رویای فراموش‌شده

در سه‌دهه پس از فروپاشی، هریک از جمهوری‌‌‌های جداشده از اتحاد جماهیر شوروی وضعیت متفاوتی داشتند و سرنوشت متفاوتی پیدا کرده‌اند. از ۱۵جمهوری موجود در شوروی، فدراسیون روسیه در ۱۰سال ابتدایی (۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰) در بحران و ناامنی فراگیری فرورفته بود و وضعیتی بسیار بدتر از دوره شوروی داشت. اما از سال ۲۰۰۰ که پوتین رئیس‌‌‌جمهور شد، با احیای قدرت دولت به مدد بازگرداندن استقلال عمل ملی، مدیریت متمرکز و افزایش درآمدهای نفتی توانست اوضاع را بهبود بخشد و وضعیت معیشتی مردم تا دودهه بسامان شد و از شرایط ناامنی ۱۰سال گذشته بسیار کاسته شد؛ اگرچه پس از تحریم‌‌‌هایی که از سوی غرب و پس سال ۲۰۱۴ در جریان بحران اوکراین بر دولت روسیه اعمال شد، از لحاظ اقتصادی لطمه خورده و وضعیت اقتصادی در مقایسه با سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴ سخت‌تر شده است. در حقیقت، دولت روسیه در دودهه اخیر توانسته‌‌‌ بود بر مشکلات دوره فروپاشی غلبه کند و شرایط بهتری را در پیش بگیرد.

در مورد وضعیت سیاسی نیز در روسیه یک نظام مردم‌سالار هدایت‌شده و مهندسی‌شده یا شبه‌اقتدارگرا حاکم بوده و هست که در این نظام، قانون اساسی مردم‌سالار، پارلمان، رسانه‌‌‌های متنوع و متکثر و احزاب سیاسی فعال هستند؛ اما بخش متمرکز قدرت با اقتدار همه‌جا حضور دارد و نهادهای بیرون از قدرت را مهار و محدود می‌کند و مردم‌سالاری بیشتر به طور شکلی و در موضوعات اندکی وجود دارد. گویی فرهنگ سیاسی کهن روس، از نظامی به نظام دیگر بازتولید می‌شود و در هر دوره به شکلی جدید؛ اما با همان مختصات ظهور می‌یابد.

وضعیت در سایر جمهوری‌‌‌ها در مقایسه با فدراسیون روسیه بسیار متفاوت است. جمهوری‌‌‌های دیگر را می‌توان با اندکی آسان‌گیری بیشتر، در سه‌دسته قرار داد. سه کشور حوزه بالتیک از همان ابتدا مسیر خود را جدا کرده و عضو اتحادیه اروپا و ناتو شدند و سرنوشتشان به سرنوشت اروپای شرقی و سازمان‌ها و نهادهای اروپایی پیوند خورده است. سایر کشورها، از مولداوی، بلاروس و اوکراین گرفته تا سه کشور قفقاز و پنج‌کشور آسیای میانه را هم می‌‌‌توان در دو دسته دیگر قرار داد؛ یک دسته، دولت‌‌‌های برخوردار از انرژی نفت و گاز مانند جمهوری‌آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان که به خاطر درآمدهای نفتی و گازی وضعیت بهتری دارند و دسته دیگر، سایر کشورهای فقیر‌ترهمچون قرقیزستان، تاجیکستان، ارمنستان، مولداوی و تا حدودی ازبکستان، گرجستان، بلاروس و اوکراین که نه درآمد نفتی دارند و نه اقتصاد غیرنفتی فعال که در نتیجه بیشتر با فساد و ناکارآمدی دولت درگیر هستند.

