سه چهره اقتصادی قرن چه می‌گویند؟

 آرتور پیگو: میل و انگیزه بررسی و تحقیق

ایان کومکاوا همکار گروه اقتصاد، تاریخ و سیاست در مرکز تاریخ و اقتصاد دانشگاه هاروارد است. پروژه‌های کاری او به بررسی کارهای آرتور پیگو اقتصاددان انگلیسی و تاریخ اندیشه اقتصادی و سرمایه‌داری سرزمین‌‌‌‌‌‌های امپراتوری در قرن ۱۹ و ۲۰ متمرکز است.

وی در این مطلب، داستان زندگی آرتور پیگو، یکی از شاگردان مهم آلفرد مارشال که اندیشمندی پیشگام در حوزه اقتصاد رفاه و آثار بیرونی بود را روایت می‌کند.

 در سال‌۱۹۰۸، آرتور سیسیل پیگو استاد اقتصاد سیاسی در کمبریج شد. آنطور که در مجله گوسمن آمده است، پیگو که ۳۰سال ‌بیشتر نداشت، «جوان‌تر از آنی بود» که معتبرترین جایگاه در علم اقتصاد در انگلستان را تصاحب کند، اما پیگو را آلفرد مارشال همتراز پیشین وی دقیقا برای همین نقش انتخاب کرده‌بود. به گفته مارشال، پیگو مردی با «نبوغ کاملا فوق‌‌‌‌‌‌العاده» بود. او همچنین شاگرد و نورچشمی مارشال بود: یک جفت همکار مطمئن برای هدایت و پیشرفت یک رشته علمی نوپا.

پیگو و مارشال نقش فعالی در تبدیل علم اقتصاد سیاسی به رشته جدید علم اقتصاد داشتند. بخشی از این تحول به‌معنای تدوین «اصول» علمی بود، آنگونه که مارشال در کتاب درسی موفق خود، «اصول اقتصاد» (۱۸۹۰) انجام داد. بخش دیگری از تحول شامل حذف و جدا‌کردن علم سیاست از این حوزه بود. پیگو قبل از اینکه استاد بشود، چند سخنرانی عمومی در مورد مساله سیاسی بسیار مهم تجارت آزاد ایراد کرده‌بود (که طرفدار آن‌هم بود.) پس از سال‌۱۹۰۸، او «حوزه سیاست را به کلی کنار گذاشت.»

اما اگرچه درک پیگو از حرفه‌‌‌‌‌‌گرایی آکادمیک و عینیت علمی مانع ورود او به عالم سیاست شد، اما مانع توجه او به اخلاق نشد. نخستین کتاب مهم او، «ثروت و رفاه» (۱۹۱۲)، مملو از آرمان‌ها و آرزوهای فراتر از حد معمول و  طول و دراز برای اقتصاددانان بود که روش‌های علمی را برای به‌حداکثر رساندن رفاه به‌کار گیرند. رفاه، از نظر پیگو، «چیزی به‌معنای خوب» بود. از نظر پیگو، هدف علم اقتصاد دست‌یافتن به «نتایج عملی در جهت بهبود اجتماعی» بود.

پیگو بیان اخلاقی بلندپروازانه خود در کتاب «ثروت و رفاه» را هنگام بازنگری این کتاب و تبدیل آن به کتاب طولانی‌‌‌‌‌‌تر و معروف‌‌‌‌‌‌تر

«اقتصاد رفاه» (که در فاصله سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۲ چهار‌بار ویراست و منتشر شد) تعدیل کرد، اما انگیزه اخلاقی او تا حد زیادی بدون تغییر باقی‌ماند. به‌نظر وی نقش اقتصاددان این بود که «سلاحی از دانش و تخصص حرفه‌‌‌‌‌‌ای ایجاد کنند» تا بتوان از آن برای بهبود رفاه استفاده کرد.

یکی از بحث‌های مهم پیگو در این کوشش حرفه‌‌‌‌‌‌ای خود توجه به این نکته بود که فعالیت‌های اقتصادی خاصی وجود دارند که هزینه‌ها و منافع آنها بیرون از دامنه و دسترس سازوکار بازار عمل می‌کند: آنچه که او «آثار بیرونی» نامید و اکنون به‌عنوان «بیرونی‌‌‌‌‌‌ها» شناخته می‌شود. بیرونی‌‌‌‌‌‌ها بسیار مهم بودند، چون، همان‌طور که اکنون می‌دانیم، با وجود بیرونی‌‌‌‌‌‌ها، نظام قیمت به تنهایی لزوما به چیزی که اکنون به‌عنوان کارآیی پارتو شناخته می‌شود، دست نمی‌‌‌‌‌‌یابد، چه برسد به اینکه رفاه اجتماعی را بیشینه کند.

