آنچه در چند شماره خواندید، ماجراهای عجیب مربوط به تجارت غلات بود که از کتاب «غول‌های غلات» ترجمه امیرحسین جهانبگلو اخذ شده‌است.

بعدها دولت آمریکا اعلام کرد که میزان کمک مالی به صادرات این مقدار غلات، برابر با ۷/۱میلیون دلار بوده است و این مبلغ برای دست یافتن به بازار شوروی چندان زیاد نیست. اما طولی نکشید که دشواری‌ها و مسائلی پدید آمدند. کنتینانتال مجموعا یک میلیون تن گندم به شوروی‌ها فروخت. شرکت کارگیل نیز به نوبه خود، در اوایل ماه فوریه، ۷۵۰هزار تن گندم آمریکایی را به شوروی‌ها فروخت. ولی در همان موقع شرکت کنتینانتال شکایت داشت که به اندازه کافی برای حمل گندم به شوروی، کشتی پیدا نمی‌کند.بنابراین، شرکت برای بار دیگر دست به دامان دولت شد و از وی کمک خواست. کنتینانتال این بار با «سازمان کشتیرانی» (سازمان دولتی مامور کنترل حمل غلات با کشتی) تماس گرفت. این سازمان در ۱۲ فوریه تصدیق کرد که شکایت کنتینانتال درست است و به همین سبب مقدار غلاتی را که باید با کشتی‌های آمریکایی به شوروی حمل شود به ۱۲۰.۳۰۰ تن تقلیل داد۴۶.هنگامی که تئودور گلیسون ۴۷ رییس اتحادیه بین‌المللی کارگران باراندازها از این تصمیم آگاه شد، سخت به خشم آمد. به اعتقاد وی، فریمن و هاجس و شرکت کنتینانتال با هم دست به یکی کرده بودند تا دریانوردان آمریکایی را فریب دهند. «نیوزویک» حکایت می‌کند که گلیسون شیوه رفتار حکومت آمریکا را (در مورد نقض مقررات مربوط به حمل نیمی از صادرات غلات با کشتی‌های آمریکایی به شوروی) با رفتاری که با زنان بدکاره می‌کنند، مقایسه نمود.نمایندگان دولت آمریکا و بازرگانان غله به گفته‌های گلیسون اهمیتی ندادند. هاجس به ملاقات با نمایندگان سندیکاها شتافت، ولی پس از دشنام‌های بسیاری که شنید، موفق شد با آنان آشتی کند و قول داد که مقررات را تغییر ندهد.این، نخستین موردی بود که دولت آمریکا دریافت که اگر کسی در بازرگانی غلات دخالت کند، ممکن است دست‌هایش را بسوزاند.

هنگامی که این دشواری‌ها از سر راه برداشته شد، فریبور به مسکو سفر کرد تا خبر پیروزی را به شوروی‌ها اطلاع دهد. ماتویف در هتل قدیمی «ناسیونال»، مجلس مهمانی به افتخار وی ترتیب داد. فریبور ساعت ظریفی از پلاتین که همسرش به وی هدیه داده بود، در دست داشت. هنگامی که همه به هیجان آمده بودند، ماتویف پیشنهاد کرد که آن دو به یمن انعقاد قرارداد، ساعت‌های خود را با یکدیگر مبادله کنند. فریبور با وجود آنکه نمی‌خواست هدیه همسرش را از دست بدهد، ساعتش را باز کرد و به ماتویف داد. شک نیست که در بازرگانی غله گاه باید پا روی احساسات شخصی گذارد.

می‌توان گفت که خرید غلات موجب سرنگونی خروشچف گردید. او در وضعی قرار گرفته بود که می‌بایست با مسائل سیاسی و اقتصادی روزافزون مقابله کند و گو اینکه به خاطر شکست‌های پی‌در‌پی کشاورزی شوروی مورد سرزنش قرار نگرفت، اما هنگامی که برای تامین غذای مردم ناچار شد از غرب غله بخرد، وضع نااستوارش بهبود یافت. با آنکه او در کتاب خاطراتش به رویدادهای نووچرکاسک و به اقدامات ماتویف اشاره‌ای نمی‌کند، اما درباره آخرین سفرهای رسمی‌اش و از بازدیدهایی که در محل اجرای طرح‌های خویش به‌عمل آورده است، سخن می‌گوید. او هنگامی که از زمین‌های بکری که در شوروی به زیر کشت برده شده بودند دیدار کرد، نتوانست از ابراز غرور خودداری کند و چنین می‌گوید: همه جا گندمزارهایی بی‌پایان دیدم. این مزارع بر اثر وزش باد موج می‌زدند. همه جا انسان می‌توانست بوی عرق تلاش‌های شرافتمندانه را حس کند... روستاییان در حین کار در مزارع می‌خندیدند. آنان احساس خوشبختی می‌کردند، زیرا می‌دانستند که به نفع مملکتشان می‌کوشند.می‌دانستند که با افزایش تولید، غنی‌تر خواهند شد. من دهکده‌هایی را می‌دیدم که تازه ساخته شده بودند؛ خانه‌ها ساده ولی دلپذیر بودند، کودکان در میان گل‌ها بازی می‌کردند.البته اگر او می‌خواست درباره دشت‌های کانزاس نیز سخنی بگوید، جز این نمی‌گفت؛ اما در میدل‌وست آمریکا، محصول خوب و بالا رفتن تولید، هنوز مساله‌ساز بود.