تضاد نمایانگر مدرن‌ترین شکل تعارضی است که انسان بدوی باید برای وجود جسمانی خود با طبیعت ادامه دهد. سده هجدهم ممکن است خواستار رهایی از همه پیوندهایی باشد که از نظر تاریخی در سیاست، دین، اخلاق و اقتصاد رشد کرده است تا اجازه دهد فضیلت طبیعی اولیه انسان -که در همه برابر است- بدون مانعی رشد کند. سده نوزدهم ممکن است علاوه بر آزادی انسان، فردیت او را (که با تقسیم کار مرتبط است) و نیز دستاوردهایش را (که او را منحصربه‌فرد و ضروری می‌کند) ارتقا دهد؛ ولی در عین حال او را بیش از پیش به فعالیت‌های مکمل دیگران وابسته می‌سازد. نیچه شاید مبارزه بی‌امان فرد را پیش نیاز رشد کامل خود می‌دانست؛ درحالی‌که سوسیالیسم همان چیز را در سرکوب همه رقابت‌ها یافت؛ ولی در هر یک از اینها همان انگیزه اساسی وجود داشت یعنی مقاومت فرد در برابر همسطح شدن، بلعیده شدن در مکانیسم اجتماعی-تکنولوژیک. طبیعت انسان که در اصل خوب و مشترک برای همه است، باید بدون مانع رشد کند. علاوه بر آزادی بیشتر، سده نوزدهم نیازمند تخصص کارکردی انسان و کار او بود. این تخصص باعث می‌شود یک فرد با دیگری قابل مقایسه نباشد و هر یک از آنها به بالاترین حد ممکن ضروری است.

جورج زیمل، کلان‌شهر و زندگی ذهنی، ۱۹۰۳