آلودگی یکی از مثال‌‌‌‌‌‌های بارز پیگو بود. او نوشت: «دود در شهرهای بزرگ زیان‌های سنگینی (که به‌حساب هزینه‌ها نیامده) از جنبه‌های خطر برای سلامتی، آسیب زدن به ساختمان‌ها و سبزی‌ها، هزینه‌های شستن لباس‌‌‌‌‌‌ها و نظافت اتاق‌ها، هزینه‌های تامین نور مصنوعی اضافی و از بسیاری جهات دیگر، به جامعه وارد می‌کند.»

Untitled-1 copy

به نظر پیگو، این «زیان‌های به‌حساب هزینه نیامده» خیلی بی‌‌‌‌‌‌سر و صدا و موذیانه رخ می‌داد و محصول جانبی پنهان از زندگی اقتصادی روزمره بود. آلودگی باعث خسارات عمده‌ای شده، اما این خسارت به شکل صریح در هیچ ترازنامه‌‌‌‌‌‌ای فهرست نشده‌است. نتیجه این شده‌است که آلاینده‌‌‌‌‌‌ها هزینه‌ای بی‌‌‌‌‌‌صدا بر جامعه تحمیل کردند. در اوایل قرن بیستم، مانند اکنون، به رسمیت شناختن وجود اثرات بیرونی، موقعیت بازار را به‌عنوان یک اصل سازمانده و فراگیر به چالش می‌‌‌‌‌‌کشید، اما پیگو اساسا مرکزیت بازار را به چالش نمی‌‌‌‌‌‌کشید.

در عوض، «درمان» پیشنهادی او برای آثار بیرونی این بود که آنها را با نظامی از مالیات‌‌‌‌‌‌ها و پاداش‌‌‌‌‌‌ها به بازار بازگرداند و به هزینه‌ها یا منافع اجتماعی آنها مقیاس‌‌‌‌‌‌بندی کند. با گذشت زمان، ایده‌های پیگو در مورد آثار بیرونی تاثیرگذاری بسیار عظیم خود را ثابت کرد. به‌عنوان راهی برای توصیف محدودیت‌های بازار، آنها به‌عنوان راهنما و مرجعی عمل کردند که رونالد کوز قضیه همنام خود را در دهه‌1950 بسط داد. در دهه‌1960، اقتصاددانانی که نگران هزینه‌های زیست‌محیطی بودند، به فراخوان پیگو از آثار بیرونی، از جمله آلودگی، به‌عنوان یک لحظه استدعا بازگشتند. امروزه، نام پیگو همچنان با اقتصاد زیست محیط، به‌ویژه از طریق مالیات‌‌‌‌‌‌های به‌اصطلاح پیگویی بر انتشار آلودگی‌‌‌‌‌‌های زیان‌بار اجتماعی، مرتبط است. اما آثار بیرونی تنها یک بخش (هرچند مهم) از پروژه فکری کلی پیگو به‌حساب می‌آید که عبارت است از؛ ایجاد چارچوبی برای درک «اقتصاد رفاه» با استفاده از واژگانی که آلفرد مارشال مدون کرده‌بود. پیگو به هدف صراحتا اخلاقی به حداکثر رساندن رفاه علاقه‌‌‌‌‌‌مند بود: با بزرگ‌کردن کیک کلی اقتصاد (یا «سود سهام ملی»)، با محدود‌کردن نوسانات رونق و رکود آن و با تقسیم‌کردن آن به بهترین شکل ممکن. پیگو مانند چندین نسل از لیبرال‌‌‌‌‌‌های پیش از خود، علاقه خاصی به توزیع مجدد داشت. او به‌طور شهودی، نابرابری را رد می‌کرد. پیگو فکر می‌کرد که انتقال ثروت از ثروتمندان به فقرا احتمالا رفاه کلی جامعه را بهبود می‌بخشد، اما پیگو مانند بسیاری از افراد پیش از خود با پرسش‌‌‌‌‌‌های دشواری مواجه شد که چگونه می‌توان بازتوزیع را به‌صورت علمی توجیه کرد یا معیار و مقیاس مناسب آن را تعیین کرد. او به‌طور شهودی، با نوع محدودی از مداخله دولت همدردی می‌کرد، اما به‌عنوان یک اقتصاددان حرفه‌‌‌‌‌‌ای، تلاش می‌کرد تا هرگونه اقدامی را که به‌وضوح رفاه اجتماعی را بهبود نمی‌‌‌‌‌‌بخشد، به شیوه عقلانی بیان کند، به‌ویژه زمانی‌که به‌معنای به‌خطر افتادن حقوق و انگیزه‌‌‌‌‌‌های فردی باشد. تصحیح آثار بیرونی مانند آلودگی می‌تواند راهی رو به جلو باشد؛ راهی برای کمک دولت که با منطق اقتصادی محکم پشتیبانی می‌شود.

