جهانگیر آموزگار در وزارت کار چه کرد

احمد علی‌بهرامی در ۱۲۹۸ در تهران و در محله سنگلج متولد شد.فامیل مادری او از شاهزادگان قاجار بود و اجداد پدری‌اش از مالکان اهل تفرش به حساب می‌آمدند. او پس از گرفتن دیپلم در ایران برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و پس از تحصیل در رشته حقوق به کشور بازگشت. ولی در خاطرات خود می‌نویسد: «... احمد آرامش وزیر کار و امور اجتماعی شده بود که یک وزارتخانه تازه تاسیس بود و من به واسطه آشنایان در آنجا استخدام شدم...» در کتاب «انسانیت و عدالت» که به کوشش عطا آیتی و توسط نشر گل منتشر شده است، بخشی از خاطرات بهرامی در وزارت کار و در دورانی که جمشید آموزگار، حسنعلی منصور و عبدالرضا انصاری وزیر بودند آمده است. این بخش از خاطرات بهرامی که بعدها سفیر ایران در چین شد، جذاب و خواندنی است. بهرامی پس از پیروزی انقلاب به خارج از کشور رفت و ساکن شد.

وزارت کار آقای جمشید آموزگار

آن سال در ماه ژوئن با جناب آقای بختیار به عنوان رییس هیات نمایندگی و نمایندگان کارفرمایان و کارگران در کنفرانس سازمان بین‌المللی کار در ژنو شرکت داشتیم. اینجانب هم به ریاست بزرگ‌ترین کمیسیون‌ها یعنی کمیسیون رسیدگی به قراردادهای بین‌المللی انتخاب شده و به جای تفریح به کار سنگین مشغول بودم.

روز آقای بختیار را خیلی نگران دیدم و از جمله اخبار تهران تغییر رییس سازمان بیمه‌های اجتماعی بود که بدون اطلاع‌ وزیر کار از سوی نخست‌وزیر دکتر اقبال صورت گرفته بود و منجر به یک رشته تلگراف به شاه و بالاخره قطع روابط بین وزیر کار و رییس دولت را باعث شد. در مراجعت به تهران آقاخان از کار خود برکنار شد یا استعفا داد و به جای او دکتر جمشید آموزگار به وزارت کار منصوب گردید.

آقای خوانساری معاون وزارت کار ظاهرا بسیار عصبانی و ناراحت بود و به من گفت که استعفا خواهد داد. از قرار معلوم دکتر اقبال به او قول داده بود که او را به وزارت کار خواهد گماشت.

به آقای خوانساری گفتم: پس من هم مثل شما استعفا می‌دهم. در بادی امر موضع او اثر مثبتی داشت، ولی روز بعد اظهار کرد اگر شما هم استعفا کنید مساله به صورت حادی درخواهد آمد، شما بمانید تا ببینیم چه می‌شود.

خوانساری کار خود را به صورتی درست کرد که به عنوان نماینده وزارت کار برای رسیدگی به کار محصلین و مطالعه درباره اشتغال کارگران با حقوق خوبی به خارج از ایران برود و ارتباط خود را از این راه با سازمان امنیت نیز تشدید کند. در نتیجه بنده ماندم و آقای آموزگار. همان طور که قبلا گفتم خوانساری چنان کارهای اداری را قبضه کرده بود که بعد از رفتن ایشان این اولین بار بود که من به عنوان تنها معاون وزارتخانه با وزیر جدید باید به کارها رسیدگی می‌کردیم.

آموزگار، جوان خوب و باهوشی بود ولی بسیار عصبانی و بدون داشتن زیرکی کامل دیپلماتیک برای اولین بار مسوولیت وزارت را قبول می‌کرد.من هم برای اولین بار با وظایف سنگین معاونت مواجه می‌شدم. برای اولین بار باید به اعتصابات و مسائل فنی و اقتصادی در سرتاسر ایران رسیدگی می‌کردم. زیرا خوانساری با پرکاری خود که از ۶ صبح در وزارتخانه بوده و همه کارها را با همکاری سازمان‌های امنیتی و نخست‌وزیر انجام می‌داد، راهی برای من بازنگذاشته بود. در چند ماه اول سعی کردم وزیر جدید را به مسائل اجتماعی و انسانی آگاه کنم. ایشان هم با هوش سرشار خود قوانین کار و بیمه‌های اجتماعی را بهتر از هر کسی از جمله خود من آموخت، ولی هر روز با گرفتاری‌های روانی و روابط انسانی با کارمندان مواجه بودیم و من تمام سعی خود را مبذول می‌داشتم که کارها به صورت عادی حل و فصل شود. هر روز یکی از رفقا استعفا می‌داد و من ناچار بودم با نصیحت به آنها سعی کنم شیرازه کارها از هم نپاشد.در آن تاریخ حزب مردم اعتصابات زیادی را بین کارگران راه انداخته بود، از جمله اعتصاب کارگران چاپخانه‌ها. آقای وزیر دستور دادند که من در آن جلسه به جای ایشان شرکت کنم، در سالن سینمای بزرگی چند هزار نفر جمع شده و شعار می‌دادند. علم و تمام گردانندگان حزب مردم نیز حضور داشتند و دکتر باهری که ناطق درجه یکی بود از من خواست که جواب آنها را بدهم.پشت میز خطابه در سالن سینما رفتم و گفتم: من به هیچ حزبی وابستگی ندارم، کارگران می‌توانند برای ایجاد سندیکاهای کارگری پیش من بیایند، اگر شرایط قانونی موجود باشد فورا به تقاضای آنها جواب مثبت داده خواهد شد و بنابراین احتیاجی به اعتصاب نیست.اظهارات من همه را گیج کرد و آقای علم پشت تریبون آمده و از من تجلیل کرد و آقای آموزگار هم فردای آن روز لابد به موجب گزارشات سازمان‌های امنیتی به من تبریک گفت که خیلی خوب انجام وظیفه کرده‌ام.همه نامه‌هایی را که از طرف وزارت کار صادر می‌شد کنترل می‌کردم، یک روز متوجه شدم که نامه‌ای به آقای علاء وزیر دربار وقت نوشته شده و آقای آموزگار آن را امضا کرده بودند. در این نامه هیچ نوع نزاکتی وجود نداشت و بسیار زننده بود. بلافاصله نامه دیگری نوشته و هر دو نامه را نزد آقای آموزگار فرستادم که هر کدام را می‌خواهند صادر شود. مرا به دفتر وزیر خواندند، ایشان در حالت بسیار عصبانی به من فرمودند: چه کسی به شما اجازه داده بود که نامه مرا ارسال نکرده و نامه دیگری برای امضا بفرستید. به ایشان گفتم: پدر شما چهل روز وزیر کابینه آقای علاء بوده و لزومی ندارد که یک جوان به پیرمردی که سوابق درخشانی دارد با بی‌نزاکتی جواب بدهد.