هادی صالحی اصفهانی و هاشم پسران
ترجمه علی سرزعیم
چکیده
این مقاله تحولات اقتصاد ایران را در طی قرن بیستم از منظری جهانی مورد بررسی قرار می‌دهد. در ابتدای قرن، اقتصاد ایران مدت‌ها در حالت رکود، فقر و عمدتا کشاورزی قرار داشت و نقش ناچیزی در اقتصاد جهانی ایفا می‌نمود.

در آستانه قرن بیست و یکم، اقتصاد ایران به اقتصاد پیچیده و تا حدودی تاثیرگذار در اقتصاد خاورمیانه و دیگر نقاط دنیا تبدیل گردیده است. اگرچه شرایط اولیه، تکامل نهادهای داخلی و منابع نقش عمده‌ای در سرعت و چگونگی این تحول ایفا کردند؛ اما رابطه با دیگر کشورهای دنیا نیز تاثیر قاطعی در این زمینه داشته است. این مقاله صرفا بر این تاثیرات تمرکز دارد؛ در عین حال تعامل آن با دیگر متغیرهای داخلی در شکل‌دهی به توسعه اقتصادی ایران را مدنظر خواهد داشت. ما شیوه‌هایی را که از طریق آن توسعه اقتصاد ایران از تغییرات قیمت‌های جهانی، قبض و بسط تجارت، سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی در دیگر نقاط دنیا متاثر شده است، مورد مطالعه قرار خواهیم داد. در مطالعه این تاثیرات، متغیرهای مربوط به اقتصاد سیاسی داخلی و سیاست‌های موثر بر توانمندی یا ناتوانی تولیدکنندگان داخلی در واکنش صحیح به چالش‌ها و فرصت‌های بیرونی را نیز تحلیل خواهیم کرد.
1 - مقدمه
قرن بیستم، دوره‌ای بود که اقتصاد ایران تحولات شگرفی را پشت سر گذاشت. پس از قرن‌ها توسعه نیافتگی و رکود اقتصادی و در عین تاثیرگذاری ناچیز بر اقتصاد جهانی، اقتصاد ایران از حیث ساختارها، بهره‌وری و تاثیرات جهانی شروع به تغییر نمود. همان‌گونه که جدول ۱ نشان می‌دهد، در پایان قرن، جمعیت ایران هشت برابر و درآمد سرانه ۷ برابر گردید. در نیمه اول قرن بیستم درآمد سرانه حدودا دو برابر و در نیمه دوم قرن سه برابر شد.
تجارت خارجی اگرچه به لحاظ حجم کماکان محدود است، اما نسبت به تولید ناخالص داخلی ایران دو برابر گردیده و در دستیابی ایران به تکنولوژی و طیف وسیعی از محصولات که در سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی کلیدی هستند، نقش مهمی ایفا می‌کند. در طی این مدت، بازار محصول، بازار کار و بازار سرمایه به لحاظ مقیاس، دامنه فعالیت و عمق، گسترش چشمگیری یافته و بخش صنعت و خصوصا خدمات توانسته به لحاظ ایجاد فرصت‌های شغلی و درآمد بر بخش کشاورزی غلبه کند. نقش دولت که سابقا به اقداماتی حداقلی نظیر جمع‌آوری مالیات و حفظ نظم محدود می‌شد نیز از حیث دامنه و نوع مداخلات دولت در اقتصاد تغییرات شگرفی نمود. دولت تحت تاثیر عوامل داخلی و خارجی و همچنین با بهره‌مندی از درآمد روزافزون نفت، از نقش‌های سنتی خود فراتر رفت و به عنوان یک کارآفرین، بانکدار، مقررات گذار و عمده تامین‌کننده زیرساخت‌ها و خدمات عمومی، در توسعه اقتصادی مسوولیت‌های بزرگی را پذیرا شد. این تحول با قبض و بسط‌های فراوان و گسترش سریع در یک مقطع و عقب رفت‌های عمده در مقطعی دیگر همراه بود. شرایط داخلی و بین‌المللی اثر خود را بر این فرآیند برجا گذارد و به توسعه اقتصادی ایران شکل خاصی بخشید. درک این ویژگی‌ها و نیروهای نهفته در پس آن، در ارزیابی عملکرد گذشته اقتصاد ایران و کسب چشم‌اندازی نسبت به آینده اهمیت بسزایی دارد.


دکتر هاشم پسران


اگرچه شرایط اولیه و تکامل نهادهای داخلی و منابع، نقش مهمی در سرعت و کیفیت این گذار ایفا کردند، ارتباط با دیگر کشورهای جهان نیز نقش قاطعی بر این فرآیند برجا گذارد. در این مقاله، ما به عامل دوم متمرکز خواهیم شد در عین حال که تعامل آن با متغیرهای داخلی در شکل‌دهی به تحولات اقتصادی در ایران را مدنظر قرار خواهیم داد. ما شیوه‌هایی که از طریق آن توسعه اقتصادی ایران از روندهای حاکم بر بازارهای جهانی و تغییرات نابهنگام در تجارت، سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی کشورهای دیگر متاثر گردیده را مطالعه خواهیم کرد. در بررسی این تاثیرات، نقش متغیرهای اقتصاد سیاسی داخلی و سیاست‌های تقویت‌کننده یا تضعیف‌کننده توانایی تولید‌کننده داخلی در واکنش به فرصت‌ها و تهدیدهای بیرونی را تحلیل خواهیم کرد.
ما توسعه اقتصادی را فرآیندی چندجانبه می‌دانیم که از خلال آن جوامع در بسط فرصت‌های ارتقای معیشت و واکنش به چالش‌های بیرونی توانمند می‌شوند. به این دلایل، در بررسی ما از اقتصاد ایران، ما زوایای گوناگون توسعه اقتصادی نظیر رشد اقتصادی، تغییرات ساختاری، توزیع درآمد، آموزش و توانمندی نهادی (حکمرانی و شناخت سیستم‌های اقتصادی) را مورد توجه قرار خواهیم داد. از آنجا که این زوایای گوناگون به هم مرتبطند و با هم کنش و واکنش دارند، بیشتر بر دو شاخص محوری‌تر تمرکز خواهیم کرد. شاخص اول، درآمد سرانه است که به طور خلاصه توانایی اقتصاد در تولید ارزش اقتصادی به ازای هر فرد را نشان می‌دهد. شاخص دیگر، کیفیت سیاست‌گذاری است که نشان‌دهنده توانمندی نهادی در بهره‌برداری از فرصت‌ها و واکنش به تهدیدها است.