پیگو که از خانواده ثروتمندی آمده بود، پیش از ثبت‌نام در کینگز کالج کمبریج در سال‌1896، در مدرسه خصوصی پسرانه هارو تحصیل کرد. پیگو به غیر‌از دوره کوتاهی حضور در سپاه آمبولانس دوستان در طول جنگ‌جهانی اول و تابستان‌‌‌‌‌‌ها را به کوهنوردی در تپه‌‌‌‌‌‌های پشت خانه‌‌‌‌‌‌اش در ناحیه دریاچه گذراندن، هرگز صندلی راحت خود را در کمبریج رها نکرد. او یک نظریه‌‌‌‌‌‌پرداز دانشگاهی بود که اگرچه نگران وضعیت بد فقرا بود، اما هرگز به‌طور جدی با آنها کنار نمی‌‌‌‌‌‌آمد.

با این وجود، جنگ‌جهانی اول، دنیای راحت پیگو را تکان داد و ضربات شدیدی بر خوش‌بینی جوانی او وارد کرد. او از این جنگ شوکه شد و هوشیار بیرون آمد. از نظر اجتماعی، او عقب‌نشینی کرد، اگرچه جایگاه حرفه‌‌‌‌‌‌ای او حتی بالاتر رفت. او در دهه‌1920 مجموعه‌‌‌‌‌‌ای از متون علمی که استقبال خوب از آنها شد را منتشر کرد. موضوعاتی که نه فقط در مورد رفاه، بلکه در مورد نوسانات اقتصادی و مالیه عمومی بود. او همچنین در مجموعه‌‌‌‌‌‌ای از کمیسیون‌های دولتی خدمت می‌کرد، اگرچه عضوی عمدتا منفعل بود و از دسیسه‌‌‌‌‌‌های آهسته و اغلب بی‌‌‌‌‌‌اثر تصمیم‌گیری بوروکراتیک سرخورده بیرون آمد.

 دانشگاه کمبریج، کالج کینگ

بحران بزرگ اقتصادی دهه‌1930 و همزمان ارتقای جایگاه جان مینارد کینز، پیگو را بیشتر از گذشته به عقب انداخت. پیگو که 6 سال‌از کینز بزرگتر بود همکار قدیمی وی در کالج کینگ به‌شمار می‌‌‌‌‌‌آمد و از انتخاب کینز به‌عنوان همکار دفاع کرده‌بود. در دهه‌1900، این زوج در مهمانی‌‌‌‌‌‌های شام «با لباس‌‌‌‌‌‌های مجلل و پرزرق و برق» معاشرت می‌کردند، اما در دهه‌1930، روابط این دو به سردی گرایید، چون جایگاه کینز در کمبریج و در سراسر جهان بالا رفت. سال‌ها طول کشید تا پیگو با ایده‌های اقتصاد کلان کینز دست‌وپنجه نرم کند (و کمتر آن را بپذیرد)، به‌ویژه به این دلیل که کینز درنظریه عمومی (1936)، پیگو را به‌عنوان برجسته‌‌‌‌‌‌ترین نماینده مکتب کلاسیک منسوخ و ازخودراضی معرفی کرده‌بود. به نوبه خود، پیگو از آنچه که او به‌عنوان خودارتقادادن متکبرانه کینز می‌دانست، خشمگین بود. او نوشت: «اینشتین در واقعیت کاری را برای علم فیزیک انجام داد که آقای کینز معتقد است خودش برای علم اقتصاد انجام داده‌است.» با بازگشت اروپا به جنگ در سال‌1939 و با آگاهی از جایگاه در حال کاهش خود، خوش‌بینی پیگو متزلزل شده‌بود. در سخنرانی ریاست خود بر انجمن سلطنتی اقتصادی (که او از 1937 تا 1940 رئیس آن بود) در سال‌1939، از آرزوهای اخلاقی والای دوران جوانی خود عقب‌نشینی کرد. او نوشت اقتصاددانان «میل و وسوسه به بررسی و تحقیق را دنبال کردند، اگرچه شاید خوب فکر نکردند و در عمل ثابت شد که بیهوده بوده‌است یا دست‌کم بیشرفانه نبوده‌است.» او که با رسیدن به سن 65 سالگی در سال‌1943 به بازنشستگی اجباری واداشته شد، چند گزارش اقتصادی برای دولت نوشت، پیش از اینکه به خانه خود در منطقه دریاچه پناه ببرد، جایی‌که او در توصیفی از خود «خرچنگی گوشه‌‌‌‌‌‌نشین» در آنجا باقی‌ماند.

