گروه تاریخ اقتصاد- زمانی که در دخانیات بودم، از دادگاهی زنگ زدند. اتفاقا منشی‌ها هم نبودند و خودم گوشی را برداشتم.
از پشت تلفن نام مرا بردند، گفتم خودم هستم. گفتند چند بار زنگ زدیم نبودید. گفتم اگر بودم مثل حالا که گوشی را برداشتم حتما با شما صحبت می‌کردم. متوجه شدند که بی‌ربط نمی‌گویم.
اضافه کردند: چند سوال در مورد پرونده‌ای است، می‌خواستیم بیاییم آنجا. گفتم اگر مانعی نداشته باشد من خدمت شما می‌رسم. معمولا برای بار اول به دفتر یا محل کار افراد مراجعه می‌کنم زیرا از مشاهده محل، تصور بهتری از موقعیت طرف مذاکره کننده خود پیدا می‌کنم.
لذا قرار شد فردا به آدرس دادگاه که واقع درخیابان سئول بود بروم. از آدرس متوجه شدم دادگاه مربوط به نیروی انتظامی است. از سرهنگ نیروی انتظامی مستقر در شرکت سوال کردم چیزی نمی‌دانست. گفت می‌پرسم به شما می‌گویم. از دفتر حقوقی سوال کردم که دادگاهی با این آدرس مربوط به چه جرائمی است؟ نمی‌دانستند چون تا آن زمان با چنین مساله‌ای برخورد نکرده بودند. به مشاور حقوقی گفتم او هم بی‌اطلاع بود. بعد از نیم ساعتی سرهنگ فتحی که مسوولیت نیروی انتظامی را داشت به من زنگ زد و گفت این دادگاه مربوط به تخلفات نیروی انتظامی و کارکنان ارشد دولت است و اخیرا پرونده کلیه شهردارها را در آنجا بررسی کرده‌اند و معمولا هر کس آنجا رفته تا مدتی نیامده است. وقتی متوجه شدم با خودم گفتم عجب اشتباهی کردم که گفتم می‌آیم آنجا. اما کار از کار گذشته بود. زنگ زدم به وزارت صنایع به رییس دفتر وزیر گفتم من فردا قرار است به این دادگاه بروم. خبر داشته باشد اگر نیامدم جایی دنبال من نگردید.
فردا صبح به آدرسی که داشتم مراجعه کردم. با اینکه بارها از جلو درآن گذشته بودم ولی نمی‌دانستم که آنجا دادگاه است. زیرا بیشتر به محل اداری نیروهای مسلح شباهت داشت. به مجرد معرفی خود به مسوول اطلاعات و اینکه با چه کسی قرار دارم او یکی از سربازان را صدا زد و گفت مرا نزد او ببرد. او مرا به خیابان کناری در مقابل در گاراژ بزرگی که بسته بود، برد. سرباز از کنار خیابان سنگی برداشت و به در زد. صدا در محوطه پشت در می‌پیچید. از لای در گفت کیستید؟ سرباز خود را معرفی کرد. گفت صبر کن. صدای حرکت کلیدها می‌آمد تا در را باز کند در حالی که دل توی دلم نبود از همراهم پرسیدم چرا در بسته است؟ گفت پنج‌شنبه است و زیارت عاشورا می‌خوانند. بالاخره چراغ های پشت در روشن شد و در باز شد. من وارد اتاقی در کنار سالن شدم همه جا تاریک بود. از من کارت شناسایی خواستند. گواهینامه‌ام را دادم با اتاق مربوط تماس گرفتند، بعد از ۱۰ دقیقه‌ای مرا راهنمایی کردند به اتاق بازپرس. بعد از معرفی خود اولین سوال این بود به ریاست کلانتری منطقه چه مبلغی رشوه داده‌ای؟ گفتم کاری با او نداشته‌ام که رشوه بدهم گفت یک روز که قرار بوده است تو را بازداشت کنند تو را فراری داده است. سوال کردم برای چه قرار بوده بازداشت شوم؟ گفت برای کارگری که انگشتش زیر دستگاه قطع شده بود. حرف بی‌ربطی نبود زیرا سرهنگ مسوول کلانتری یک روز صبح در حالی که داشتم از شرکت خارج می‌شدم زنگ زد که آقا ما داریم می‌آییم که ورقه جلب شما را به شما ابلاغ کنیم. گفتم لطفا زودتر بیایید چون من قرار جلسه‌ای خارج از شرکت دارم. او در حالی که می‌خندید گفت اگر بیاییم شما را جلب می‌کنیم. گفتم چه کنم؟ گفت تو کارخودت را بکن و من کار خودم را. لذا من رفتم سر ملاقاتی که داشتم و کارگر شاکی با مامور نیروی انتظامی آمده بود به دفتر کارم و چون حضور نداشتم رفته بودند و گزارش داده بودند که ایشان نیست. گفتم ماجرا از این قرار بود. بعد هم این ماجرا مربوط به یک سال قبل است و کارگر بعدا رضایتش جلب شده و سر کار است. کجای این کار رشوه دادن است؟ بازپرس اضافه کرد که شما یک دستگاه تلفن مرکزی به خاطر این خدمت به کلانتری داده‌اید. گفتم نمی‌دانم که دستگاه تلفن را قبل یا بعد از این تلفن داده‌ام ولی ما برای ارگان‌های واقع در منطقه مثل شهرداری و نیروی انتظامی از این کارها زیاد می‌کنیم و اخیرا هم با نیروی انتظامی جلسه‌ای داشتیم و مبلغ ۵۰ میلیون تومان جهت کمک به آنها از بودجه تبلیغات و مبارزه با قاچاق شرکت پرداخت کرده ایم. این نوع پرداخت‌ها نه حالا بلکه در شرکت دخانیات به قبل از انقلاب برمی گردد. بازپرس وقتی این را شنید گفت می‌شود رسید آن را برای من بیاورید؟ گفتم بله. در این حالت لحن صحبت‌ها فرق کرده بود و مذاکرات دوستانه بود. علت احضار خود را سوال کردم معلوم شد که رییس کلانتری مدت‌ها زیر نظر بوده و برخی مسائل را داشته و اخیرا بازداشت شده بود. معلوم شد ما در جریان کار او نبودم و داستان ما جزو گزارش‌هایی بود که علیه ایشان داده بودند. بالاخره اجازه دادند که بروم. خیلی خوشحال شدم. از خوشحالی یادم رفت که گواهینامه خود را از نگهبانی بگیرم و به سرعت از محل دادگاه خارج شدم.
منبع: نگاهی به راه طی شده، خاطرات محمد عبدالصمدی
(رئیس پیشین شرکت دخانیات)