در مجموع، بیشتر این کشورها مانند چهار کشور آسیای مرکزی (به‌استثنای قرقیزستان که مردم‌سالاری بی‌ثبات دارد) و جمهوری‌آذربایجان و بلاروس، باز با همان نظام‌‌‌های مشابه نظام اقتدارگرای پیشین و بقایای حزب کمونیستی سابق و ساختارهای آن اداره می‌شوند. البته کشورهای ارمنستان، گرجستان، اوکراین و مولداوی، براساس شاخص‌‌‌های مردم‌‌‌سالاری به‌نسبت بهتر هستند و طبعا دارای دموکراسی‌‌‌های باثباتی نیز نبوده‌‌‌ و نیستند و نظام سیاسی در این کشورها با بی‌‌‌ثباتی، نظام اقتصادی ناکارآمد و فساد در نهادهای حکمرانی همراه است و در چشم‌انداز کوتاه‌مدت نیز امکان دگرگونی مهمی در راستای ثبات و توسعه در آنها قابل تصور نیست.

باید تاکید کرد که جمهوری قرقیزستان، یکی از استثناها در منطقه آسیای مرکزی است. این کشور از لحاظ شاخص‌‌‌های مردم‌سالاری دارای وضعیت به‌نسبت مناسبی است؛ هرچند دموکراسی در این کشور، بی‌‌‌ثبات‌‌‌ترین دموکراسی در بین جمهوری‌‌‌های جداشده از اتحاد جماهیر شوروی است و کمتر رئیس‌جمهوری است که دوره‌اش را به سلامت بگذراند و برای انتقال قدرت بحران و شورش و گاه خونریزی نشود. نباید فراموش کرد که دموکراسی باید توسط ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مناسب پشتیبانی شود و زمانی که این پشتیبانی‌‌‌ها نباشد، دموکراسی‌‌‌ها به سازوکار جابه‌جایی‌‌‌های زودهنگام و گسیخته قدرت تبدیل می‌‌‌شوند که ثبات، امنیت و توسعه را قربانی می‌کنند.

با توجه به روند کلی که در نظام‌‌‌ حکمرانی اقتصادی و سیاسی جمهوری‌های به‌جامانده از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بیان شد، وضعیت افکار عمومی شهروندان آنها نیز برحسب تجربیاتی که در سه‌دهه گذشته داشته‌‌‌اند، با یکدیگر متفاوت است. به عبارتی، به هر میزان که وضعیت سیاسی و معیشتی این جمهوری‌‌‌ها با همدیگر متفاوت است، وضعیت افکار عمومی آنها نیز تفاوت دارد. در مجموع، نوعی احساس نوستالژی به شوروی دوران پیش از گورباچف در میان نسل قدیمی‌تر وجود دارد؛ زیرا در زمان گورباچف برنامه‌‌‌های اصلاحی آغاز و موجب شد که ثبات موجود در شوروی از بین برود. نکته قابل‌توجه این است که برنامه‌‌‌های اصلاحی، مورد حمایت روشنفکران وقت اتحاد جماهیر شوروی -که البته اقلیت محدودی بودند- قرار داشت. اما مردم عادی به برنامه‌‌‌های اصلاحی و از میان رفتن ثبات‌‌‌ گذشته که عادت مالوف شده بود، نگاه مثبتی نداشتند. علت این امر، آن است که تمام مردم شوروی از دولت حقوق می‌‌‌گرفتند.

به عبارتی، نظامی با اشتغال ۱۰۰درصد و سوادآموزی ۱۰۰درصد بود؛ اما مساله اینجا بود که این میزان هزینه‌‌‌ در کنار هزینه‌‌‌های اداره داخلی و هزینه‌‌‌های رقابت بین‌المللی، با میزان تولید داخلی همخوانی نداشت. میزان تولید داخلی آنچنان کم شده‌‌‌ بود که شوروی به‌عنوان بزرگ‌ترین صادرکننده غلات در دهه ۶۰میلادی به بزرگ‌ترین واردکننده مواد غذایی و غلات در دهه ۸۰ تبدیل شده ‌‌‌بود. در اتحاد شوروی، با تمرکز اقتصاد در انحصار دولت و ارائه حقوق‌‌‌های ناچیز دولتی، انگیزه‌‌‌ای برای تولید بیشتر با بهره‌‌‌وری بالاتر نیروی کار باقی نمانده ‌‌‌بود. در نتیجه، از ‌‌‌چنین مناسباتی نمی‌‌‌توان انتظار خروجی اقتصادی و تولیدی موثری داشت. به عبارت دقیق‌‌‌تر، دولت، مردم را سرکار گذاشته‌‌‌ ‌‌‌بود؛ نه اینکه کاری در جهت تولید انجام دهند.