مسیر زندگی شخصی پیگو همان مسیر لیبرالیسم بریتانیا را دنبال کرد. پیگو در طول زندگی خود بین تعهد به احترام به حقوق فردی و آرزوی افزایش رفاه و بهزیستی جمعی جامعه سرگردان بود. همان‌طور که لیبرالیسم بریتانیا (و حزب لیبرال) پس از جنگ‌جهانی اول تحت‌فشار قرارگرفت، خوش‌بینی لیبرالی پیگو در مدیریت اولویت‌های متضاد فرد و جامعه نیز تحت‌فشار قرارگرفت. پیگو مانند سایر لیبرال‌‌‌‌‌‌ها- ازجمله کینز- با انتخاب بین این دو روبه‌رو شده‌بود. لیبرالیسم بریتانیا، به گفته سی‌اف‌جی مسترمن دوست پیگو، «بین سنگ‌‌‌‌‌‌های آسیاب بالایی و پایینی امتیازات و شورش له شد.»

آرزوهای جوانی پیگو برای اصلاحات، در اواخر دهه‌1940، دوباره بیدار شد؛ هنگامی که حزب کارگر در انتخابات برنده شد و تعهداتی برای ایجاد یک دولت رفاه داد. پیگو که از طریق دوست و شاگرد سابق خود فیلیپ نوئل بیکر، وزیر کابینه، به‌عملکرد دولت کارگر متصل شد، ابراز امیدواری عمیق کرد و برای نخستین‌بار در چند دهه خوش‌بینی واقعی پیدا کرد مبنی‌بر اینکه دولت با موفقیت به نیابت از فقرا در اقتصاد مداخله کند، بنابراین پیگو که مسلما بنیان‌گذار اقتصاد رفاه است به مدافع سرسخت دولت رفاه تبدیل شد. همان‌طور که او در مقاله‌‌‌‌‌‌ای در نشریه دیوجانس در سال‌1954 نوشت: «دولت رفاه قطعا کنار نخواهد رفت.» پیگو در واپسین سال‌های عمرش هنگامی که در سال‌1959 از دنیا رفت، یک دور کامل زده و به مشغله‌‌‌‌‌‌های سیاسی و اخلاقی دوران جوانی خود بازگشته بود.

 سر پارتا داسگوپتا: چگونه یک کشف تصادفی باعث جهت‌گیری جدید شد

پاسخ‌‌‌‌‌‌های پارتا داسگوپتا استاد دانشگاه کمبریج و یکی از روسای انجمن اقتصادی سلطنتی (1998 تا 2001) به پرسش‌‌‌‌‌‌های فصلنامه این انجمن.

  می‌‌‌‌‌‌خواستم ابتدا از پیشینه خود بگویید و اینکه چگونه به شخصیت شما شکل داده‌است.

اگرچه خانواده ما دانشگاهی و اهل علم بودند، اما والدینم به من اجازه دادند روزهایم را هرگونه که دوست داشتم (با بازی کردن) بگذرانم تا وقتی که هشت‌ساله شدم. این هم زمانی بود که به مدت سه سال‌از شهر بنارس در هند به واشنگتن‌دی‌‌‌‌‌‌سی در آمریکا نقل‌مکان کردیم و برای نخستین‌بار وارد مدرسه شدم، اما دلیل رفتن من به مدرسه هم به اجباری بودن شرکت در مدرسه در آمریکا برمی‌‌‌‌‌‌گشت. یک‌بار از پدر و مادرم پرسیدم؛ چرا خواهرم در سنی پایین‌تر شروع به تحصیل کرد و به درس خواندن تشویقش کرده‌بودید درحالی‌که برای من این کار را نکردید؟

پدرم گفت او علاقه خیلی زیادی به کتاب خواندن نشان‌داده بود، درحالی‌که هوش و حواس من همیشه در زمین بازی بود. پدرم با وجود اینکه اندیشمند بسیار بزرگی بود، روابط شخصی عمیقی با ما داشت. از بسیاری جهات این مادرم بود که اخلاق و منش ما را تعیین کرد. در خانه ما همیشه به روی مهمان‌‌‌‌‌‌ها باز بود و شوخی و خنده در آنجا فراوان بود.

