علی‌اکبر داور درباره بحران اقتصادی ایران که ریشه در تاریخ این کشور دارد نکاتی را بیان کرده و سپس در ادامه به موضوع واردات و تاثیر مخرب آن بر کسب‌و‌کار ایرانیان می‌پردازد. در نوشته حاضر که داور آن را برای درج و انتشار عمومی به یک نشریه معتبر آن دوره داده است، نوعی غرب‌ستیزی فرهنگی نیز دیده می‌شود و تحولات مصرف در میان شهروندان را تصویر می‌کند. بعد از این مثال بد نیست حال خودمان را تشریح کنیم: ما هم تا وقتی که با پیه‌سوز کار وطن می‌ساختیم، زن‌های شیک کشورمان به کلاغی ابریشمی خوش بودند و دهاتی‌‌های فولاد محله و کلارستان عادت به چای نداشتند. ناخوش‌هامان به شیر خشت خوب می‌شدند یا به رحمت خدا می‌رفتند - گوش‌ها با بوق اتومبیل آشنا نشده بود و قشونمان برای خودش کسب‌و‌کاری داشت (هیزم می‌شکست و تخم‌مرغ می‌فروخت.) مالیات مملکت با چند دوجین مستوفی و سررشته‌دار و عزب دفتر وصول می‌شد یا نمی‌شد در هر حال خاکی به سرما می‌کرد و مختصر چه تصدیع بدهم تا وقتی ما باب سلیقه اجداد پدربزرگمان زندگی می‌کردیم کار و بارمان لااقل به چشم خودمان بد نبود و این دو روزه عمر را به یک شکلی می‌گذراندیم.

آن دورها بین مجموع ثروت کلیه اجناسی که در سال تمام افراد ما روی هم مصرف می‌کردیم و مجموع ثروتی که اهل مملکت به عمل می‌آوردند تناسبی بود و اگر ثروت زیاد تولید نمی‌کردیم ثروت زیادی هم مصرف نمی‌شد.

از وقتی که پای مصنوعات فرنگ به میان آمد و قسمت اعظم مصنوعات خودمان ور افتاد، ذوق‌ها تغییر کرد و احتیاجات زیاد شد و از آن روز بحران اقتصادی نرم‌نرم پیش آمد و آمد و آمد پا و دامن و بالاخره گریبانمان را گرفت تا امروز که به این حالمان انداخته و زیر پنجه آن دست و پا می‌زنیم!

گمان نمی‌کنم زیاد شدن احتیاج و بالانتیجه زیاد شدن مصرف محل انکار باشد، ولی باز احتیاطا چند مثال بزنم:

دواهای زمان مرحوم سلطان‌الحکمای نائینی که یادتان هست؟ سلطان تا نزدیک‌های عهد مشروطیت حیات داشت توی نسخه‌های آن مرحوم و اطبای آن دوره هیچ، به قول عوام، از این جوهریات فرنگی می‌دیدید؟

ناصر‌الدین شاه به آن کذائی در اواخر سلطنتش تازه با گنه‌گنه سر و کار پیدا کرده بود و امروز هیچ عطار بی‌سوادی جرات دارد بگوید دهاتی‌های شهریار گنه‌گنه نمی‌خواهند؟

وقتی در همان عهد ناصری بالاخره اجازه دادند تهران قهوه‌خانه داشته باشد خرج قهوه‌خانه ولی خرجی مسلم بود، اما امروز جوجه مشتی‌های ما دگر به قهوه‌خانه اعتنایی ندارند و «کافه»، «لقانطه»، «رستوران» و «هتل» برای آنها لازم است.

تفریح عمومی بسیار از مردم تا چند سال پیش منحصر به این بود که دور بساط لوطی غلامحسین و درویش مرحب دو ساعت سر پا بایستند و آخر یک دو پولی سیاه هم ندهند، امروز چقدر از افراد همان مشتری‌های پا قرص درویش مرحب هستند که به معرکه‌گیری فلک زده درویش می‌خندند و عوضش به تماشای سینما و تئاتر می‌روند؟

وقتی مظفرالدین شاه اتومبیل یا به قول بچه‌های آن روز «کالسکه دودی» وارد کرده بود یادتان می‌آید؟ دسته‌دسته مردم می‌رفتند تماشا کنند ببینند باز این فرنگی خدا خوب کرده چه شیوه به کار زده است.

امسال در راه شمیران افراد طبقات خرده پا اغلب با اتومبیل به قلهک و تجریش می‌رفتند.

