریان بررسی تاریخ فکری ایرانیان به صورتی کلی به این نسل پرداخته‌اند، شاید تنها اثری که به نحو مستقل به این نسل پرداخته است، کتاب «برلنی‌‌ها» (۱۳۷۹) نوشته جمشید بهنام است که به فعالیت‌های نشریه‌های کاوه، ایرانشهر و نامه فرنگستان پرداخته است. بخش عمده آثار موجود درباره این نسل، متمرکز بر بحث درباره نشریه‌های سه گانه یاد شده است.  در کنار مزایای موجود در مطالعات یادشده، چالش اصلی، مرور کلی این نسل و تکراری بودن مباحث و همچنین تمرکز بیش از حد بر تعدادی از حلقه‌های موثر این نسل و مغفول ماندن بسیاری از چهره‌های موثر، کتاب‌ها و روزنامه‌های این شبکه است. در این میان شاید تنها کسی که تلاشی برای بسط دادن این دایره محدود و شناساندن چهره‌های بیشتری از این نسل صورت داده، کاوه بیات (۱۳۷۴، ۱۳۷۵) است که البته او نیز مدت‌هاست فعالیت در این حوزه را متوقف کرده است. به‌رغم تمام اهمیتی که این نسل به‌عنوان بنیادگذاران اولین دولت مدرن در ایران دارند، زوایای بسیاری از آثار و افکار و چهره‌های این نسل همچنان بررسی نشده است. یکی از این زوایا جایگاه «مساله تجدد، و تلقی آنها از این مساله است».

 نسل دوم روشنفکری، مساله عقب‌ماندگی و گذار اقتدارگرایانه به‌سوی تجدد

جریان گسترده و وسیع نسل دوم روشنفکری هر چند خط فکری یک‌دستی نبود، مجموعه‌ای از عناصر مبنایی آنها را به یکدیگر پیوند می‌‌داد: سرخوردگی از عقب‌ماندگی کشور، میل به نوگرایی و تجدد سریع، سرخوردگی از تجربه مشروطه و باور به ناکامی آن در تحقق نوگرایی، تنفر از نیروها و نهادهای سنتی و در نهایت باور به ضرورت شکل‌گیری دولتی نیرومند برای تحقق پروژه دگرگونی ساختاری. هسته مرکزی در اندیشه و عمل این نسل، مساله به تاخیر افتاده تجدد و نوسازی ایران بود.

در دورانی که امپراتوری‌های سنتی در حال فروپاشی بودند، بقای ایران منوط به تحقق مسیر ترقی دانسته می‌شد و فقدان افق روشن در این راه، فشار زیادی بر اذهان اهل فکر وارد می‌کرد. به‌عنوان مثال مجله رستاخیز در مقاله آغازین شماره اول خود نوشت: «اگر کسی از ما بپرسد آیا در ایران راه‌آهن، بانک، شرکت‌های تجارتی کارخانه‌ها، ‌دارالعلوم، دارالفنون، دارالصنایع وغیره موجود است یا خیر، مجبوریم در جواب، سر خجلت به زیر افکنیم و اگر سوال کنند در کشور ساسان، آیا مالیات منظم، ادارات مرتب، ملوک‌الطوایفی بر طرف، حدود مملکت معین، امنیت برقرار، ایلیات مطیع، تحصیل اجباری است، می‌گوییم این حرف‌ها کجا و ایران کجا.»

سعید نفیسی نیز در مقاله‌ای نوشت: «اگر یکی از هموطنان عزیز ما که خیلی هم خود را عاقل می‌داند، چشم ببندد و چشم او را یک مرتبه در یکی از شهرهای اروپای مرکزی یا شمال یا آمریکا باز کنند، قطعا دیوانه خواهد شد.»

راه برون‌رفت از این وضعیت چیزی جز «تجدد» نبود؛ معنای تجدد نیز به گفته سعید نفیسی، بدل کردن «تمدن قرون وسطی به تمدن جدید» بود. تقی‌زاده، یکی از پیشروان این نسل، در مقاله‌ای بر این مساله تاکید می‌کند: «ما بیش از هر چیز دیگر، تمدن و ترقی و آبادی ایران و تربیت مردم این ملک را طالبیم... ما ایران متمدن و آباد و با تربیت می‌خواهیم که در هیات جامعه ملل عالم، آبرویی داشته باشد، در مرام‌نامه بسیار مهم حزب ایران نو (تاسیس ۱۳۰۶ش) که نوعی جمع‌بندی بر اولویت‌های این جنبش فکری-سیاسی است، هدف اصلی تلاش‌ها در عبارت زیر خلاصه شده است: «نزدیک کردن ایران به اصول زندگانی عصر حاضر، تغییر طرز فکر و طرز معاش و طرز کار و اداره مطابق آخرین نظریات مستحدثه.» با ذکر عقب‌ماندگی‌های متعدد جامعه و جهل موجود، نویسندگان بیانیه معتقدند که «این وظیفه طبقه منورالفکر جامعه است که آنها را هدایت کند و به وسیله تجمع و اعمال نفوذ در هیات حاکمه سعی کند اصول تمدن جدید را در این کشور تاریخی داخل و به وسیله تنظیم قوای مادی، او را قوی  و قابل دوام و بقا در مقابل تزاحم ملل حیه کند.»