فرض اساسی ما در مطالعه روند درآمد سرانه این قضیه جاافتاده و مطرح است که در تحلیل نهایی رشد تکنولوژی (یعنی راه‌های جدید تولید بیشتر از مقدار ورودی مشخص) اصلی‌ترین عامل رشد پایدار تکنولوژی است. در عین حال که منابع طبیعی، سرمایه فیزیکی و انسانی برای تولید ضروری هستند، اما فی‌نفسه نمی‌توانند موتور رشد مستمر قلمداد شوند؛ چرا که دچار استهلاک و بازدهی نزولی می‌شوند. این عوامل به محقق شدن پیشرفت فنی و تکنولوژیک یاری می‌رسانند؛ اما این رشد تکنولوژی است که موجب می‌گردد تا نیروی کار، منابع طبیعی و منابع انسانی مولدتر گردند. بر اساس این فرض محوری، می‌توان مطالعه رشد اقتصادی را همان تحلیل عواملی دانست که می‌تواند مشوق یا بازدارنده در امر اخذ و استفاده از تکنولوژی باشد. در این چارچوب، تعامل اقتصادی با دیگر کشورهای جهان اهمیت ویژه‌ای می‌یابد؛ چرا که تکنولوژی پدیده‌ای جهانی است؛ به این معنی که ذره ذره تکنولوژی در نقاط مختلف جهان تولید می‌شود اما می‌توان آن را به شراکت گذارد و هر کس می‌تواند از طریق مبادلات مناسب و بومی‌سازی آن منتفع گردد؛ در عین حال که هر کشور می‌تواند به سهم خود تکنولوژی‌هایی را تولید کند، اما سهم هر کشور از مجموع تکنولوژی جهانی ناچیز خواهد بود. در نتیجه برای پرهیز از «ابداع مجدد چرخ» و به منظور رشد سریع‌تر، کشورها نیاز دارند تا از طریق تجارت، سرمایه‌گذاری و مبادلات دانش و فن(۲) در بازارهای جهانی وارد شوند. البته سرمایه‌گذاری داخلی در ظرفیت‌های تولید باید تسهیل گردد. از این رو تکنولوژی‌های جدید جذب، اخذ و به شکل موثری به کار گرفته می‌شود. در این فرآیند مشخصات و کیفیت نهادها و همچنین سیاست‌گذاری‌ها از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ زیرا این دو عامل بر نحوه همکاری با بازارهای جهانی تاثیر بسزایی دارند. برای حصول اطمینان از اینکه اقتصاد در وضعیتی قرار دارد که می‌تواند از فرصت‌های جهانی منتفع شود، سیاست مداران ضرورتا باید ۱) انگیزه کافی داشته باشند که رشد اقتصادی را پیگیری کنند و ۲) درک درستی از نحوه کار سیستم اقتصادی داخلی و جهانی داشته باشند. همان‌گونه که در این مقاله تشریح خواهیم نمود، هر گاه این شرایط در ایران محقق گردید، رشد اقتصادی بسیار سریع بوده است. این وضعیت در حد فاصل سال‌های اواسط دهه ۵۰ میلادی تا اواسط دهه ۷۰ میلادی وجود داشت. با این‌حال، در بخش عمده قرن بیستم، برای سیاست‌گذاران رشد اقتصادی در اولویت اول قرار نداشت یا سیاست‌گذاران درک درستی از این مساله نداشتند یا نسبت به مشارکت موثر در فرآیند توسعه جهانی تعهد کافی نداشتند. در این مقاطع، رشد اقتصادی ملایم یا بسیار کوتاه‌مدت بوده است. رشد بلندمدت اما متوسط عمدتا محصول فرعی فرآیندهای دیگری چون دولت‌سازی (همانند دهه ۳۰ میلادی) یا اشکال مختلفی از مدرن شدن که به گسترش آموزش، زیرساخت‌ها و خدمات اجتماعی منجر شد (همانند دو دهه گذشته) بوده است. البته برهه‌هایی از رشد بالا وجود داشته که عمدتا به واسط شرایط خاص یا شانس (نظیر افزایش درآمد نفت یا اتمام جنگ) ایجاد گردیده است؛ اما این برهه‌ها به واسطه تغییر شرایط یا عدم سازگاری سیاست‌های دولت با هدف ایجاد توسعه پایدار به سرعت مضمحل گردیده است؛ نهایتا اینکه شاهد دوره‌هایی از افول اقتصادی بوده است. در این دوره‌ها دغدغه‌های غیراقتصادی غالب بوده است نظیر دو دهه اول قرن بیستم یا در مقاطعی که درگیری‌های داخلی و خارجی وجود داشته است (به عنوان مثال، سال‌های ۱۹۴۰-۱۹۴۵، ۱۹۵۰-۱۹۵۳، ۱۹۷۸-۱۹۸۸).
در بخش دوم با مروری نسبت به روندهای کلان اقتصادی از منظری تطبقی کار خود را آغاز می‌کنیم. در بخش سوم، تاثیر روندهای جهانی بر اقتصاد ایران و نحوه تعامل متغیرهای داخلی با نیروهای خارجی را بررسی خواهیم نمود. بخش چهارم، بر تحریم‌های اقتصادی آمریکا بر ایران متمرکز خواهد شد. بخش پنجم، مشاهدات جمع‌بندی را عرضه خواهد کرد.
۲ - سابقه رشد اقتصادی
اطلاعات کلان در مورد اقتصاد ایران در سال‌های قبل از 1959 پراکنده و غیرقابل اتکا است. بانک مرکزی ایران از سال 1959 شروع به تولید اطلاعات تفصیلی و سازگار از حساب‌های ملی نمود. تخمین‌هایی تقریبی از اطلاعات مربوط به اقتصاد ایران در طی سال‌های 1936 تا 1958 توسط خاوری نژاد (2003) ارائه شده است. در شکل 1، ما نرخ رشد اقتصادی را از اطلاعات مرجع گفته شده محاسبه کرده و به منظور تکمیل اطلاعات مربوط به سال‌های 1956-2006 به کار گرفته ایم و نتیجه حاصله را با اطلاعات عرضه شده توسط مدیسون(3) (2007) که تخمین‌هایی در مورد ارقام مربوط به سال‌های اولیه قرن ارائه کرده، مقایسه نمودیم. مقاطع مختلفی از این دوره در تحقیقات مختلف به دقت مورد بررسی قرار گرفته است. برای تحقیق بیشتر به طور خاص به آموزگار و فکرت (1971)، بنانی (1961)، باریر (1971)، کارشناس (1990)، کاتوزیان (1981)، لنزوفسکی (1978)، مهدوی (1970)، پسران (1997) و یگانگی (1934) مراجعه کنید.