خلاصه مصارف ما زیاد شد و همه ماها احتیاجات و عاداتی پیدا کرده‌ایم که پدران ما نداشتند. مجموع ثروت یعنی مجموع اجناسی که ما الان همه ساله برای خوراک و لباس و به طور کلی برای زندگی خودمان به عمل می‌آوریم دیگر کافی برای رفع احتیاجاتمان نیست. این است که عده کثیری از هموطن‌های ما زیاد و کم دچار گرسنگی شده‌اند اغلب زارعین «واگردون» ندارند، بیشتر اهل این مملکت یک دست لباس را آنقدر می‌پوشند و وصله می‌زنند که انسان از سر و وضعشان به رقت می‌آید و خجالت می‌کشد!

باز جای شکرش باقی است اجناسی که ما فعلا مصرف می‌کنیم زیاد کار نمی‌برد و به همین جهت ارزان است والا مگر می‌شد چرخ زندگی ما شش ماه بچرخد؟ امکان نداشت.

واقعا فکر بکنید! اگر بنا بود کارد و چنگال و چاقو یا پارچه که در ایران صرف می‌شود با همان طرز خودمانی، با دست و با ابزار وطنی ساخته و آماده می‌شد چطور ما می‌توانستیم از عهده بربیاییم؟

ولی چون کارخانه‌های انگلیس به تنهایی در سال به قدری پارچه می‌بافند که می‌شود سه مرتبه دور کره زمین را پارچه پوشاند، چون کارخانه فورد در یک روز ۳۴۸۲ اتومبیل می‌سازد و پارچه و اتومبیل اگر نمی‌ترسیدم می‌گفتم طوری هدر می‌رود که ما هم می‌توانیم پارچه کار فرنگ بپوشیم و اتومبیل سواری کنیم.

اما با همه اختراعات دیگران هر قدر هم ملل آدم دنیا خوب کار کنند و جنس زیاد و بالنتیجه ارزان به عمل بیاورند، باز این اجناس کار می‌برد و قیمت دارد، بس ما که بنا گذاشته‌ایم خوش‌سلیقه باشیم ما هم باید در مقابل اجناس تهیه کنیم، باب ذوق دیگران - به قیمت مناسب و به مقدار زیاد. اگر اینطور نیست بگویید اشتباه می‌کنم تا من هم از اشتباه بیرون بیایم و اگر حق با من است بگویید چه کرده‌ایم؟

البته منکر نیستم - نسبت به هفتاد سال قبل ما هم در تولید بعضی اجناس پیش رفتیم، مثلا محصول کشمش و تریاک‌مان زیاد شد و قالی هم امروز بیشتر از سابق می‌بافیم. ولی نکاتی در اینجا است که غافل از آن نباید بود:

اولا - اگر بعضی اجناس بیش از گذشته به عمل می‌آید و بسیاری از ثروت‌های سابق یا به کلی یا تقریبا امروز دیگر تولید نمی‌شود، شال کرمان و مخمل کاشان برای مثال کافی است.

ثانیا - با اصولی که ما در فلاحت و صنعت و تجارت و بالاخره در تمام زندگانی خودمان داریم تولید ثروت ما منتها تا یک حدی می‌توانست ترقی بکند و تا یک درجه معینی ترقی کرد.

می‌گویید چطور قدری فکر بکنید دلایلش روشن می‌شود.

۱- محصولات ما غالب فلاحتی است و اساسا محصول فلاحتی را تا یک حدی می‌شود بالا برد. زمین‌ ماشین نیست که مطیع اراده شما باشد و هر چه بخواهید و در هر فصل بخواهید برای شما بسازد.

۲- صرف‌نظر از این موضوع، اصول زندگانی ما اجازه نمی‌داد و نمی‌دهد مثل دیگران از فلاحت خودمان فایده ببریم و محصولمان را زیاد بکنیم.

اگر در این باب تردیدی هست بفرمایید؟ ما زمین زیاد داریم، راست است اما با زمین تنها که زندگی نمی‌شود به هم زد.

محصول ما وقتی فوق‌العاده می‌شود که سرمایه و کارمان با زیادی زمین‌مان متناسب بشود.

ولی اینطور که نیست.

می‌گویید هست؟

ما هم آدم‌ کم داریم هم شیوه کارمان شیوه کار آدم‌حسابی نیست و از حیث سرمایه نیز دست و بالمان بسته.