 چه عاملی شما را به سمت علم اقتصاد کشاند؟

سال 1965 بود و من در کمبریج در حال گذراندن بخش سوم از دوره سه‌‌‌‌‌‌گانه ریاضیات بودم که به عضویت انجمن حواریون، محفلی سری برای بحث و گفت‌وگو در دانشگاه کمبریج، انتخاب شدم. در نشست و برخاست‌‌‌‌‌‌هایی که با جیمز میرلس، یکی از اعضای انجمن داشتم، به سمت علم اقتصاد کشیده شدم. او همیشه پیش از صحبت‌کردن مکث می‌کرد و مردد بود، اما فرمول‌بندی و طرز بیان وی درباره مشکلات اجتماعی، آنها را برای من کاملا روشن می‌‌‌‌‌‌ساخت و به وجدم می‌آورد، چون در گفته‌‌‌‌‌‌های او دقت و موشکافی وجود داشت. میرلس سفارش من را برای دریافت کمک مالی به کالج ترینیتی کرد که امکان تغییر‌دادن رشته به اقتصاد را برای من فراهم کرد تا برای دکترای خود روی این موضوع کار کنم. با گذشت زمان، با روشی که من برای انجام پژوهش اقتصادی انتخاب کردم از میرلس دورتر و دورتر شدم، تا اینکه در سال‌های بعد، زمانی‌که او را متقاعد کردم به کمبریج بازگردد، بسیار به هم نزدیک شدیم. در مراسم عروسی او با پاتریشیا ویلسون، من به‌عنوان ساقدوش وی خدمت کردم.

 آیا کسانی هستند که بخواهید به‌طور ویژه آنها را تحسین کنید؟

من قهرمانان فکری زیادی دارم، اما در سال‌های پیشرفت تحصیلی و پژوهشی خودم متوجه شدم این افراد بیشترین نقش را در شکل‌دهی ذهن من به دنیای اجتماعی داشته‌‌‌‌‌‌اند: آمیا داسگوپتا، کنت ارو، پل ارلیش، پیتر ریون، جان رالز و رابرت سولو .

 فکر می‌کنید کدام کتاب یا مقاله را همه اقتصاددانان باید بخوانند؟

دو کتاب «محدودیت‌های سازمان» از کنت آرو (1974) و «شرم و ضرورت» اثر برنارد ویلیامز (1993.) اولی نیاز ما را به درک چیزهای کوچک تا که نگاهی اجمالی به چیزهای بزرگ داشته باشیم نشان می‌دهد. دومی ما را هدایت می‌کند تا اخلاق را به شیوه‌‌‌‌‌‌ای که برای ما اقتصاددانان کاملا تازگی دارد، ببینیم.

 آیا به‌تازگی چیزی خوانده‌‌‌‌‌‌اید که تفکر شما را تغییر داده باشد؟

تازگی که خیر، اما در طول سال‌ها، کتاب‌‌‌‌‌‌ها و مقالات زیادی در زمینه بوم‌‌‌‌‌‌شناسی خوانده‌‌‌‌‌‌ام. کتابی که مرا با این موضوع آشنا کرد کتاب «اکوساینس» نوشته پل و آن ارلیش و جان هولدرن بود. من در سال‌1978 به شکلی کاملا تصادفی با آن برخورد کردم و وارد دنیایی شدم که به‌نظرم دنیای مکاشفه‌‌‌‌‌‌ای بود. امروزه من به‌طور مرتب کارهای پیش از انتشار بوم‌‌‌‌‌‌شناسان را دریافت می‌کنم و بخش بوم‌‌‌‌‌‌شناسی در مقالات آکادمی ملی علوم آمریکا را می‌‌‌‌‌‌خوانم، بنابراین توانسته‌‌‌‌‌‌ام خودم را با پیشرفت‌‌‌‌‌‌های اخیر در این حوزه همگام کنم. آنها به‌تدریج فهم من از جهان اجتماعی را تغییر داده‌اند. یک نقد و بررسی که من درباره اقتصاد تنوع‌زیستی در سال‌2021 برای وزارت خزانه‌‌‌‌‌‌داری انگلستان انجام می‌‌‌‌‌‌دهم خط سیر این تغییر دیدگاه من را نشان می‌دهد.