شرایط اولیه
تخمین‌های مدیسون و انبوهی از شاخص‌های غیرمستقیم موید آن است که در ابتدای قرن بیستم، درآمد سرانه ایران بر حسب شاخص قدرت خرید بر مبنای سال 2000، چیزی در حدود 900 تا 1000‌دلار بوده است. این رقم کمتر از یک سوم میانگین درآمد سرانه اروپاییان و کمتر از یک چهارم درآمد سرانه مردم آمریکای شمالی در همان مقطع زمانی بوده است که نشان‌دهنده شرایط بدوی و عقب مانده ایران است. بخش عمده‌ای از درآمد ناشی از زمین (و کارهای کشاورزی) بوده و سهم کم صنعت از محل فرشبافی، نساجی و صنایع دستی ایجاد گردیده است (باریر، 1971). اقتصاد فاقد هرگونه ممنتوم رشد بوده و سطح آموزش و زیرساخت بسیار کمتر از آن بوده که بتواند از رشد تولید و تجارت حمایت کند. فراتر اینکه، حضور نهادهای دولت مدرن ضروری بود تا شرایط لازم برای سرمایه‌گذاری و رشد بهره‌وری فراهم گردد در حالی که فقدان این شرایط عمیقا احساس می‌شد (پسران، 1997). در هر صورت در ابتدای قرن بیستم، تقدیر بسیاری از کشورها در چهارگوشه جهان چنین چیزی بود.
به‌رغم درآمد اندک، درآمد سرانه ایرانیان بالاتر از میانگین کشورهای در حال توسعه و تنها ۲۰‌درصد پایین‌تر از درآمد سرانه مردم آمریکای لاتین و ژاپن بود (مدیسون، ۲۰۰۷). اگرچه جمعیت ایران در آن مقطع ۹‌میلیون نفر بود، سه چهارم آن در شهرها زندگی می‌کردند (شکل ۱a). اقتصاد ایران بر حسب جمعیت و کل تولید ناخالص داخلی جزو ۳۰ اقتصاد بزرگ جهان به شمار می‌رفت.
این موقعیت نسبی بعد از انقلاب مشروطه ایران به سال 1906 و جنگ جهانی اول به تدریج از بین رفت. انقلاب مشروطه تلاشی برای مدرن کردن دولت ایران بود که از طریق محدود کردن قدرت پادشاه، ایجاد حاکمیت قانون و پذیرفتن نهادهای لیبرال دمکراسی غربی در عین لحاظ کردن شرایط فرهنگی، مذهبی و اجتماعی بود. با این‌حال، در عمل ثابت شد که ترکیب ایجاد شده، متناقض نما است و فرآیند مذکور به آشفتگی‌های سیاسی بزرگ و نهایتا بی‌نظمی منتهی گردید (بنانی، 1961). انگلیس و روسیه، دو قدرت امپریالیستی در آن زمان، از این وضعیت بهره‌برداری کرده و مداخلات خود در ایران را شدت بخشیدند و به این ترتیب شرایط سیاسی و اقتصادی را بیش از پیش مغشوش ساختند. وقوع جنگ جهانی اول نیز آشفتگی سیاسی و به‌هم ریختگی اقتصادی بیشتری ایجاد کرد. کمبود غذا موجب بروز قحطی و مرگ و میرهای زیاد در شهرهای متعددی گردید (عیساوی، 1971، ص 373، ساووری، 1978، ص 88).
رشد اقتصادی در دوره رضاشاه
در یکی از مقاطع گردش تاریخ، کودتای سال 1921 رضاخان را که ژنرالی در بریگاد قزاق بود بر روی کار آورد. رضاخان به عنوان فرمانده ارتش و سپس وزیرجنگ و نخست‌وزیر، تلاش کرد تا منابع دولت را به سمت مدرن کردن ارتش ایران، متحد کردن کشور تحت قانون واحد و ایجاد نظم سوق دهد. این امکان افزایش تولید و به تبع آن افزایش مالیات پرداختی را ممکن ساخت و دولت نیز به تبع آن این امکان را پیدا کرد تا موقعیت خود را تثبیت کرده و فرآیند دولت‌سازی را تثبیت کند (کرونین(4)، 1997). موفقیت رضاخان نهایتا او را قادر ساخت تا در سال 1925 احمد شاه (آخرین پادشاه سلسله قاجار) را از تخت بزیر کشد و خود به عنوان رضاشاه تاج‌گذاری کند.


دکتر هادی صالحی اصفهانی


در خلال سال‌های 1921 تا 1940، رژیم رضاشاه تغییرات نهادی عمده‌ای را در ایران به وجود آورد. نقطه عطف این تغییرات غیر از شکل‌دهی به ارتش مدرن ایران، ایجاد قانون مدنی و کیفری و تاسیس بوروکراسی کارآمد بود که این امور به ارتقای سطح آموزشی و بهداشتی یاری رساند و موجب شد تا پروژه‌های توسعه‌ای زیرساختی مهمی شروع گردد. سیاست‌های دولت‌گرایانه کشور ترکیه تحت زمامداری آتاتورک الهام بخش رضاشاه بود و ایده‌ها و برنامه‌های معطوف به دولت‌سازی و توسعه اقتصادی را در اختیار وی گذاشت. این امور موجب شد تا بنگاه‌های دولتی تاسیس شود و از حمایت و تسهیلات بانکی برای تشویق سرمایه‌گذاری‌های بخش خصوصی استفاده شود (به بنانی، 1961؛ ساوری، 1978؛ پسران، 1997). بحران بزرگ دهه سی و همچنین رواج دیدگاه‌های حمایت گرایانه در اقصا نقاط دنیا موجب شد تا سیاست‌های مداخله گرانه در ایران همانند اکثر کشورهای آمریکا لاتین شروع و تشدید گردد. در همین اثنا، انقلاب بولشویکی در روسیه موجب شد تا ایران از فشارها و الزامات رژیم تزاری خلاصی یابد. این فرآیند در عین حال ایران را از یکی از مهم‌ترین بازارهای صادراتی خود محروم ساخت اما این خسارت بیش از چیزی بود که عایدات ارزی ایران از محل نوظهور صادرات نفت بود (به شکل 2 و کارشناس، 1990، ص62 نگاه کنید).
