افزایش قیمت‌ها و کاهش درآمدها

گروه تاریخ و اقتصاد: اکثریت کارگران که افراد غیرورزیده بودند از دو منبع جذب صنایع جدید می‌شدند: یکی تهیدستان و بیکاران شهری (و از جمله پیشه‌وران بیکار شده) و دیگری دهقانانی که در طلب کار به شهرها آمدند؛ اینان فقط کارگران کشاورزی فصلی نبودند، بلکه عمله‌های ساختمانی و راهسازی را نیز شامل می‌شدند و سرانجام بخشی از طبقه کارگر ایران را کسانی تشکیل می‌دادند که برای اقامت و کار به روسیه مهاجرت می‌کردند. حکیمیان که مطالعات مفصلی در این زمینه دارد، برآورد کرده است که ۱۰۰ هزار ایرانی در سال ۱۹۰۰م/ ۱۲۷۹ش در روسیه اقامت داشته‌اند. این تعداد در ۱۹۱۳م/ ۱۲۹۲ش به ۴۵۰ تا ۵۰۰ هزار نفر می‌رسیده که همگی مقیم آن سرزمین بوده‌اند. حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر هم هرساله برای کار به روسیه می‌رفته ولی اقامت دائم نداشته‌اند. اغلب این قبیل مهاجران، در ایران کشاورزی می‌کردند اما پیشه‌وران بیکار شده، بازرگانان و کارگران غیرماهر نیز به آن کشور می‌رفته‌اند. اغلب مهاجران را مردم اهل آذربایجان تشکیل می‌داده‌اند. بعضی در روسیه به کار کشاورزی می‌پرداخته، عده‌ای در باکو و سایر مناطق به عنوان بنا، عمله ساختمانی، کارگر نفت و معدنچی به کار مشغول می‌شده‌اند. به‌رغم دشواری کار و مزد اندک عده زیادی از این کارگران پول قابل‌ملاحظه‌ای برای خانواده‌های‌شان در ایران می‌فرستادند. در خود ایران هم شرایط کار چندان خوب نبود. فلور ضمن بررسی شرایط کار در دوره مورد بحث به این نتیجه‌گیری می‌پردازد که در مجموع «تصویر وضعیت کارگران در رابطه با ساعات کار، شرایط بهداشتی، دستمزدها و وضعیت اجتماعی، تصویر غم‌افزایی است.» ده تا دوازده ساعت کار روزانه امری عادی بود و گاه این میزان در روز به ۱۶ ساعت می‌رسید. از لحاظ ایمنی و بهداشت شغلی «شرایط عادی کار در صنایع ایران برای خردسالان و سالخوردگان هر دو بسیار بد بود». مزد کارگران یا مقطوع و ثابت بود یا در ازای قطعات یا واحدهای کاری که انجام می‌دادند، مزد می‌گرفتند. کارگران بافنده مرد، روزانه بین ۵/ ۱ تا ۳ قران، کارگران بافنده زن نیم تا یک قران و کودکان روزانه نیم قران دریافت می‌کردند. در بخش صنایع متعلق به خارجیان مزدها بالاتر بود، اما روس‌ها بین کارگران ایرانی و خارجی شیلات تفاوت قائل می‌شدند؛ به این معنی که به کارگر ایرانی روزانه ۲ قران و به کارگر روسی ۵ قران پرداخت می‌کردند. در صنایع نفت جنوب نیز انگلیسی‌ها یک نظام چهار درجه‌ای مزد را اجرا می‌کردند: کارگران غیرماهر ایرانی، کارگران ماهر ایرانی، کارگران هندی و کارگران انگلیسی. با این شرایط هر نوع تلاش در ایجاد اتحادیه‌های کارگری و رهبری اعتصاب در مواقع مساعد، مثل سال‌های ۱۹۰۹-۱۹۰۶م/ ۱۲۸۸-۱۲۸۵ش، یعنی دوران انقلاب مشروطیت و جو ناآرام بعد از جنگ جهانی اول، با شکست روبه‌رو می‌شد. با در نظر گرفتن کنترلی که خارجیان بر بخش اعظم صنایع ایران اعمال می‌کردند، می‌توان گفت طبقه کارگر ایران به‌رغم کوچکی‌اش در این دوره، قبل از طبقه سرمایه‌دار کشور شکل گرفت یا دست‌کم در سال ۱۹۱۴م/ ۱۲۹۳ش

در مقایسه با طبقه سرمایه‌داران ایرانی پیشرفته‌تر بود. البته اکثریت اعضای طبقه کارگر (نخستین کارگران صنعت نفت، کارگران فصلی کشاورزی- صنعتی، مهاجرانی که مدام به روسیه می‌رفتند و در آنجا کار می‌کردند) پیوندهای خود را با بخش بزرگ‌تر کشاورزی حفظ کرده و همین امر موجب شد که بسیاری از اعضای این طبقه- دست‌کم به صورت ذهنی- با دو شیوه تولید سروکار داشته باشند ضمن آنکه چنین وضعیتی می‌توانست روستاییان را به خط مبارزه بکشاند، برعکس نیز ممکن بود طبقه کارگر یا بخشی از آن را محافظه‌کار سازد.

