عربستان جای ایران را گرفت

انقلابیون ایرانی در نخستین روزها و ماه‌های پس از سرنگونی رژیم گذشته درباره نحوه فروش نفت خام ایران در بازارهای جهانی دیدگاه متفاوتی داشتند. اکثریت انقلابیون و حتی آنها که بعدها مسوولان بلندپایه شدند، تمایل به کاهش فروش نفت داشتند. نویسنده مقاله حاضر می‌نویسد که قطع صادرات نفت ایران از دسامبر ۱۹۷۸ تا پاییز ۱۹۷۹ موجب شد که عربستان سعودی ظرفیت تولید خود را از ۵/۸میلیون بشکه در روز به ۵/۱۰میلیون بشکه رساند.

افزایش قیمت نفت در آن روزها موجب شد که مصرف‌کنندگان فرآورده‌های نفت به ویژه بنزین در غرب با وحشت مواجه شده وشرکت‌های بزرگ نیز رویکرد افزایش ذخیره نفت را در دستور کار قرار دهند.

سرانجام گیلبرت در آخر ژانویه که تا حدی قوت گرفته بود، توانست از ایران خارج شود. هنگام گذشت از مرز، ماموران ایرانی حتی نگاهی هم به او نکردند، اما عراقی‌ها به گمان اینکه ممکن است جاسوس باشد، ساعت‌ها او را نگه داشتند، وسایلش را جست‌و‌جو کردند و مورد بازجویی قرار دادند. در این ضمن تنها تاکسی در دسترس به بصره رفته بود. بالاخره هنگامی که گیلبرت از هفت‌خوان عراقی‌ها گذشت، پرسید: «چگونه می‌توانم به بصره بروم؟»

یکی از نگهبانان مرزی گفت: «پیاده برو.»

چاره‌ای نبود. گیلبرت خسته و ناتوان با دو چمدان به سوی بصره به راه افتاد. یکی دو ساعت بعد وانتی از پشت سررسید و ایستاد. راننده پذیرفت که در برابر پرداخت کرایه او را تا بصره ببرد، اما چون پول ایرانی را دید زد زیر خنده و گفت: این پول‌ها دیگر بی‌ارزشند. وی آخرین دلار خود را به راننده داد تا او را به فرودگاه بصره برساند. اما دیگر از پا درآمده بود. چگونه می‌توانست به مقصد نهایی خود برود؟ ناگهان یادش آمد که اخیرا «کارت آمریکن اکسپرس» را گرفته، اما هنوز مورد استفاده قرار نداده است. شکر خدا را به جای آورد و با هواپیما به بغداد رفت، شب دیروقت رسید و پس از جست‌و‌جوی زیاد هتلی پیدا کرد. به خانواده‌اش زنگ زد، آنان که بیمناک بودند، تصور می‌کردند که او هنوز در بیمارستان آبادان بستری است.

گیلبرت سه روز از اتاقش در هتل بیرون نیامد و چون متوجه شد که به قدر کافی قوت گرفته است تا گام دیگری بردارد، از بغداد به لندن پرواز کرد. روز جمعه دیروقت به فرودگاه هیث‌رو رسید و از آن‌جا ورود خود را تلفنی به کارگزینی شرکت نفت بریتانیا اطلاع داد. سرانجام آخرین فرد غربی در «حوزه‌ها» ، مجتمع نفت بزرگ ایران، آن کشور را ترک کرده بود، اما طرف مکالمه وی که با آن تلفن برنامه تعطیلات آخر هفته‌اش به هم خورده بود، عوضی شنید و تصور کرد که تلفن کننده خبری از مهندس «جری گیلبرت» گمشده می‌دهد و گفت: نمی‌دانیم او کجا است، آیا با او تماسی داشته‌اید؟

گیلبرت قوای باقیمانده خود را به کار گرفت و از همان تلفن عمومی فرودگاه هرچه بدوبیراه بود به آن کارمند کارگزینی و هرکسی که با صنعت نفت سروکار داشت، نثار کرد. آنچه وی از مخاطب خود شنید، آخرین مشقت و خواری بود که در آن مدت به وی وارد آمده بود.