رژیم رضاشاه فاقد برنامه اقتصادی جامع بود و بیشتر با نگرش‌های ملی گرایانه نسبت به دغدغه‌های اقتصادی و نهادی که ضروری می‌نمود نظیر ایجاد نظم و ارتقای سطح آموزش، بهداشت و زیرساخت، هدایت می‌شد (پسران، ۱۹۹۷). در نتیجه، خیلی عجیب نیست که با توجه به شرایط آن روز، سیاست‌گذاری اقتصادی به جای اینکه بر محاسبات اقتصادی سیستماتیک و فرآیند توسعه تدبیر شده مبتنی باشد، خصلت سعی و خطا داشت. به عنوان مثال، با وخیم شدن رابطه مبادله در طی سال‌های ۱۹۲۸-۱۹۲۹ که به کسری تراز پرداخت‌ها منجر شد، دولت در ابتدا به کاهش ارزش پول ملی متوسل گردید. سپس همانگونه که پسران یادآور شده:
«این کاهش ارزش پول ملی، خود عدم اطمینان بیشتری را در بازار ارز به وجود آورد که در نتیجه آن دولت مجبور شد در فوریه سال 1930 کنترل نرخ ارز را به اجرا گذارد. سپس این کنترل‌ها با قانون انحصار تجارت خارجی تکمیل شد.... این قانون امتیاز تجارت خارجی کلیه کالاها را به صورت انحصاری در اختیار دولت می‌گذارد (واردات نیز همانند صادرات).... اما در طی دو سال، ناکارآیی این کنترل‌ها آشکار شد و اجرای کامل قانون مذکور معلق گردید. آخرین تلاش برای اجرای این قانون به صورت افزایش فعالیت دولت در امر تولید بود. در سال 1935، دولت هفده شرکت برای تجارت خارجی تاسیس کرد که به طور مستقیم و غیرمستقیم چیزی حدود 33‌درصد واردات و 49‌درصد صادرات را در کنترل خود داشت. این شرکت‌ها امکان کنترل زیادی بر منابع مالی و فیزیکی کشور برای دولت ایجاد می‌کرد.
به هر صورت، اصلاحات انجام شده بر بی‌نظمی حاکم بر سال‌های قبل از ۱۹۲۹ پایانی داد و فرصت‌هایی برای سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی ایران فراهم کرد (شکل ۳). در نتیجه، ایران توانست در پایان دهه ۳۰ رشد سریعی داشته باشد و در ابتدای جنگ جهانی دوم تا حدودی موقعیت اقتصادی خود را در برابر ملت‌های دیگر مجددا به‌دست آورد (شکل ۱).


جنگ جهانی دوم و آزادسازی سیاسی
جنگ جهانی دوم و اشغال نظامی ایران در سال 1941 اثرات منفی قابل‌توجهی بر اقتصاد ایران برجا گذاشت و موجب شد تا یک دهه طول کشد تا درآمد سرانه ایران مجددا به سطح سال 1939 باز گردد. افول در سطح تولید به‌دلیل کاهش مواد اولیه و افزایش عدم اطمینان سیاسی و اقتصادی با افزایش شدید تورم همراه شد که قدرت خرید خانوارها را به مرور کاهش داد و تقاضای موجود را به سمت نیروهای اشغالگر منحرف ساخت (شکل 4 و پسران 1997 را نگاه کنید).
رضا شاه مجبور شد تا به تبعید رود و فرزند جوان او، محمدرضا، با کمک و حمایت دولت انگلیس به سلطنت رسید.
جدایی رضاشاه از کشور و حضور نیروهای خارجی در طی سال‌های 1941 تا 1946 فضای جدیدی ایجاد کرد تا گروه‌های زیادی فرصتی برای مشارکت در فرآیند سیاسی پیدا کنند (آبراهامیان، 1982). این امر موجب شد تا یک فضای آشفته سیاسی ایجاد شود زیرا در آن زمان فاقد نهادهای جا افتاده سیاسی و سیاست‌گذاری‌ای بود که بتواند تقاضای متعارض سیاسی را با هم هماهنگ سازد (پسران، 1997). تنها چیزی که به نظر می‌رسید تا بتواند بخش‌های متفرق جامعه را حول آن متحد سازد، آرزوی کنترل بر صنعت نفت و دستیابی به سهم قابل‌قبولی از درآمد آن بود. در گذشته، سهم ناچیزی از ثروت نفت ایران به خود ایران داده می‌شد: قبل از دهه 30 میلادی، بهره مالکانه‌ای که توسط دارندگان انگلیسی امتیاز نفت تقریبا تمام ایران به دولت پرداخت می‌شد از 8‌درصد درآمد نفت ایران تجاوز نمی‌کرد. وقتی که در اوایل دهه 30 مجددا امتیاز مذکور توسط دولت رضاشاه مورد مذاکره قرار گرفت، سهم ایران به 15‌درصد ارتقا یافت (آموزگار و فکرت، 1971: ص 21-22). اما این قرارداد به نحوی تنظیم نشده بود تا همراه با افزایش قیمت جهانی نفت، سهم ایران افزایش یابد. در نتیجه، وقتی که پوند انگلیس ارزش خود را از دست داد و پس از جنگ جهانی دوم قیمت نفت افزایش یافت، سهم ایران از درآمد نفت کاهش پیدا کرد که این امر تقاضاهای ملی برای ملی کردن صنعت نفت را شعله‌ور ساخت. ایرانیان در آن زمان آگاه بودند که فرآیندهای مشابه در دیگر نقاط جهان به قراردادهایی سودمندتر به حال کشور صادرکننده نفت شده منتهی شده بود.