با وجود این شرایط که چاره‌‌‌ای جز تغییر روند برای حکومت اتحاد جماهیر شوروی باقی نگذاشته ‌‌‌بود، مردم عادی به‌خاطر به خطر افتادن حداقل معیشت تامین‌شده از سوی دولت و عدم‌درکی که نسبت به فضای رقابتی بازار آزاد و امکان ثروتمند شدن داشتند، حتی از فکر کردن به تامین معیشت و تلاش برای آن می‌ترسیدند؛ به‌ویژه اینکه به خاطر ناامنی‌‌‌های گسترده برآمده از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نگاه مثبتی به تغییرات زمان گورباچف نداشتند. در حقیقت، نوعی نگاه نوستالژیک نسبت به رفاه نسبی و محدود پیش از دوران گورباچف در تمام این سال‌ها وجود داشته؛ اما اکنون بعد از گذشت سه‌دهه و تغییر ترکیب سنی جمعیت و نیروی کار موجود در بازار و جوان شدن آنها، آنچنان اثر مهمی از این احساسات نیست و آدم‌های باقی‌مانده از آن زمان که مثلا سنشان در سال‌های قبل از اصلاحات گورباچف بیش از ۲۰سال بوده، طبیعتا حالا حداقل ۵۵سال دارند و قاعدتا بخش محدودی از جامعه فعال را در هر یک از این کشورها تشکیل می‌دهند و از همه مهم‌تر اینکه مساله‌ای به‌نام احیای زمان پیش از فروپاشی در بیشتر این کشورها مطرح نیست؛ بلکه برعکس، جمهوری‌‌‌ها به‌‌‌دنبال استقلال، ارتباط با جهان غرب، پیگیری الگوهای توسعه اقتصادی موفق و از همه جالب‌تر، موازنه بخشی در برابر قدرت روسیه به‌خاطر ضرورت مهار قدرت مداخله‌گری آن هستند.

پس نه در جمهوری‌‌‌های جداشده و نه در خود روسیه، چندان سخنی از تکرار و بازگشت گذشته مطرح نیست.  در واقع، اگر در داخل روسیه نیز صحبت‌‌‌هایی مبنی بر احیای گذشته به میان می‌‌‌آید، منظور احیای عظمت به‌عنوان ابرقدرت جهانی تاثیرگذار بر مناسبات بین‌المللی گذشته است؛ نه احیای ساختارهای سیاسی و اقتصادی یا بازگرداندن همه قلمروهای سابق که امری نشدنی است. موضوع جنگ ۲۰۰۸ گرجستان یا جنگ ۲۰۱۴ و ۲۰۲۲ اوکراین نیز به ژئوپلیتیک دیرپای روسیه به‌عنوان یک دشواره ماندگار و سرنوشت تاریخی و محیطی و احساس تهدید از سوی نهادهای نظامی غرب برمی‌گردد که هم در دوره تزار مطرح بود و هم در دودهه اخیر بار دیگر زنده شده است. ایده «روسکی‌میر» یا جهان روسی هم که از سوی پوتین مطرح می‌شود، منظور روس‌زبانان خارج از مرزهاست که همه قلمرو شوروی سابق را لزوما در بر نمی‌گیرد و این موضوع مربوط به حوزه فرهنگی، تمدنی و قومی است که برخی از کشورهای غیر از روسیه هم گاه دنبال می‌کنند.