علاوه بر اینها، در جامعه شهری گروه‌هایی زندگی می‌کردند که در سطح معیشت یا زیر‌این سطح قرار می‌گرفتند و از حداقل زندگی برخوردار بودند. عبدالله‌یف وضع زندگی اینان را این‌طور توصیف می‌کند: «بنا به شواهد فراوان بازمانده از جهانگردان و کسانی که به ایران مسافرت کرده‌اند، خیابان‌ها و بازارهای شهرهای ایران خاصه مراکز تجارتی بزرگ مملو از تهیدستان و بیکارانی است که آماده‌اند در ازای تکه نانی برای دیگران کار کنند.» از جمله زیر‌گروه‌های خاص جامعه شهری، دوره‌گردها، دستفروش‌ها و حمالان را می‌توان نام برد. بعضی از کارگران روزمرد از جمله مقنی‌ها، سقایان، باربران و مانند اینها را که مزد کم می‌گرفتند و گهگاه کاری برای‌شان پیدا می‌شد نیز می‌توان در گروه بالا جای داد. تعداد زیادی آدم بیکار از قبیل پیشه‌وران بیکار شده، کارگران سالخورده، مجروحان، بیماران و سایر افرادی که امید به پیدا کردن کار را از دست داده بودند نیز در شهرها حضور داشتند. لوطی‌ها گروهی از شهرنشینان بودند که از میان طبقه‌های گوناگون شهری از جمله تهیدستان و حاشیه شهری‌ برمی‌خاستند و دامنه فعالیت‌شان از دریافت صدقه تا رشوه از مردم و «حمایت» از همسایگان گسترش می‌یافت. به گفته امانت، «طبقه‌های تهیدست» و «زنان تبریزی و حتی اصفهانی» پارچه‌های بافت خارجی را به بهایی کمتر از پارچه ایرانی به فروش می‌رساندند. بار دیگر گفته‌های مالکوم در اوایل دهه ۱۸۰۰م/ ۱۱۸۰ش را به یاد بیاوریم: «در میان سایر طبقه‌ها (و از جمله دهقانان) معدودی ثروتمندند اما نیازمند واقعی نیز در بین آنها به ندرت یافت می‌شود.» البته این ملاحظات بیشتر در مورد طبقه‌های کارگری پیشه‌وری و سایر قشرهای بالای جمعیت حاشیه‌ای مورد توصیف در بالا مصداق دارد و این احتمال هست که در طول سده نوزدهم (۱۱۷۹ تا ۱۲۷۹ ش) موقعیت گروه‌های پیشین هم بدتر شده باشد. کنسول بریتانیا در تبریز در سال ۱۸۹۷م/ ۱۲۷۶ش گزارش داد: «[طبقه‌های پایین] نیازمندی‌های معدودی دارند، تکه‌ای نان سنگک و مقداری پنیر آنها را کفایت می‌کند اما توان آنها در تامین همین نیازهای اندک نیز روز به روز کمتر می‌شود.» اولسون نیز معتقد است دهقانان و تهیدستان شهری از وخامت اوضاع زندگی در دهه ۱۸۷۰م/ ۱۲۵۰ش و اوایل دهه ۱۸۸۰م/ ۱۲۶۰ش

سخت آسیب دیدند.