هراس و وحشت عمومی آغاز می‌شود

در ایران رژیم سابق ساقط شده و حکومت جدیدی بر سر کار آمده بود؛ گرچه هنوز آرامش برقرار نشده بود و مبارزه سختی برای در دست گرفتن کنترل اوضاع جریان داشت. گویی زمین‌لرزه شدیدی ایران را لرزانده و موج آن سرتاسر جهان را فرا گرفته بود؛ زلزله همه چیز را در هم پیچیده بود و کسی یا چیزی از آن خلاصی نداشت. دو سال بعد که امواج خشمگین فرو نشست، جان به دربردگان خود را در سرزمین کاملا تازه‌ای دیدند؛ همه چیز دگرگون شده و روابط بین آنان به کلی تغییر یافته بود. موج انقلاب «دومین ضربه نفتی» را وارد کرد و قیمت را از بشکه‌ای ۱۳ دلار به ۳۴ دلار رساند و موجب تغییر و تحولی عظیم در صنعت بین‌المللی نفت شد. در کمتر از ده سال، برای دومین‌بار، اقتصاد و سیاست‌جهانی را دگرگون کرد.

ضربه تازه نفت چندین مرحله داشت؛ که اولی از آخر دسامبر ۱۹۷۸ صادرات نفت ایران متوقف شده تا پاییز ۱۹۷۹ ادامه یافت. قطع صادرات نفت ایران تاحدی با افزایش تولید در سایر نقاط جبران شد. عربستان سعودی سقف تولید ۵/۸میلیون بشکه در روز را که خود قائل شده بود، تا آخر سال ۱۹۷۸ به ۵/۱۰بشکه رساند و در سه ماه اول سال ۱۹۷۹ به ۱/۱۰میلیون بشکه در روز کاهش داد که هنوز بیشتر از ۵/۸میلیون بشکه سقف تولید بود. سایر کشورهای اوپک نیز تولید را افزایش دادند. مجموع تولید در سه ماه اول بحران سال ۱۹۷۹ دو میلیون بشکه کمتر از سه ماه آخر سال ۱۹۷۸ بود.

بنابراین یک کمبود واقعی وجود داشت که جای شگفتی نبود، زیرا ایران که دومین صادرکننده بزرگ جهان به شمار می‌آمد، صادرات نفت را متوقف کرده بود، اما با درنظر گرفتن مجموع تقاضای جهانی که به ۵۰میلیون بشکه در روز می‌رسید کمبود از ۴ تا ۵درصد تجاوز نمی‌کرد. پس چرا ۴ یا ۵درصد کمبود سبب شد که قیمت‌ها ۱۵۰درصد افزایش یابد؟ علت آن وحشت عمومی بود که بر اثر وضعیت و شرایط تشدید شده بود. وضعیت اول عبارت بود از بالا رفتن مصرف و بروز علائم آن در بازار از ۱۹۷۶ به بعد، تقاضا آشکارا رو به فزونی می‌رفت. تاثیر صرفه‌جویی در مصرف نفت و نفت غیراوپک هنوز روشن نبود و تصور می‌شد که افزایش تقاضا ادامه خواهد یافت.