با پایان اشغال نظامی ایران در سال ۱۹۴۵ دولت ایران بر آن شد تا موضوعات سیاست‌گذاری به‌هم مرتبط با پیگیری برنامه‌ای اقتصادی که قبل از جنگ جهانی دوم تدوین شده بود مورد توجه قرار دهد. دولت نهاد شورای عالی اقتصاد را در سال ۱۹۴۵ ایجاد کرد که نهایتا به تشکیل سازمان برنامه منتهی شد و ایران اولین برنامه پنج‌ساله خود را در سال ۱۹۴۹ به اجرا درآورد. برنامه مذکور بسیار جمع و جور و فاقد یک چارچوب کلان بود و صرفا بر چگونگی تخصیص درآمد نفت به پروژه‌های سرمایه‌گذاری دولتی تمرکز داشت. با این‌حال، این برنامه در ارتقای ایده برنامه‌ریزی و تحول سازمان جدیدالتاسیس برنامه و بودجه به بوروکراسی کارآمدی که بعدها نقش محوری در مدیریت توسعه اقتصاد ایران ایفا نمود بسیار موفق بود (رضوانی و وکیلی، ۱۹۸۴؛ بالدوین، ۱۹۶۷).
سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی ایران در نیمه دوم دهه چهل یعنی زمان که اقتصاد شروع به برخاستن از دوره جنگ و استفاده از درآمد افزایش یافته نفت و ذخایر ارزی انباشته شده در طول دوره جنگ کرد، رشد قابل‌توجهی نمود. اما این خیزش بسیار کوتاه‌مدت بود. دلیل آن تا حدودی عدم ثبات سیاسی در این مقطع زمانی بود. نشان این بی‌ثباتی هم تظاهرات‌ها و اعتصاب‌های مکرر، ترور دو نخست‌وزیر و شخصیت‌های سیاسی و ترور خود شخص شاه بود. اما عامل غالب در این اثنا، مواجهه با غرب بر تسلط بر نفت ایران بود. در اوایل دهه 50، جنبش ملی کردن صنعت نفت شدت یافت و کشور با بزرگ‌ترین تحریم اقتصادی از خارج و بی‌ثباتی سیاسی از داخل روبرو شد (شکل 1-3)(5). درآمد نفت به مقداری ناچیزی کاهش یافت که موجب توقف سرمایه‌گذاری‌ها گردید. اگرچه تلاش‌های متعددی برای افزایش صادرات غیرنفتی و حفظ میزان مشخصی از واردات صورت گرفت، (شکل 11)، درآمد سرانه و تولیدات غیرنفتی کاهش یافت.
(۶) رشد اقتصادی در سایه استبداد ۱۹۵۳-۱۹۷۹
دوران ملی کردن صنعت نفت و فروپاشی اقتصادی همراه با آن، با کودتای سازمان سیا که به تقویت استبداد توسط محمدرضا شاه منجر شد، پایان یافت. در دوران پس از کودتا، ایران سهم بیشتری از درآمد نفت (شکل 2) و همچنین کمک‌های خارجی و حمایت‌های فنی از آمریکا را به‌دست آورد. دولت دومین برنامه هفت ساله (1956-1962) که جاه‌طلبانه‌تر از برنامه اول بود را ایجاد کرد.(7) دولت شروع به ارائه پشتیبانی‌های سیستماتیک از بخش خصوصی خصوصا از طریق تسهیلات بانکی نمود: تسهیلات بخش خصوصی در سال 1957، 46‌درصد، در سال 1958، 61‌درصد و در سال 1959، 32‌درصد افزایش یافت. اگرچه این سیاست‌ها به خیزش مجدد اقتصاد و رشد در نیمه دوم دهه 50 یاری رساند، فاقد انسجام و یک چارچوب کلان اقتصادی بود کما اینکه در مقاطع رشد قبلی کشور نیز وضع بر همین منوال بود. اگرچه درآمدها رو به افزایش بود، حفظ درآمدهای غیرنفتی هزینه‌بر گردید و واردات بر صادرات غلبه کرد (شکل 11). در نتیجه بحران تراز پرداخت‌ها در سال 1959 به راه افتاد که این امر دولت را مجبور ساخت تا سیاست‌های اعتباری و هزینه‌ای خود را متوقف کند و نهایتا در سال‌های 62-1960 برنامه ثبات اقتصادی که توسط صندوق بین‌المللی پول حمایت می‌شد را به اجرا گذارد (کارشناس، 1990: 133-139). این برنامه در ایجاد ثبات در اقتصاد و حل مشکل ترازپرداخت‌ها کارگر افتاد، اما رکودی را به وجود آورد که تا 1963 ادامه داشت. در این اثنا، دولت برنامه‌های اصلاحی متعددی را برای بازتوزیع زمین‌های بزرگ از ملاکین بزرگ آغاز کرد، سهام شرکت‌های دولتی را عرضه نمود و کارگران صنعتی را در سود شریک گرداند، حق رای دادن به زنان بخشید، سپاه دانش ایجاد نمود و جنگل‌ها و مراتع را ملی نمود. به اینها عنوان انقلاب سفید اطلاق شد. رکودی که بر اثر این اقدامات اصلاحی به وجود آمد و همچنین نزدیکی روزافزون رژیم به حکومت آمریکا موجب شد تا طیف وسیعی از مخالفین با یکدیگر متحد شده و شورش 1963 را به وجود آورند. شاه توانست تا این اغتشاش را مهار کرده و وضع مخالفین خود از زمین‌داران تا بخش‌های سنتی جامعه را با اقدامات اصلاحی خود دگرگون سازد.