کمی نفوس ایران یکی از بزرگ‌ترین علل فلاکت ماست، مملکت به این عرض و طول را با این عده محال است به جایی رساند. چون عده ما کم است برای همه کار پیدا نمی‌شود، ولی شرح این موضوع را به وقت دیگری باید گذاشت فعلا همین قدر می‌خواهم بگویم با جمعیت کم ایران تمام زمین وسیعش را نمی‌توان اساسا آباد کرد ولو آنکه جمیع مردم همه اوقاتشان را به کار آبادی زمین می‌زدند تا چه رسد به اینکه جماعت زیادی از این عده کم ناچار به کارهایی غیر امور فلاحتی باید بپردازند و جمع کثیری هم اصلا مفت‌خوری و بیکاره بودن و دزدی و راهزنی و امثال این «مشاغل آزاد» را بر همه قسم کارو شغلی ترجیح بدهند.

خلاصه و بدون تفصیل زیاد، واضح است که ما برای حاصل گرفتن از خاکمان هرچه بخواهید آدم کم داریم و این عده کم هم مثل آدم‌های امروز کارنمی‌کنند!

اسلوب کار ما باب زندگی عصر حاضر نیست.

من نمی‌خواهم بگویم چرا مزارع ما تمام با ماشین‌های جدید شخم و کشت نمی‌شود، نه، ممکن است پس از مطالعه و حساب دقیق ببینیم اصلا تا مدتی فلاحت با ماشین برای ایرانی صرفه ندارد و فقط قصد من این است که به اصول علمی فلاحت باید ایمان آورد و برعکس آنچه ما هیچ به آن اعتنا نداریم، فلاحت علمی است.

وقتی که علمای دیگران سال‌ها عمر خود را در کشف اسرار خاک صرف می‌کنند و به قدرت علم نشان می‌دهند ممکن است از یک دانه گندم تا هفتصد و نه هزار (!) گندم به عمل آورد - زارع بیچاره ما برای اینکه گندمش از شر ملخ و سن محفوظ بماند - به طلسم‌نویس متوسل می‌شود و دعا می‌گیرد و من و شما از ترس جرات نداریم بگوییم این چه حقه‌بازی است!

هیچ توجه کرده‌اید گاومیری چقدر از سرمایه مملکت را به باد داده؟ خبر دارید هنوز در اغلب دهات ما قلم پای ماموری را که بی‌احتیاطی کند و برای تزریق گاو برود خواهند شکست؟ می‌دانید اکثر دهاتی‌ها طاعون گاوی را با طلسم‌بندی جلوگیری می‌کنند؟

با این معتقدات علمی انتظار دارید زارع ما در یک هکتار زمین صد هزار من سیب‌زمینی به عمل بیاورد؟

باری، طول کلام چرا؟ فکر ما به قدری کند و اطلاعاتمان به درجه کم و کار رعیتمان به قسمی جاهلانه است که به حکم طبیعت محصولات ما ممکن نبود و نیست ترقیات فوق‌العاده بکند.

خب، آدم و کارمان این، حالا ببینیم سرمایه‌مان چه صورت دارد.

البته همه می‌دانیم سرمایه یعنی چه و سرمایه محصول و جنسی است که پس‌انداز شده و به مصرف نرسیده و آن را کنار گذاشته‌اند. با توجه به این معنی لابد متوقف نیستیم سرمایه ما زیاد باشد.

سرمایه کسی زیاد است که بیش از مصرف تولید ثروت کند و ما که دائم مصارفمان زیاد می‌شود و به آن نسبت تولیدمان پیش نمی‌رود نمی‌توانیم سرمایه داشته باشیم. چیزی علاوه از مصرف برای ما باقی نمی‌ماند که آن را کنار بگذاریم آدمی که با بخور و نمیر باید بسازد پس‌اندازش کجا است!

جایی که سرمایه اینطور کم شد ناچار کرایه پول و نرخ تنزیل بالا می‌رود.

فرع زیاد هم که می‌دانید، مانع ترقی محصولات فلاحتی است: آبادی و توسعه فلاحت بدون پول نمی‌شود. وقتی تنزیل صدی بیست و چهار رسید، چطور می‌خواهیم مالک به فکر آبادانی نیفتد؟ امروز کدام ملک است که نفع خالصش به صدی بیست و چهار برسد؟ در این صورت پولی را که بیست و چهار درصد منفعت می‌دهد به چه علتی کسی به کار آبادی زمین می‌زند؟

بر فرض مالکی برای آبادی زمینش محتاج به قرض نبود و شخصا سرمایه داشت، تصور نمی‌کنید چون مالکین محتاج زیاد هستند و اغلب به ثلث قیمت حاضر می‌شوند قرض بگیرند و ملک خودشان را بیع بدهند، آن مالک صاحب مایه بیع گرفتن ملک دیگران را بر آباد کردن زمین خودش ترجیح خواهد داد؟ هم امید بیست و چهار درصد و عایدی بی‌دردسر دارد و هم مخصوصا امید اینکه مدت سر برسد و ملک را به قیمت نازل ببرد!

