درست از همین جهت است که شناخت و چگونگی رخ دادن پدیده رشد اقتصادی تبدیل به دغدغه اصلی جوامع بشری پسا انقلاب صنعتی می‌شود. آن‌چنان‌که درخصوص اهمیت نرخ رشد اقتصادی، رابرت لوکاس فقید می‌گوید: «آیا اقدامی وجود دارد که دولت هند بتواند انجام دهد تا اقتصاد هند را مانند اقتصاد اندونزی یا مصر رشد دهد؟ اگر چنین است، آن اقدام چیست؟ اگر نه، طبیعت هند چیست که آن را چنین متمایز می‌سازد؟

پیامدهای مربوط به رفاه انسان که در چنین سوالاتی وجود دارد، حیرت‌انگیز است: زمانی که فرد شروع به فکر کردن درباره آنها می‌کند، فکر کردن به چیز دیگری دشوار است.» (لوکاس، ۱۹۸۸) در نتیجه و به اعتبار این نقل‌قول از لوکاس فقید، مطالعه مدل‌های رشد اقتصادی دارای اهمیت حیاتی برای هر اقتصادخوانی محسوب می‌شود. این مدل‌ها در واقع درصدد آن هستند تا علت این رشد اقتصادی چشم‌گیر در کشورهای ثروتمند امروزی و همچنین، این نابرابری در درآمد سرانه میان کشورها را توضیح دهند. شاید بتوان گفت یکی از پایه‌ترین مدل‌های رشد اقتصادی در ادبیات جریان اصلی علم اقتصاد، مدل رشد اقتصادی سولو است.

مدل سولو در توضیح پدیده رشد اقتصادی، سه متغیر را نام می‌برد: سرمایه، نیروی کار و تکنولوژی. در این مدل نئوکلاسیک با نگاه بلندمدت، دو متغیر نیروی کار و تکنولوژی برون‌زاست و تنها متغیر سرمایه است که درون‌زا محسوب می‌شود. در نتیجه، این مدل نرخ رشد نیروی کار را برابر با نرخ رشد جمعیت یا همان n در نظر می‌گیرد و نرخ رشد تکنولوژی را نیز برابر با g قرار می‌دهد. حال با این صورت‌بندی، در این مدل اقتصادی همه‌چیز معطوف به سرمایه است. بنابراین طبق مدل سولو اهمیتی ندارد که شما در کدام ناحیه جغرافیایی یا وضعیت فرهنگی قرار دارید. همچنین اهمیتی ندارد که شما به چه میزان دسترسی به منابع طبیعی دارید. این مدل در توضیح پدیده رشد اقتصادی تنها سه متغیر سرمایه، نیروی کار و تکنولوژی را تعیین‌کننده می‌داند و از این سه متغیر نیز تنها متغیر سرمایه درون‌زاست و دو متغیر دیگر برون‌زا با نرخ رشد کم‌وبیش ثابت محسوب می‌شوند.

پیرو مدل سولو کشورهایی که به سطح بهینه سرمایه سرانه موثر یعنی (K/ AL*) نرسیده‌اند، بهترین سیاست برای رشد اقتصادی آنها افزایش سطح سرمایه سرانه موثر است؛ زیرا در این کشورها با افزایش سطح سرمایه سرانه موثر است که سطح تولید سرانه موثر (Y/ AL) افزایش می‌یابد. در نتیجه، از مدل سولو این برداشت صورت می‌گیرد که در کشورهای توسعه‌نیافته که با کمبود سرمایه مواجه هستند، بهترین کار در جهت رشد اقتصادی باز گذاشتن درهای کشور به سوی سرمایه خارجی است. مضاف بر این، مدل سولو بیان می‌کند که وقتی کشوری به سطح بهینه سرمایه سرانه موثر رسید، دیگر جذب سرمایه تنها موجب افزایش تولید سرانه (Y/ L) می‌شود و نه موجب افزایش تولید سرانه موثر.

در این شرایط افزایش تولید سرانه موثر تنها با ارتقای سطح تکنولوژی ممکن است که این امر در این مدل برون‌زا است. به بیانی دقیق‌تر، از مدل سولو می‌توان این برداشت را کرد که در بلندمدت نرخ رشد تولید سرانه موثر برابر است با نرخ رشد سطح تکنولوژی و علت اختلاف در سطح درآمد کشورها به تفاوت در سطح تکنولوژی آنها بازمی‌گردد. یعنی اگر اختلافی در سطح درآمد سرانه میان دو کشور توسعه‌یافته آمریکا و انگلستان مشاهده می‌شود، به اختلاف سطح بهره‌وری نیروی کار آن کشورها بازمی‌گردد (رومر، ۲۰۱۲).

لکن، بزرگ‌ترین ادعای مدل رشد سولو مفهومی بنام همگرایی است. مطابق مدل سولو، در بلندمدت قرار است که تمام کشورها به سطح درآمد سرانه یکسان برسند. به عبارتی دیگر، مطابق این مدل مهم نیست که شما امروز در چه وضعیت اقتصادی قرار دارید. شما اگر درهای تجارت را باز بگذارید و اجازه دهید که سرمایه و تکنولوژی وارد کشور شما شود، در بلندمدت به همان درآمد سرانه ثروتمندترین کشورها می‌رسید. این ادعای سولو با عنوان مفهوم همگرایی شناخته می‌شود. لکن، مشاهدات بر این ادعای سولو نمی‌توانند صحه بگذارند. البته مشاهدات اولیه بر راستی ادعای سولو مبنی بر همگرایی تاکید صدرصدی داشتند (بامول، ۱۹۸۶). اما مطالعات دیگر چندین ایراد جدی بر این مطالعات وارد ساختند. یکی از این مطالعات نشان داد که مطالعه بامول دو ایراد داشته‌است: الف. نمونه‌گیری بامول تصادفی نبوده‌است و ب. برآوردهای بامول خطاهای اندازه‌گیری واضحی داشته ‌است (دلانگ، ۱۹۸۸).

در نتیجه، مطالعه دلانگ بیان می‌کرد که مورد الف شدت همگرایی را به نصف کاش می‌دهد و مورد ب موجب می‌شود تا اصلا نتوانیم ادعایی درخصوص همگرایی داشته ‌باشیم. مضاف بر زیر سوال رفتن ادعای همگرایی یا دست کم کاهش میزان قطعیت آن، مدل سولو در جایی دیگر نیز با مشاهدات سازگار نبود. مشاهدات بیان می‌کنند که به‌طور کلی، یک کشور توسعه‌یافته درآمد سرانه ۱۰برابری نسبت به کشور توسعه‌نیافته دارد. مطابق مدل سولو که تنها سرمایه در آن متغیر درون‌زا محسوب می‌شود، باید یک اختلاف ۱۰۰ الی ۱۰۰۰برابری میان موجودی سرمایه انباشت‌شده میان کشورهای توسعه‌یافته و نیافته وجود داشته‌باشد؛ لکن، مشاهدات نشان از آن دارند که این اختلاف در سطح موجودی سرمایه انباشت‌شده میان توسعه‌یافته‌ها و نیافته‌ها بسیار کمتر از این رقم برآورد شده از مدل سولو است (رومر، ۲۰۱۲).

حال با این توضیح می‌توان بیان کرد که مدل سولو با آنکه به ما در شناخت پدیده رشد اقتصادی نظم ذهنی بخشید؛ اما با مشاهدات همخوانی کامل نداشت. در نتیجه همین امر بود که مدل‌های رشد اقتصادی دیگری به مرور پدید آمدند.