 آیا کتاب یا مقاله‌‌‌‌‌‌ای در ذهن دارید که دوست داشته باشید شخص دیگری بنویسد؟ آیا حوزه‌هایی از اقتصاد هست که فکر می‌کنید کمتر مورد پژوهش قرارگرفته‌‌‌‌‌‌اند؟

جای مجموعه‌‌‌‌‌‌ای از تک‌‌‌‌‌‌نگاری‌‌‌‌‌‌های کوتاه و غیرتخصصی با عنوان «جهان پیرامون ما» که مخاطبان آن جوانان و عموم مردم باشند، خالی است. کارهایی که با درک کنونی ما از کیهان‌‌‌‌‌‌شناسی شروع می‌شود سپس با پرداختن به علوم زمین (برای مثال، زمین‌‌‌‌‌‌ساخت صفحه‌‌‌‌‌‌ای یا تکتونیک صفحه‌‌‌‌‌‌ای که به بررسی و مطالعه حرکات وسیع‌‌‌‌‌‌مقیاس در سنگ‌‌‌‌‌‌های کره‌زمین می‌پردازد)، تکامل حیات، رشد جوامع بشری، دستاوردهای ما و خطراتی که نه‌تنها برای خود، بلکه برای زندگی روی کره‌زمین به‌طور کلی ایجاد‌کرده‌‌‌‌‌‌ایم، ادامه می‌‌‌‌‌‌یابد.

حوزه علمی کمتر پژوهش شده، بررسی دنیای اجتماعی در پیوند جمعیت- مصرف- محیط‌زیست است. جمعیت‌‌‌‌‌‌شناسی وارد اقتصاد منابع و اقتصاد محیط‌زیست کنونی و اقتصاد مرسوم فقر و توسعه نشده‌ و جمعیت واژه‌ای شده‌است که سازمان‌های غیردولتی زیست‌محیطی و توسعه‌‌‌‌‌‌ای از بر زبان آوردنش پرهیز دارند. پژوهشی که من برای وزارت خزانه‌‌‌‌‌‌داری بریتانیا انجام دادم تلاشی برای جبران این بی‌‌‌‌‌‌توجهی بوده‌است. زندگی اقتصادی و امکانات آن زمانی‌که آنها را از طریق پیوند جمعیت-مصرف-محیط‌زیست بررسی می‌کنید با روشی که هنگام مطالعه آنها از جایی‌که جمعیت یا محیط‌زیست وجود ندارد شروع کنید، کاملا متفاوت به‌نظر می‌رسند.

 آیا شما به پیشرفت‌‌‌‌‌‌ها و گشایش‌های پژوهشی ناگهانی و غیرمنتظره اعتقاد دارید؟

من به شخصه چنین چیزی را تجربه نکرده‌‌‌‌‌‌ام. فهم من از دنیای اجتماعی ذره ذره و گام به گام و در مراحل کوچک غیرمنتظره افزایش یافته‌است.

 آیا درمیان آثار منتشره خود کاری هست که خیلی به آن علاقه داشته باشید؟ اثری که دوست داشته باشید بیشتر شناخته شود؟

دو مقاله و یک کتاب دارم که دوست داشتم بیشتر شناخته می‌‌‌‌‌‌شدند: مقاله «درباره مفهوم جمعیت بهینه» (نشریه بررسی مطالعات اقتصادی، 1969) مقاله «پیامدهای بیرونی تولیدمثلی و رفتار باروری»، سخنرانی در کنفرانس سالانه انجمن اقتصادی اروپا به مناسبت ریاست آن (منتشره در یوروپین اکونومیک رویو، 2000) و کتاب مجموعه درس‌‌‌‌‌‌های «زایش و مرگ»، در زمان و نسل‌‌‌‌‌‌ها: اخلاق جمعیت برای سیاره رو به زوال (2019) که به یادبود کنت ارو منتشر شد.

 اگر اینک قرار بود کار حرفه‌‌‌‌‌‌ای خود را شروع کنید، احتمال داشت جذب کدام رشته شوید؟

همان رشته‌‌‌‌‌‌ای که در 40 سال‌گذشته کار کرده‌‌‌‌‌‌ام؛ اقتصاد بوم‌‌‌‌‌‌شناسی.

 اگر بخواهید به خود جوان‌‌‌‌‌‌ترتان توصیه‌‌‌‌‌‌ای بکنید، چه خواهد بود؟

صبر و شکیبایی بیشتر داشتن در کار.