وضعیت دوم به هم خوردن ترتیبات قراردادی در داخل صنعت نفت بود که از انقلاب ایران ناشی می‌شد. به‌رغم تغییرات عمده ناگهانی، نفت صنعتی منسجم باقی مانده بود. لکن دیگر برابری در مالکیت وجود نداشت، بلکه صورت رابطه سست درازمدت بر پایه پیمانکاری داشت. قطع نفت ایران موجب ناایمنی شرکت‌هایی شد که متکی و وابسته به نفت ایران بودند و جریان نفت به موجب قرارداد متوقف شده بود. این وضع سبب شد که خیلی از خریداران جدید به بازار آزاد رو بیاورند و درصدد جبران مقدار نفت از دست رفته برآیند و در این اقدام خود از هیچ کوششی فروگذار نشوند. این پایان انسجام کلاسیک صنعت نفت بود. سرانجام پیوند بین دو مرحله «عملیات اصلی» و «عملیات نهایی» نفت گسسته شد. آنچه در حاشیه قرار داشت، یعنی در بازار آزاد به فروش می‌رسید، به صورت کانون اصلی فعالیت نفت درآمد و آنچه فعالیت و بازرگانی شکننده تلقی می‌شد، اکنون موجب اشتغال فکری عمده شده بود.

عامل سوم سیاست‌های متناقض و سردرگم دولت‌های مصرف‌کننده بود. سیستم بین‌المللی امنیت انرژی که در «کنفرانس انرژی واشنگتن» در سال ۱۹۷۴ از سوی کسینجر مطرح شده بود، هنوز در حال گسترش بود و بیشتر جنبه‌های آن آزمایش نشده بود. اقداماتی که دولت‌ها به دلایل داخلی به عمل می‌آوردند، به سیاست‌های عمده بین‌المللی تعبیر می‌شد و فشار و تنش بیشتر در بازار به وجود می‌آورد. دولت‌ها قول همکاری در پایین آوردن قیمت‌ها می‌دادند، شرکت‌ها قیمت بیشتری پیشنهاد می‌کردند.

چهارم اینکه تغییرات ناگهانی فرصتی بود برای کشورهای صادرکننده تا بهره مالکانه اضافی، مبالغ کلان، به دست آورند. آنان یک بار دیگر می‌توانستند قدرت و نفوذ خود را در صحنه جهانی اثبات کنند. بیشتر آن کشورها، البته نه همه آنان، در هر موقعیتی قیمت را بالا می‌بردند و بعضی تولید را دستکاری می‌کردند تا بازار را آشفته کنند و درآمد بیشتری به دست آورند.

عامل پنجم نیروی عاطفی و احساسی بود. تردید، نگرانی، سردرگمی، ترس و بدبینی - اینها احساس‌هایی بودند که در دوره وحشت حاکم به اعمال بودند. با توجه به همه آن اوضاع و احوال و پس از موشکافی توازن عرضه و تقاضا با نگاه به گذشته، دیگر چنان احساس‌هایی موردی نداشت و نامعقول بود. با این حال، در آن روزها مسلما واقعی و به جا بودند. به نظر می‌رسید که تمام سیستم بین‌المللی نفت از پا درآمده است؛ اما از کنترل خارج نشده بود و آنچه به آن احساس‌ها نیروی بیشتری می‌بخشید، این عقیده بود که یک پیشگویی به حقیقت پیوسته است. بحران نفتی که برای میانه دهه ۱۹۸۰ پیش‌بینی شده بود، در ۱۹۷۹ پیش آمده بود، دومین مرحله آشوبی که در ۱۹۷۳-۱۹۷۴ شروع شده بود.

این اختلال یک اختلال موقت نبود، بلکه طلیعه یک بحران نفتی عمیق‌تر بود که مفهوم قیمت‌های بالای دائمی را در برداشت و این پرسش بی‌پاسخ مطرح بود که انقلاب ایران تا کجا پیش خواهد رفت؟ انقلاب فرانسه پیش از به پایان رسیدن نیرویش، تمام اروپا را فرا گرفته و تا دروازه مسکو گسترش یافته بود.