در اینکه هدف، گذار از وضعیت عقب‌ماندگی به سوی تجدد است، روشنفکران این نسل تفاوتی با نسل مشروطه نداشتند؛ نقطه افتراق آنجایی بود که این نسل با نقد پروژه مشروطه، تحقق تجدد را از رهگذر رویکردی اقتدارگرایانه ممکن می‌دانستند. علی‌اکبر داور، روشنفکر کلیدی این نسل، با اشاره به وضعیت اسفبار کشور معتقد بود که ایرانیان با تحلیلی غلط، تصورشان این بوده که «دوای درد ما آزادی است. باید تخم حریت را در ایران ولو کرد تا ویرانه به گلستان بدل شود.» او می‌نویسد: «زبان حال ما این است که از چندین سال پیش تاکنون به همین حرف‌های پوچ، ملت ما را بدبخت و معطل کرده‌اند.»

در جایی دیگر می‌نویسد: ایران مشروطیت را به یاد بیاورید. وقتی که تمام این معرکه هفده‌ساله را درست تماشا کردید، به دهاتی و ایلاتی و شهرنشین‌های ایران نگاه کنید. همه خراب‌تر و نکبتی‌تر شده‌اند. این‌طور نیست؟ مردم پریشان‌ترند یا خیر؟...یک دسته لات و لوت به جان هم افتاده‌اند... ایران از جاده به کویر شن افتاده... نرم‌نرم فرومی‌‌رود.» مشفق کاظمی از نویسندگان «نامه فرنگستان» نیز در خاطرات خود با اشاره به مخالفت‌های موجود برای نوسازی کشور می‌نویسد: «با تفاوت دور از تصوری که بین زندگی اروپا و وضع رقت‌بار میهن می‌دیدم و با آشنایی‌ای که به میزان اطلاعات زعمای قوم خودمان داشتم... به این نتیجه رسیده بودم که مشکل است با وجود چنین عناصر و چنین روحیه‌هایی بتوان به آسانی از راه تاسیس حزب و به‌دست آوردن اکثریت در مجلس در اصلاح اساسی امور کشور توفیق» یافت.

ناامیدی از تحقق تجدد از مسیر دموکراتیک، عملا از مدت‌ها قبل بسیاری را به سوی جست‌وجوی «یک دست توانا» و نوعی «استبداد منور» سوق داده بود. در این دگردیسی، به جای توجه به دموکراسی انگلستان، بلژیک و فرانسه، نگاه‌ها به الگوی آلمان بیسمارک، ایتالیای موسولینی و ترکیه آتاتورک بود.

 نسل دوم و نحوه مواجهه با مساله تجدد

تجدد و نوسازی در هسته مرکزی اندیشه تجدد اقتدارگرایانه قرار داشت. در چنین وضعیتی، همانند سایر جوامعی که تجدد را به‌عنوان امری بیگانه از سنت بومی و فرهنگی خود تجربه کردند، سوال‌های همیشه حاضر نسبت به داشته‌های بومی و میراث تمدنی غرب برای این نسل نیز سر بر آورد.

بحث درباره ماهیت تجدد و نسبت سنت بومی با آن برای ایرانیان خارج نشین - که درگیری بیشتری با مسائل فکری اروپای آن روز داشتند - از اولویت بیشتری برخوردار بود. با انتقال محوریت کنش‌ها به داخل ایران و اوج‌گیری فعالیت‌های سیاسی و پارلمانی، از اهمیت و نیز اصالت بحث‌های فکری کاسته شد و مباحث بیشتر در متن منازعات سیاسی مطرح شد و در نتیجه ضرورت‌های سیاسی، بحث‌های فکری به حاشیه رفت؛ ولی در همین دوره نیز بحث‌های فکری درباره تجدد و نسبت ما با آن مطرح بود.

بخشی از مقاله‌‌ای به قلم حجت کاظمی