دو گروه مهم دیگر در جامعه شهری وجود داشت: روحانیت و روشنفکران متجدد. روحانیت همچون گذشته از طریق وجوه شرعی که به رهبران مذهبی و حکام شرع، تعلق می‌گرفت زندگی را اداره می‌کرد. گاه نیز یک روحانی در راس صنف قرار می‌گرفت. از سال ۱۷۲۲م/ ۱۱۰۱ش از مساحت املاک موقوفه کاسته شد اما باز هم املاک وقفی وجود داشت و درآمد آن به عده‌ای از مقام‌های روحانی می‌رسید. روحانیونی که به مقام علمی بالا می‌رسیدند سخت مورد احترام بودند و عنوان مجتهد به آنها اطلاق می‌گردید. اینان مستقل از دولت عمل می‌کردند. در سطوح پایین‌تر این رده روحانیت، انبوه طلبه‌ها بودند که مکنت و ثروت چندانی نداشتند. فاصله‌ای که ثروت میان این دو قشر روحانیت ایجاد می‌کرد، کم و بیش معادل فاصله‌ای [موقعیت اجتماعی] بود که مجتهد اعلم و مرجع را با آن همه اعتبار و منزلت از روحانیون معمولی و گاه عادی جدا می‌ساخت. بیات می‌نویسد: تنها عاملی که می‌توانست موجب وحدت روحانیت شود آگاهی روزافزون این طبقه به انحطاط واقعی جامعه و رفاه مادی مردم در روند سده نوزدهم (۱۱۷۹ تا ۱۲۷۹ ش)

بود. روحانیان فقیر با افزایش قیمت مایحتاج زندگی و از دست دادن پایگاه اقتصادی شهری روبه‌رو شدند و سخت آسیب دیدند. آنان حکومت قاجار و قدرت‌های خارجی را مسوولان اصلی این نابسامانی می‌دانستند.

دوشادوش روحانیت، طبقه متوسط جدیدی در شهرهای ایران عصر قاجار پدید آمد و رشد کرد. روشنفکران نیز همچون روحانیون به خاطر نقشی که در شکل دادن به ایدئولوژی‌ها در ایران داشتند از اهمیت خاصی برخوردار بودند. پایگاه‌شان حداکثر همان ۵ درصد جمعیت باسواد شهری بود اما منبع آموزشی‌شان با منبع آموزشی روحانیت فرق می‌کرد. تعداد روشنفکران اندک بود. اینان ایرانیان تحصیلکرده در غرب یا در دارالفنون تازه تاسیس ایران بودند. دارالفنون سالانه ۲۵۰ محصل را جذب می‌کرد. مشغله روشنفکران، کار برای دولت- آموزگار، اداری، افسر ارتش، روزنامه‌نگار- یا در بخش خصوصی- روزنامه‌نگاری و چاپ- بود. گاه در مواردی مرز میان روحانیت و روشنفکری مغشوش می‌شد چون بسیاری از افراد هر دو گروه در قلمروهای آموزشی شریک بودند و روشنفکران تحصیلکرده گاه به لباس روحانیت در می‌‌آمدند.

و سرانجام وضعیت اقلیت‌ها و زنان ایرانی است که مرز طبقاتی را در می‌نوردند. همه گروه‌ها تا حدی قانونا و عملا شهروندان درجه دوم محسوب می‌شدند. اقلیت‌های مسیحی ایرانی شامل ارمنیان و نسطوریان بودند که مالیات سنگینی بر آنان بسته می‌شد. بسیاری از مسیحیان شهری از آموزش خوبی برخوردار بودند و در مواردی در مدارس مبلغان مسیحی- که با نظارت خارجیان اداره می‌شد- درس می‌خواندند. ارمنیان در تجارت حضور فعال داشتند و غالبا در شرکت‌های خارجی استخدام می‌شدند. اما اکثریت اعضای این جامعه زندگی طبقه کارگری داشتند و گاه برای کار به روسیه مهاجرت می‌کردند. بر جامعه یهودیان ایران مالیات‌های سنگین بسته می‌شد. کرزن در ۱۸۹۰م/ ۱۲۶۹ ش نوشت: «جامعه یهودیان ایران در گرداب فقر و مهاجرت فرو رفته است... اکثریت یهودیان ایرانی در داد و ستد،‌ جواهرسازی، دوره‌گردی و سایر مشاغل کم ‌اعتبار دست دارند. یهودیان به ندرت به موقعیت‌های برجسته تجاری دست می‌یابند. البته جامعه یهودیان، بازرگانان ثروتمند و دلالان متوسطی نیز در خود داشت و گاه افرادی از این جامعه نیز به مقام بالای ادبی دست می‌یافتند. «زرتشتیان ایران هم» مانند یهودیان، «از فقر و تبعیض شدید رنج می‌بردند ... اغلب آنان از پرورش کرم ابریشم و حریربافی معیشت خود را تامین می‌کردند.»