 آیا در قفسه‌‌‌‌‌‌های کتابخانه شما کتابی هست که اگر آنجا پیدایش کنیم متعجب شویم؟

پیش از این عادت داشتم قبل از خواب رمان پلیسی بخوانم، اما علاقه‌‌‌‌‌‌ام را گسترش دادم تا روایت‌‌‌‌‌‌های خشن و غیراحساسی هم شامل شود. در قفسه‌‌‌‌‌‌ها (شخصیت داستانی فیلیپ مارلو) موجود است که ایده خود از یک قهرمان را پیدا می‌کنم.

کتاب‌های موردعلاقه فعلی من جک ریچر نوشته لی چایلد است (مجموعه‌‌‌‌‌‌ای از رمان‌‌‌‌‌‌ها و داستان‌های کوتاه نویسنده بریتانیایی جیم گرانت با نام مستعار لی چایلد که از ژانویه 2022 منتشر شده‌ و شامل 26 کتاب و یک مجموعه داستان کوتاه است.) این به نسخه سینمایی فیلم وسترن شین، ایده‌آل من نزدیک می‌شود.

 چه چیزی هست که باعث می‌شود شما نسبت به دنیا بدبین شوید و چه چیزی خوشبین‌‌‌‌‌‌تان می‌کند؟

سعی می‌کنم به هیچ‌‌‌‌‌‌کدام از این‌ها فکر نکنم. یک‌بار از پدر و مادرم پرسیدم؛ چرا خواهرم در سنی پایین‌تر شروع به تحصیل کرد و به درس خواندن تشویقش کرده‌بودید درحالی‌که برای من این کار را نکردید. پدرم گفت او به مطالعه علاقه عمیقی نشان‌داده بود، درحالی‌که ذهن من همیشه در زمین بازی بود.

 کلودیا گلدین: مسیرهای کاری فزون‌‌‌‌‌‌خواه و شغل مناسب

کلودیا گلدین، استاد کرسی هنری لی اقتصاد در دانشگاه هاروارد و برنده جایزه نوبل اقتصاد امسال، به پرسش‌‌‌‌‌‌های آلمودنا سویلا، رئیس کمیته زنان پاسخ می‌دهد.

  چه عاملی شما را به سمت علم اقتصاد کشاند؟

من وارد دانشکده شدم تا دانشمند شوم و در رشته «باکتری‌‌‌‌‌‌شناسی» تحصیل کنم (که امروز این موضوع شامل زیست‌‌‌‌‌‌شناسی سلولی و ژنتیک نیز می‌شود.) من پیش از آن در دوره پیش دانشگاهی یک درس در این زمینه گذرانده بودم و فکر می‌کردم چیزهای زیادی می‌‌‌‌‌‌دانم، اما خیلی زود متوجه شدم در مورد تعداد زیادی از موضوعات دانشگاهی هیچ چیز نمی‌دانم و تعدادی از آنها را امتحان کردم. من خوش‌‌‌‌‌‌شانس بودم که در کلاس درس آلفرد (فرد) کان، معلم سرزنده و پرانرژی در زمینه‌سازمان صنعتی و تنظیم مقررات شرکت کردم (او کسی بود که خطوط هواپیمایی در آمریکا را از انواع مقررات‌گذاری‌‌‌‌‌‌ها آزاد کرد.) من پایان‌‌‌‌‌‌نامه ارشد خود را به راهنمایی وی در مورد تنظیم مقررات ماهواره‌‌‌‌‌‌های ارتباطی نوشتم، سپس به قصد ادامه تحصیل در گرایش سازمان صنعتی وارد دوره تحصیلات تکمیلی دانشگاه شیکاگو شدم (در واقع سازمان صنعتی را به‌عنوان یکی از دو گرایش خود انتخاب کردم، گرایش دیگرم اقتصاد کار بود) .

 آیا کتاب یا مقاله‌‌‌‌‌‌ای هست که فکر می‌کنید همه اقتصاددانان باید بخوانند؟

هر چیزی از‌گری بکر را بخوانید.

 آیا به‌تازگی چیزی خوانده‌‌‌‌‌‌اید که تفکر شما را تغییرداده باشد؟

من تازگی مقاله عالی ناتان نان ارائه‌شده در انجمن اقتصاددانان آمریکا (2022) در مورد پویایی رفتار انسانی و هنجارها و سنت‌‌‌‌‌‌ها با عنوان «گذشته، حال و آینده، فرهنگ، درگیری و همکاری» را خواندم. این مطلبی روشنگر و نمونه خوبی از مدل‌‌‌‌‌‌سازی مفید، ساده و بسیار رک است.