تمرکز قدرت در دستان شاه، توسعه بوروکراسی توانمند در راس سیاست‌گذاری اقتصادی و افزایش درآمد نفت معجونی بود که تغییرات اقتصادی را به ارمغان آورد (کارشناس، 1990: فصل7؛ اصفهانی، 2006). در فاصله سال‌های 1963 تا 1976، درآمد سرانه به شکل بی‌سابقه‌ای با میانگین 8‌درصد در سال رشد یافت (شکل 1 و 3). جالب توجه اینکه رشد بخش غیرنفتی درآمد سرانه سریع‌تر بود(6/8درصد). در این فرآیند، درآمد سرانه ایران به طور محسوسی بالاتر از کشورهای درحال توسعه قرار گرفت و فاصله خود را با کشورهای اروپایی کاهش داد. درآمد سرانه ایران در نقطه اوج خود به 64‌درصد سطح درآمد 12 کشور اروپایی رسید (شکل 1). البته این سطح بالای درآمد به استاندارد متناسبی برای زندگی خانوارهای ایرانی ترجمه نشد، زیرا بیش از یک‌سوم این درآمدها از محل درآمد نفت بود و این درآمدها از محل افزایش بهره‌وری حاصل نشده بود، بلکه کاملا به نوسانات بازار جهانی نفت بستگی داشت. همزمان، این درآمدها در اختیار رژیم استبدادی شاه قرار می‌گرفت که صرفا بر روی رشد اقتصادی به طور کلی تمرکز داشت و توجه چندانی به توزیع درآمد نداشت. معمولا گفته می‌شود که رشد اقتصادی نهایتا براساس آنچه اثرات کوزنتس خوانده می‌شود، به بهبود توزیع درآمد نیز منجر خواهد شد. یکی از تبعات مهم آن افزایش نابرابری در درآمد و هزینه است (کارشناس، 1990، ص
۱۹۸-۲۰۵). این روند را می‌توان به صورت افزایش ضریب جینی و کاهش نسبت درآمد دهک بالا به پایین مشاهده نمود که در شکل ۵ نشان داده شده است. در هر صورت، بهبود سطح زندگی بخش بزرگی از جمعیت ایران و افزایش در تولید ناخالص داخلی غیرنفتی در خلال این سال‌ها بسیار چشمگیر بوده و قابل‌مقایسه با روند کلی رشد تولید ناخالص داخلی است (شکل ۲). این فرآیند موجب تغییر شکل اقتصاد از یک اقتصاد کشاورزی به اقتصادی شد که معطوف به بخش خدمات و صنعت بود (شکل ۶) و در عین حال با بهبود قابل‌توجه در زیرساخت‌ها و خدمات عمومی، خصوصا راه‌ها، برق، آب، آموزش و بهداشت همراه بود (به شکل ۷ و ۸ نگاه کنید).
طنز تلخ ماجرا در این است که دوره طولانی پس از سال 1963 که با رشد سریع اقتصاد همراه بود نهایتا با چهار برابر شدن قیمت نفت در سال 1973 پایان یافت. در حالی که درآمد نفت به سطحی افسانه‌ای رسیده بود، مدیریت و هدایت این درآمدها به شکل صحیح به چالشی جدی برای دولت شاه تبدیل شد خصوصا اینکه شخص شاه بر دوبرابر شدن هزینه‌های عمومی برنامه‌ریزی شده پس از سال 1973 اصرار داشت (پسران، 1997). اگرچه بخش مهمی از این افزایش درآمد به سرمایه‌گذاری هدایت شد (شکل 3)، اقتصاد تاب این حجم از سرمایه‌گذاری را نداشت(8) و شروع تورم شدید و رو به رشدی را در اواسط دهه 70 تجربه نمود (شکل 4). دولت برای کنترل تورم، گاه از طریق اقدامات سخت‌گیرانه‌ای(9) چون تعزیر خرده‌فروشانی که قیمت‌هایشان را افزایش می‌دادند، تلاش نمود که این قبیل اقدامات واکنش‌های سرمایه‌گذاران بخش‌خصوصی به این اقدامات را به دنبال داشت و این بی‌ثباتی اقتصادی خیلی زود به شکل افت سرمایه‌گذاری و افت تولید ناخالص داخلی ظاهر شد (کاتوزیان، 1980، ص 334). در همین ایام، نارضایتی عمومی از سیاست‌های شاه هم در امور اقتصادی و هم امور غیراقتصادی شدت یافت و جنبش انقلابی‌ای را شعله‌ور ساخت که سلطنت را به زیر کشید و نهایتا به استقرار نظام جمهوری اسلامی منتهی شد (آبراهامیان، 1980 و 1982، پسران، 1982 و 1985، اصفهانی، 2006).
انقلاب اسلامی و جنگ
پس از انقلاب 1979، اقتصاد وارد دوره‌ای از افول سریع شد. به جز مقطع کوتاه 1984-1983، سرمایه‌گذاری و تولید ناخالص داخلی به سرعت کاهش یافت و تورم رو به افزایش نهاد. در پایین‌ترین سطح خود در سال 1988، تولید ناخالص داخلی سرانه واقعی به سطح 54‌درصد چیزی رسید که در سال 1976 قرار داشت. تولید ناخالص داخلی غیرنفتی کمتر کاهش یافت اما به 63درصد؟؟؟ چیزی رسید که در نقطه اوج خود در سال 1976 رسیده بود. در نتیجه، درآمد سرانه ایران در سال 1988 به حدود 4300‌دلار کاهش یافت (بر سطح قیمت‌های ثابت سال 2000) که معادل با 23‌درصد درآمد سرانه مردم اروپای غربی می‌شد و ایران از بسیاری از کشورهای در حال توسعه مشابه عقب ماند. به عنوان مثال، درآمد سرانه ایران 25‌درصد کمتر از ترکیه گردید در حالی که در دهه 60 با همین نسبت ترکیه را پشت سر گذاشته بود (شکل 1). دلایل چندی برای این افول وجود دارد؛ ریسک شدید سیاسی برای سرمایه‌گذاران در سال‌های پس از جنگ مهاجرت گسترده بخش بزرگی از نیروی کار ماهر(10)، اتخاذ سیاست‌های اقتصادی غلط، کاهش قیمت نفت و تخریب‌های ناشی از جنگ با عراق. تاثیر هر کدام از این عوامل به خوبی شناخته شده است (پسران، 2000؛ کارشناس و حکیمان، 2000). ما در ادامه، سیاست‌های دولت در زمینه تجارت خارجی و تامین مالی در این مقطع زمانی را با جزئیات بیشتر مورد بررسی قرار خواهیم داد.
خیزش مجدد اقتصاد و اصلاحات در جمهوری اسلامی
پایان جنگ با عراق در سال 1988 زمینه‌ساز شروع دوره‌ای جدید در توسعه اقتصادی ایران بود. با شروع سال 1989، دولت شروع به برچیدن کنترل‌های وسیعی که در سال‌های پس از انقلاب و دوران جنگ بر بازار اعمال می‌شد، نمود. در همین اثنا، قیمت نفت بهبود یافت و افزایش سریع در سرمایه‌گذاری را ممکن ساخت و کاهش تورم را موجب گردید (شکل 2-4). در حالی که سرمایه‌گذاری خصوصی این فرآیند را به پیش می‌برد، باید اذعان کرد که این کار عمدتا با نظارت دولت صورت می‌گرفت. همچنین باید خاطرنشان کرد که بخش بزرگی از آنچه سرمایه‌گذاری بخش خصوصی در سال‌های پس از انقلاب خوانده می‌شود، توسط بنیادهای دولتی صورت گرفته است، نظیر بنیاد مستضعفان که بخش قابل‌توجهی از صنایع سبک مدرن ایران را در اختیار دارد و به طور مستقیم یا غیرمستقیم توسط منصوبین یا دفتر رهبری انقلاب کنترل می‌شود.