زنان طبقه بالای شهری در مجموع، محدودترین افراد جامعه بودند که حجاب را شدیدا مراعات می‌کردند و خانه‌نشین بودند. زنان- یا مستخدمه‌های‌شان- بخش عمده روز را صرف تهیه غذا و سایر کارهای خانه می‌کردند. زنان طبقه کارگر محدودیت کمتری داشتند، فریز می‌نویسد: «در خانواده‌های کارگر و روستایی رفاه مادی زنان از زنان اروپایی هم طبقه خود یا زنان ایرانی طبقه‌های بالا به مراتب بدتر بود. زنان شهری گاه از مزایای تحصیل و خواندن و نوشتن برخوردار می‌شدند، مراسم مذهبی را در حضور روحانی زن انجام می‌دادند و در مواردی بلوای نان در شهرها را رهبری می‌کردند. شیان می‌گوید: زنان درکل، حتی با ملاحظه معیارهای اجتماعی تحت ستم بودند. او در سال ۱۹۲۶م/ ۱۳۰۵ ش نوشت: «موقعیت زنان در این کشور از تقریبا تمامی سرزمین‌های اسلامی پایین‌تر است: شکاف عظیمی میان زن قاهره‌ای و استانبولی با زن تهرانی- حتی اگر در بالاترین موقعیت باشد- وجود دارد.»

یک سوال کلیدی مطرح می‌شود: چگونه گرایش‌های غیردینی در اقتصاد ایران بر سطح زندگی جمعیت شهری تاثیر نهاد؟ با توجه به آمار و ارقام مربوط به افزایش نسبی قیمت‌ها و دستمزدها- ولو در حد اندک- می‌توان گفت در اوایل قرن بیستم جامعه ایرانی با مشکلات بیشتری روبه‌رو بوده است. قیمت مواد غذایی در سال‌های ۱۸۸۰-۱۹۰۰ م/

۱۲۵۹-۱۲۷۹ ش در تهران ۵/ ۵ درصد بالا رفت (هر چند در سال ۱۹۰۸م/ ۱۲۷۸ش قیمت‌های مزبور بار دیگر کاهش یافت)، این روند در رشت و تبریز نیز تکرار شد. در شهرهایی که به بازارهای تجارت بین‌المللی نزدیک نبودند قیمت‌ها یا افزایش نیافت یا میزان افزایش چندان زیاد نبود. افزایش بیش از اندازه حجم پول و کاهش ارزش سکه‌های درگردش مسی موجب شد پول عمده مورد استفاده پیشه‌وران، کارگران و تهیدستان شهری روزبه‌روز کم‌ارزش‌تر شود. رابینو در ۱۸۹۱م/ ۱۲۷۰ ش نوشت «از آنجا که این سکه تمامی دار و ندار فقرا را تشکیل می‌دهد، می‌توان تصور کرد که از رهگذر سوء اداره ضرابخانه چه لطمه‌ای به مردم وارد می‌آید.» بنا به شواهد موجود در فاصله سال‌های دهه ۱۸۹۰م/ ۱۲۷۰ش تا ۱۹۱۰م/ ۱۲۹۰ ش مزدها به میزان ۵۰ تا ۱۰۰ درصد اضافه شدند، اما این افزایش از درصد میزان تورم کمتر بود. شواهد مربوط به شهر مشهد نشان می‌دهد که [اضافه] دستمزد کارگران ناماهر و قالیباف از میزان تورم کمتر بود. اجرت‌بنایان ورزیده و آهنگران تقریبا پابه‌پای تورم پیش می‌رفت. سیف می‌گوید: بیکاری در شهرها و بیکار شدن پیشه‌وران و صنعتگران شهری موجب کاهش مزدها شد و از آن طرف روی آوردن بخش کشاورزی به تولید فرآورده‌های زراعی قیمت موادغذایی را بالا برد. حاصل کار، کاهش فزاینده توان شهرنشینان در خرید موادغذایی بود. عیسوی نیز هر چند اعتراف می‌کند که «جمع‌بندی کلی تقریبا غیرممکن است» اما بر آن است که سطح زندگی صنعتگران تا حدی پایین آمد ولی افزایش مزد کارگران ناماهر نیز پابه‌پای افزایش قیمت‌ها پیش نرفت. آخرین آماری که ذکر می‌کنیم میانگین امید به زندگی است که در ایران سال ۱۹۰۰م/ ۱۲۷۹ ش کمتر از ۳۰ سال بود. شاید بتوان چنین نتیجه‌گیری کرد که در اوایل سده نوزدهم (۱۱۷۹ تا ۱۲۷۹ ش)، یعنی دوره‌ای که به انقلاب مشروطیت انجامید، جمعیت شهری به طور اعم و صنعتگران، کارگران و تهیدستان شهری به‌طور اخص و با آهنگی فزاینده از کاهش نمایان درآمدها آسیب دیدند.

منبع: مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جان فوران