آیا انقلاب ایران هم به کویت، ریاض، قاهره و فراسوی آنها سرایت می‌کرد؟ توام شدن بنیادگرایی مذهبی با ناسیونالیسم شدید، جهان غرب را غافلگیر کرده بود. گرچه آن انقلاب هنوز قابل درک و فهم نبود. یکی از نیروهایی سائق آن مسلم بود: طرد وابستگی به غرب. این قبول و پذیرش موجب ترسی دلهره‌آور و نافذ شده بود.

خریداران که با آشکار شدن آن منظره، مبهوت شده بودند، با ترس از تجدید وضع سال ۱۹۷۳، به همان اقدام سال ۱۹۷۳ دست زدند و با ذخیره کردن نفت موجب تشدید کمبود شدند. صنعت نفت همیشه میلیاردها بشکه نفت ذخیره دارد- ولو در بازار کمبود وجود داشته باشد. در اوضاع و احوال عادی این مقدار نفت ذخیره لازم برای کارکرد ملایم «ماشین» با سرمایه متمرکز بالا است- که از حوزه‌های نفتی تا پالایشگاه‌ها و جایگاه‌های فروش بنزین امتداد دارد. نود روز طول می‌کشد تا یک بشکه نفت از چاه‌های منطقه خلیج‌فارس، پس از پالایش، به جایگاه فروش بنزین برسد. هر کمبود و کاستی در این سیستم گران تمام شده و موجب گسستگی در سایر بخش‌های آن می‌شود. بنابراین لازمه ذخیره‌سازی کوشش مداوم برای متوازن کردن عرضه و تقاضا و کارکرد ملایم همه تاسیسات است. در راس این نیاز بنیادی، صنعت نوعی بالشتک اطمینان داشت: ذخیره اضافی برای تغییرات غیرمنتظره در عرضه و تقاضا- مثلا در سرمای سخت ماه ژانویه که تقاضا و مصرف بالا می‌رفت یا دو هفته تاخیر در رسیدن نفتکش به علت توفان که موجب اختلال در بارگیری از خلیج‌فارس بود. در این قبیل موارد، نفت خام لازم از ذخایر برداشته می‌شد.

البته ذخیره‌سازی پرهزینه بود. می‌بایست نفت را خرید، تاسیسات را نگهداری کرد و پول را راکد گذاشت، بنابراین شرکت‌ها بیشتر از نیازی که به تجربه دریافته بودند ذخیره نمی‌کردند. اگر می‌دیدند که به علت کم شدن مصرف قیمت‌ها پایین می‌آید، از ذخایر خود استفاده می‌کردند و منتظر ارزان‌تر شدن قیمت می‌ماندند تا دوباره مخازن خود را پر کنند. این درست همان اقدامی بود که شرکت‌ها در شرایط بازار در سال ۱۹۷۸ انجام می‌دادند. بر عکس، اگر شرکت‌ها احساس می‌کردند که قیمت‌ها بالا خواهد رفت، نفت ارزان‌تر امروزی را می‌خریدند تا فردا گران‌تر نخرند. این همان کاری بود که در سال‌های پرهراس ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ انجام می‌گرفت. در واقع شرکت‌ها نه از لحاظ قیمت بلکه از ترس اینکه مبادا دیگر به نفت دسترسی پیدا نکنند، بیش از مصرف خود نفت خریداری کردند. این خرید اضافه بر نیاز حقیقی بود و احتکار قیمت‌ها را به شدت بالا برد. وضعی که شرکت‌ها و مصرف‌کنندگان در تلاش برای جلوگیری از آن بودند. خلاصه اینکه، وحشت سال‌های ۱۹۷۹-۱۹۸۰ خود به خود پدید آمد و خود به خود نیز از میان رفت- یک پیشگویی در مقیاس واقعا عظیم. شرکت‌های نفت در خرید از روی وحشت تنها نبودند. در زنجیره مصرف، مصرف‌کنندگان صنعتی و خدمات رفاهی نیز به منظور حصول اطمینان و احتراز از قیمت‌های بالا و کمبود، مخازنی برای خود ساختند. اتومبیل‌داران نیز سوخت ذخیره کردند. در جهان غرب اتومبیل‌داران فقط با یک چهارم ظرفیت باک بنزین خود، رانندگی می‌کردند. اما در آن دوره، از ترس عدم دستیابی به بنزین، سه چهارم باک خود را پرنگاه می‌داشتند. در نتیجه، ناگهان و تقریبا یک‌شبه حدود یک‌میلیارد گالن سوخت اتومبیل به وسیله آمریکایی‌های وحشتزده از جایگاه‌های فروش بنزین بیرون کشیده شد.