خیزش مجدد اقتصاد در سال‌های پس از جنگ عمر کوتاهی داشت. مدیریت بازارهای مقررات‌گذاری نشده و پرداخت‌های خارجی، به مراتب چالش‌برانگیزتر از چیزی به نظر رسید که در ابتدا پیش‌بینی می‌شد. به طور مشخص، بدهی‌های خارجی کوتاه‌مدت که روی هم انباشت می‌شد مورد نظارت قرار نگرفت (شکل ۹) و با آغاز افت قیمت نفت در سال ۱۹۹۳، همین امر بحران تراز پرداخت‌ها را به‌وجود آورد (پسران، ۲۰۰۰). این معضل با اقدام دولت در جهت کاهش کنترل بازار ارز و تکیه بر ارز تک نرخی به مراتب تشدید شد. همین که بحران شروع شد، ارزش ریال کاهش یافت، بازپرداخت بدهی شرکت‌های داخلی که از خارج استقراض کرده بودند مشکل گردید. در این زمینه، دولت تصمیم گرفت تا بخش بزرگی از خسارت بدهکاران را که در نتیجه کاهش ارزش ریال به وجود آمده بود، بر عهده گیرد. از آنجا که درآمدهای دولتی کاهش یافت و اعتبار دولت نیز پایین بود، این امر موجب بسط پایه پولی گردید. نتیجه این وضع ورود اقتصاد به دوران رکود همراه با تورم بسیار شدید بود (شکل ۴). واکنش دولت به این وضعیت، وضع دوباره و گسترده کنترل‌های دولتی بر تجارت خارجی، پرداخت‌های خارجی و بازارهای داخلی بود.
مداخلات جدید اعوجاجات زیادی را به وجود آورد و افول اقتصاد را طولانی‌تر کرد، اما در عین حال دولت را بر اوضاع مسلط گردانید و احتمال بحران ترازپرداخت‌ها را کاهش داد. در هر صورت، امکان رشد اقتصادی جدی تا سال 2002 که قیمت جهانی نفت افزایش یافت منتفی شد.
رابطه میان رشد اقتصادی و قیمت نفت به شکل روشنی در شکل ۹ نشان داده شده است. در این شکل مشاهده می‌شود که خیزش کوتاه اقتصاد در سال ۱۹۹۶ و ۱۹۹۷ با کاهش قیمت نفت در سال‌های ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹ مهار گردید.این رابطه نزدیک میان قیمت نفت و رشد اقتصادی گریزناپذیر نیست و راه‌هایی برای حصول اطمینان از روند باثبات اقتصاد وجود دارد. ایجاد صندوق ثبات‌سازی که در آن مازاد درآمدهای حاصل از نفت در دوران افزایش قیمت نفت در آن ذخیره می‌شود، یکی از راه‌های تضعیف رابطه مذکور است و دولت ایران این روش را چندین سال قبل مورد استفاده قرار داد. سیاست‌هایی که ادغام بیشتر در اقتصاد جهانی را فراهم سازد نیز می‌تواند در مواقعی که تغییرات سریعی در رابطه مبادله رخ می‌دهد، فرصت‌هایی برای متنوع‌سازی و جایگزینی فراهم می‌کند. طنز داستان در این است که تلاش‌های جمهوری اسلامی برای ایجاد ثبات از طریق ایجاد انزوا اثرات معکوسی برجا گذارد. همانگونه که عمید و حاجی‌خانی (۲۰۰۵، فصول ۷ و ۸) بر اساس پیمایشی که از بنگاه‌های منتخب انجام دادند می‌گویند، مداخلات وسیع دولت در تجارت و بازار روابط تولید‌کننده‌های داخلی با شرکای خارجی‌شان را دچار مشکل کرده است. این امر بنگاه‌های ایرانی را در وضعیت وخیمی قرار داده و سطح مبادلات تکنولوژیکی و همچنین توسعه‌یافتگی آنها را پایین آورده است.
سیاست‌های مداخله‌گرانه‌ای که پس از انقلاب به کار گرفته شد تا حدودی برای این مقصود بود که نابرابری رو به رشد ایجاد شده در ابتدای آن دهه را معکوس کند. چنین به نظر می‌رسد که این سیاست‌ها به طور مستقیم و غیرمستقیم به معکوس شدن این مساله کمک کرده باشند (شکل 5). در عین حال شایان ذکر است که نابرابری پیش از وقوع انقلاب نیز شروع به کاهش کرده بود. شاید دلیل آن اثرات سرریز هزینه‌های سنگین صورت گرفته به سمت اقشار فقیر جامعه باشد. ذکر این نکته از اهمیت بسزایی برخوردار است که فرآیند کاهش نابرابری در سال 1985 متوقف گردید و چند سال پس از آن این فرآیند تا حدودی معکوس گردید. اگرچه در بلندمدت انقلاب نابرابری شدیدی که بر حسب نسبت درآمد دهک غنی بر دهک فقیر تعیین می‌شود را کاهش داده، اما نابرابری کلی که بر حسب ضریب جینی مشخص می‌شود ثابت باقی مانده است. این روندها از این حیث اهمیت می‌یابد که در سال‌های پس از انقلاب، افزایش درآمد نفت بر نابرابری بی‌تاثیر بوده است (شکل 5). همچنین به نظر می‌رسد که سیاست‌ها و نهادهای بعد از انقلاب تا حدودی توانسته باشند رشد نابرابری که در دیگر نقاط دنیا به دلیل تغییرات سریع تکنولوژی و جهانی شدن ایجاد گردیده را در ایران مهار کند.