البته نتیجه این رقم حساب اغلب جز جمع کردن دهات خرابه چیزی نیست، ولی اگر ما حساب صحیح سرمان می‌شد که روزگارمان بهتر از اینها بود و مالکی مثل مرحوم سپهسالار سابق عاقبتش به انتحار نمی‌کشید.

باری تمام آنچه گفته شد خلاصه کنم: کمی آدم؛ بدی سبک‌کار و کمی سرمایه و همه دست به دست هم داده نمی‌گذارد املاک ما آباد و محصولات فلاحتی ما فراوان بشود.

۳- ترقی محصولات زراعتی ما، چنانچه دیدیم، ناچار محدود است در امور صنعتی چه کردیم و چه می‌کنیم؟ هیچ!

راز ترقی اقتصادی دیگران

می‌خواهید باور کنید که این کلمه «هیچ» را بی‌فکر ننوشته‌ام؟

یک دقیقه در اسلوب کار کردن دیگران تامل کنید سرعت ترقیات اقتصادی آنها را ببینید و سرترقی را در نظر بگیرید آن وقت به حقیقت این کلمه «هیچ» واقعا پی خواهید برد.

سرترقیات اقتصادی ممالک غرب را می‌دانید: «در مدت کم جنس زیاد به عمل آوردن».

تمام سعی و تدبیر مغرب زمین صرف این می‌شود که فردا نسبت به امروز با وقت کمتر محصول بیشتر تولید بکنند.

نظر به این اصل است که یک کارخانه آمریکایی با شش نفر کارگر روزی چهار هزار تن خط آهن «ریل» بیرون می‌دهد.

از کرامت اسلوب جدید کار است که فرانسه در فاصله ده سال محصول آهن خودش را بیشتر از دو‌برابر می‌کند. در ۱۹۰۳ مجموع چدن و فولادی که به عمل آورده بود ۵.۹۶۶.۰۰۰ تن می‌شد و در ۱۹۱۳ سال قبل از جنگ ۱۲.۹۳۹.۰۰۰ تن!)

به واسطه تغییر سبک کار و ایمان به اصول جدید اقتصادی ژاپن که در ۱۸۶۸ فقط هشت هزار «ین» مس به خارج می‌فروخت در ۱۹۰۷ به قدری مس استخراج کرد که ۲۹.۲۰۰.۰۰۰ «ین» صادرات مس مملکتش بود!

در اعتقاد به اصول جدید آمریکایی‌ها بیش از سایر ملل غرب قرص و محکم هستند، به همین مناسبت هم ترقی اقتصادی در آمریکا بیش از همه جا است: نصف تمام فولاد سالانه دنیا را آمریکا می‌دهد.

همین طور ترقی اقتصادی آلمان تمام ناشی از ایمان به اصول جدید است، از برکت این ایمان است که بازارهای عالم پر از اجناس آلمانی شده و تنها کارخانه‌های رنک‌سازی‌اش در ۱۹۱۲ معادل یک میلیارد و ۷۵۰ میلیون مارک طلا ثروت تولید کرد.

با قرار خود فرانسوی‌ها اغلب دواهایی که قبل از جنگ در دواخانه‌های فرانسه به فروش می‌رسید مال آلمان بود، چرا؟ برای اینکه آلمانی در عمل بیشتر از فرانسوی به اصول جدید اعتقاد نشان می‌داد.

سر دو راهی

خیال می‌کنم بیش از این دگر تفصیل لازم نیست - کمر مطلب را همین جا باید درز گرفت - به قدر کفایت مثال زدیم که کار به معنی کار آدم چیست.

خلاصه کلام اینکه احتیاج ما - یا به عبارت دیگر مصرف ما - سال به سال زیاد می‌شود و ثروتی که تولید می‌کنیم بالنسبه به مصارفمان کم است - با این ترتیب ناچار اکثر افراد ما برای رفع اغلب احتیاجاتشان معطل و بیچاره می‌مانند - فقر زیاد و کم بر تمام ناس مسلط شده و تا این بحران یعنی این عدم‌تناسب بین مصرف و تولید علاج نشود همه دچار بدبختی خواهیم ماند که هیچ روزبه‌رو فلاکتمان بیشتر خواهد شد.

حالا چه کنیم؟

عدم تناسب را چطور می‌شود از بین برد؟