تعجیل در ذخیره‌سازی که توسط مصرف‌کنندگان نیز تسریع می‌شد، سبب شد روزانه سه‌میلیون بشکه نفت، علاوه بر مصرف، مورد تقاضای بازار قرار گیرد. با توجه به اینکه دو میلیون بشکه نیز کمبود واقعی وجود داشت، بنابراین کمبود روزانه به پنج‌میلیون بشکه در روز بالغ شد که معادل ۱۰درصد مصرف بود. خلاصه اینکه، خرید از روی وحشت برای ذخیره‌سازی، کمبود واقعی را دو برابر کرد و موجب وحشت بیشتری شد. این بود مکانیزمی که قیمت نفت را از سیزده دلار به هر بشکه سی و چهار دلار رساند.

شرایط اضطراری (فورس ماژور)

اگر کمبود به تساوی سرشکن می‌شد، امکان داشت وحشت فرونشانده شود، اما چنین نبود. شرکت نفت بریتانیا به علت موقعیت تاریخی خود، بیشتر از هر شرکت دیگر به نفت ایران وابسته بود. چون ۴۰درصد نفت این شرکت از ایران به دست می‌آمد، بنابراین از قطع نفت بیشتر صدمه دید. در اصطلاح صنعت نفت، بریتیش پترولیوم به «حریص نفت خام» معروف بود، زیرا نفت خام آن بیشتر از نیاز پالایشگاه‌های شرکت و سیستم فروش بود. به علاوه، این شرکت «عمده فروش» بود، بیشتر نفت خود را با قراردادهای درازمدت به «دست سوم» می‌فروخت- اعم از شرکت‌های عمده از قبیل اکسون یا پالایشگران مستقل و به ویژه ژاپن، اما اینک که نفت ایران را از دست داده بود به فورس ماژور متعذر شد و سهمیه خریداران را کاهش داد. قرارداد تحویل نفت خود را با اکسون لغو کرد و در صدد خرید نفت از جای دیگر برآمد. نه شرکت نفت بریتانیا و نه شل، هیچ کدام، عضو آرامکو نبودند و بنابراین دسترسی مستقیم به تولید افزایش یافته عربستان سعودی که نصیب چهار شرکت آمریکایی آرامکو می‌شد، نداشتند.

نقا‌ب‌ها از چهره‌ها می‌افتاد. سایر شرکت‌های نگران نیز که در نتیجه قطع تولید ایران یا کاهش مقدار تحویلی توسط شرکت نفت بریتانیا، دستشان از نفت کوتاه شده بود، به شرایط اضطراری متوسل شدند یا حمل نفت به مشتریان خود را کاهش دادند یا قراردادها را لغو کردند. اول آوریل (۱۹۷۹) تاریخ تجدید قراردادهای اکسون با خریداران ژاپنی بود، اما در ماه مارس اعلام کرد که بیشتر قراردادهای خود را با خریداران دست سوم به تدریج لغو خواهد کرد. این شرکت از ۱۹۷۴ به مشتریان خود هشدار می‌داد که روی اکسون حساب نکنند و به فکر منبع تدارک دیگری باشند. به گفته رییس شرکت اکسون، کلیفتن گاروین، «وضع روشن بود، ونزوئلا از دسترس ما خارج شده بود. دیگر امتیازی در عربستان سعودی نداشتیم، دیگر نمی‌توانستیم واسطه بین سعودی‌ها و مشتریان ژاپنی باشیم. تصمیم اکسون بی‌دلیل نبود. دنیا در حال تحول بود.» از این رو اکسون از چندی پیش شروع به لغو قراردادهای دست سوم خود کرده بود، اما در زمینه وضع بحرانی، اخطار ماه مارس این شرکت اهمیت غیرمنتظره‌ای پیدا کرد.