اگر رشد تولید ناخالص داخلی در سال‌های اخیر بسیار قابل‌توجه بوده است (به طور متوسط سالانه ۵‌درصد)، اما تکیه شدید آن به درآمدهای بالای نفتی هاله‌ای از تردید بر قابل‌تداوم بودن این فرآیند می‌افکند. همچنین، این رشدهای بالا در زمانی صورت گرفته که بسیاری از کشورهای درحال توسعه رشد اقتصادی خود را با نرخ رشد بالاتری شروع کردند. نمونه واضح و معروف این مساله رشد پدیده گونه چین و هند است، اما یافتن دیگر کشورهایی که نرخ رشد سریع‌تری از ایران داشته اند در کشورهای آسیای جنوب شرقی، آمریکای لاتین، اروپای شرقی و حتی آفریقا کار دشواری نیست. در نتیجه، به‌رغم رشد اقتصادی اخیر، بازهم جایگاه ایران در اقتصاد جهانی رو به افول است (شکل ۱). با این حال، ظرف دو دهه گذشته توسعه‌هایی صورت گرفته که می‌تواند اقتصاد ایران را از درآمد نفتی جدا کرده و آن را در مسیر رشد پایداری نگه دارد. به طور مشخص، آموزش، بهداشت و استفاده از تکنولوژی‌های جدید در ایران شدیدا رو به گسترش است (شکل ۷ و ۸). همچنین، همانگونه که در ادامه شاهد آن خواهیم بود، اقتصاد و بخش غیرنفتی آن روز به روز متنوع‌تر و پیچیده‌تر گردیده است. طی همین مدت، تقاضا برای چنین تولیداتی در کشورهای همسایه ایران شدیدا افزایش یافته و این انگیزه را به وجود آورده که بنگاه‌های تجاری ایران به این بازارها متصل شوند تا کالاهای تولید شده در ایران را در آنجا بفروشند. در بخش بعد به این موضوع و مسائل مربوط به آن خواهیم پرداخت.


ارتباطات جهانی
تجارت و تامین مالی بین‌الملل فرصت‌های مهمی را برای رشد اقتصادی در هر کشور فراهم می‌آورد. اگرچه محدودیت‌های تجاری و سیاست‌های جایگزینی واردات توانسته تحت شرایطی خاص در کوتاه‌مدت با رشد اقتصادی در برخی کشورها همراه باشد، اما تداوم و تکیه شدید بر این سیاست‌ها می‌تواند اقتصاد را از منافع دسترسی به تکنولوژی و سرمایه، بازار کار و علامت‌های قابل‌اتکا برای سرمایه‌گذاری و تولید کارا محروم سازد. طی قرن بیستم، با توجه به کاهش هزینه‌های نقل و انتقال و ارتباطات، چنین منافعی به طور تدریجی رو به افزایش گذاشت و اقتصاد جهانی و اندازه بازارها بزرگ‌تر گردید. چنین توسعه‌هایی موجب گردید که سیاست جایگزینی وارد، به سیاستی منسوخ تبدیل شود. با این حال، بسیاری از کشورهای در حال توسعه نمی‌توانند تغییر وضعیت داده و به طور موثر در تجارت جهانی مشارکت کنند. بخشی از این مساله ناشی از موفقیت‌های پیشین سیاست جایگزینی واردات و بخشی دیگر ناشی از عدم اطلاع از محدودیت‌های روزافزون این سیاست است. عامل دیگر این است که ذات توسعه نیافته بازار کار و سرمایه در این کشورها، اصلاح و مدیریت نوسان‌های تجاری را برای آنها به امری بسیار پرهزینه تبدیل می‌کند. نهایتا اینکه بسیای از این کشورها فاقد ظرفیت‌های نهادی و اجرایی لازم برای توسعه این بازارهای کلیدی یا یافتن جایگزین‌هایی برای مدیریت ریسک‌های ناشی از تجارت بین‌الملل هستند. در این چارچوب اگر به تجربه ژاپن و کشورهای آسیای جنوب شرقی نگاه کنیم در می‌یابیم که سیاست توسعه صادرات، رویکرد بدیلی بود که کانون مداخلات دولت را از صنایع رقیب واردات به صنایع معطوف به صادرات تغییر داد. این استراتژی نوآورانه به کشورها این امکان را می‌داد تا از مزایای بازارهای جهانی استفاده کرده و در عین حال به دولت‌ها این امکان را می‌داد تا برای مقابله با شکست بازارهای محتمل و همچنین ضعف‌های نهادین بنگاه‌ها منابع را تجهیز کرده و کنترل آنها را حفظ کنند. مشارکت ایران در اقتصاد جهانی عمدتا با عواملی چون منابع (خدادادی)، موقعیت جغرافیایی، روندهای بازار، ایدئولوژی داخلی و دغدغه‌های سیاسی، هشت سال جنگ با عراق و تحریم‌های اقتصادی آمریکا مشروط گردیده است. به عنوان مثال، واکنش دولت به چالش‌های اقتصاد جهانی در سه دهه اول قرن بیستم منجر به تغییر در ترکیب واردات، افزایش سهم سرمایه و کالاهای واسطه‌ای بود که خود موجب انتقال تکنولوژی و افزایش ظرفیت تولید اقتصاد گردید. همچنین، برنامه‌های جامع به منظور استفاده از بخش قابل‌توجه درآمدهای نفتی در جهت توسعه زیرساخت‌های ایران و سرمایه انسانی به خوبی اثرات خود را به شکل رشد اقتصادی از اواسط دهه 50 تا اواسط دهه 70 نشان داد که تبلور آن گسترش بازارهای داخلی، بهبود دسترسی به منابع و سرمایه‌های خارجی و افزایش فرصت‌های سرمایه‌گذاری بود. با این حال، در بسیاری از مواقع دیگر، رویکرد سیاست‌گذاری بسیار منفعل و به شکل مداخله غیرخلاقانه نظیر عقب‌نشینی از فرآیند جهانی شدن بود که فرصت‌های رشد اقتصادی مهمی را از ایران گرفت.
با توجه به اینکه ایران قرن‌ها پیش در مسیر زمینی تجارت جهانی قرار داشت، ایران قرن‌ها از دسترسی به تجارت جهانی منتفع می‌گردید. ظهور مسیر آبی میان آسیا و اروپا و همزمان افول مسیر زمینی تجارت (جاده ابریشم) موجب رکود اقتصادی طولانی مدت ایران تا سال‌های قبل از قرن بیستم شد. در عصر حاضر، مسوولان به تدریج اهمیت تجارت و دسترسی به منابع خارجی را دریافتند، اما این مساله محدود به قلمرو خاصی می‌گردید و در مقاطع مختلف، سیاست‌های محدود‌کننده‌ای را به دنبال داشت. دسترسی به درآمدهای بالای نفت که تنها از طریق تجارت ممکن بود، نقش محوری در روابط اقتصادی ایران با دیگر کشورهای جهان ایفا کرد.

ادامه مطلب را در خبر بعدی بخوانید