این واکنش‌های زنجیره‌ای به شدت در ژاپن تاثیر گذاشت. پس از نخستین بحران نفت (بحران ۱۹۷۳) این کشور می‌کوشید تا جای پایی در ایران به دست‌‌ آورد و موفق گردید و در نتیجه بیشتر از هر کشور صنعتی دیگر به ایران که ۲۰درصد کل نیازهای آن کشور را تامین‌ می‌کرد، وابسته شد. وانگهی دیگر نمی‌شد روی شرکت‌های بزرگ حساب کرد. ژاپنی‌ها نمی‌‌خواستند پالایشگاهایشان به علت نبودن نفت تعطیل شود. دولت ژاپن یک بار دیگر با فقدان منابع طبیعی روبه‌رو بود و معجزه اقتصادی این کشور مورد تهدید قرار گرفته بود، زیرا عمده‌ترین محرک آن نفت بود. وحشت بیشتر از هر جای دیگر ژاپن را فرا گرفته بود، زیرا رشد اقتصادی بیست ساله آن که با زحمت و مشقت به دست آمده بود، در حال متلاشی شدن بود. دولت به منظور صرفه‌جویی در انرژی دستور داد که چراغ‌های برق را در گینزا کم نور کنند و مهم‌تر اینکه به خریداران ژاپنی تاکید کرد که مستقیما به بازارهای جهانی مراجعه کنند. این کاری بود که کمتر به آن دست می‌زدند. شرکت‌های تجارتی ژاپن از آن توصیه پیروی کردند و به هر جا سر زدند. این دسترسی به این بازارها اغلب مستلزم مهارت و کاردانی زیاد بود. یکی از تجارتخانه‌ها پی برد که بهترین راه برای امکان ملاقات با مقام‌های دولتی و شرکت‌های نفت دولتی، دادن دستکش به عنوان هدیه به منشی‌ها است. همان شرکت برای جلب موافقت وزیر نفت عراق یک متخصص طب سوزنی معروف جهانی در اختیار او قرار داد.

سایر پالایشگران مستقل، از کشورهای مختلف، در جست‌وجو برای دستیابی به نفت، به سایر شرکت‌ها و ژاپنی‌ها پیوستند. شرکت‌های نفت دولتی، مانند شرکت نفت هند نیز که به نفت ایران متکی بودند، همان روش را برگزیدند. ناگهان تعداد انگشت‌شمار خریداران به گروه بزرگی مبدل شد که کمال مطلوب فروشندگان معدود بود. یکباره تمام معاملات به بازار آزاد منتقل شد که آن زمان عامل فرعی تلقی می‌گردید و فقط ۸درصد نفت خام و مشتقات آن در آنجا خرید و فروش می‌شد. این بازار یک مکانیسم توازن بخش بود، محلی که خریداران می‌توانستند، برخلاف تدارک تضمین شده به وسیله قرارداد، نفت ارزان‌تر به دست آورند، اما در ضمن بازار بی‌ثبات هم بود و با افزایش مشتری قیمت‌ها دائما بالا می‌رفت. در فوریه ۱۹۷۹ قیمت در این بازار دو برابر قیمت رسمی بود. مردم آن را «بازار روتردام» می‌نامیدند که نام بندر عظیم نفت اروپا بود، اما در واقع بازار جهانی بود که با شبکه‌های تلفن و تلکس با هر جا ارتباط داشت.