 آیا در قفسه‌‌‌‌‌‌های کتابخانه شما کتابی وجود دارد که ممکن است از پیدا‌کردن آن در آنجا تعجب کنیم؟

چندین کتاب از جمله باد در درختان بید، نوشته کنت گراهام و تار شارلوت نوشته ئی بی‌وایت.

 آیا کتاب یا مقاله‌‌‌‌‌‌ای در ذهن دارید که دوست داشته باشید شخص دیگری بنویسد؟ آیا حوزه‌هایی از اقتصاد هست که فکر می‌کنید کمتر مورد پژوهش قرارگرفته‌‌‌‌‌‌اند؟

ما زمان خیلی زیادی را صرف پایداری و ماندگاری و زمان خیلی کمی را صرف تغییر و پیشرفت کردیم. شاید به این دلیل باشد که پیش از این در مورد پایداری، خیلی کم کار شده‌بود.

 آیا شما به پیشرفت‌‌‌‌‌‌ها و گشایش‌های ناگهانی اعتقاد دارید؟

تاریخ ایده‌‌‌‌‌‌ها به این تصور اعتبار می‌بخشد که پیشرفت‌‌‌‌‌‌های ناگهانی وجود داشته‌است. اینکه کسانی که این اکتشافات را انجام دادند، خودشان شوکه شده‌بودند. داروین می‌دانست یافته‌‌‌‌‌‌های او در تضاد با آموزه‌‌‌‌‌‌های مذهبی پذیرفته‌شده‌است؛ گالیله کاملا از این قضیه آگاه بود.

جوزف پریستلی باید از اینکه تشخیص نداده بود هوا حاوی ذراتی است که ما را زنده نگه داشته‌اند شگفت‌‌‌‌‌‌زده شده باشد. وقتی لیوونهوک متوجه شد دندان‌‌‌‌‌‌هایش با موجوداتی میکروسکوپی پوشانده شده‌است، باید خیلی شوکه شده باشد.

این‌ها همه پیشرفت‌‌‌‌‌‌هایی بودند که نمی‌توانستند خیلی ناگهانی باشند، اگرچه پیش از هرکدام تصور دیگری بود که این نمی‌تواند وجود داشته‌باشد.

 چه چیزی شما را نسبت به دنیا بدبین و چه چیز خوشبین می‌کند؟

فکر نمی‌کنم در حال‌حاضر بخواهیم درباره بدبینی صحبت کنیم: کابوس تغییرات اقلیمی، ظهور رهبران خودکامه در دموکراسی‌‌‌‌‌‌ها، حمله روسیه به اوکراین، بیماری همه‌‌‌‌‌‌گیر بی‌‌‌‌‌‌پایان، اما من خوشبین به‌معنای شاد بودن هستم چون این در ذات من است.

 آیا درمیان آثار منتشره خود کاری هست که خیلی موردعلاقه‌‌‌‌‌‌تان باشد؟ کاری که دوست داشته باشید بیشتر شناخته شود؟

مقاله «نظریه ناپاکی تبعیض» خود را خیلی دوست دارم که نخستین‌بار در سال‌1990 نوشتم، اما تا سال‌2015 منتشر نکردم، یعنی زمانی‌که از من خواسته شد آن را در مجلدی به افتخار خودم جای دهم که نمی‌توانستم پیشنهاد را رد کنم. این یک مدل ساده و روشنگر است که چگونه باید در مورد تبعیض سلیقه در مورد گروهی از افراد (زنان) که در گروه دیگری (مردان) جای گرفته‌‌‌‌‌‌اند، فکر کنیم.

 اگر اینک قرار بود کار حرفه‌‌‌‌‌‌ای خود را شروع کنید، احتمال داشت جذب کدام رشته شوید؟

شاید الان که درک بهتری از رشته‌‌‌‌‌‌های علمی دیگر دارم و می‌دانم برای تبدیل‌شدن به باکتری‌‌‌‌‌‌شناس بزرگ باید چه کار می‌کردم، باکتری‌‌‌‌‌‌شناس می‌‌‌‌‌‌شدم، یا شاید زیست‌‌‌‌‌‌شناس میدانی می‌‌‌‌‌‌شدم و به بررسی پستانداران یا پرندگان (البته نه ماهی، چون خوب شنا نمی‌کنم) می‌پرداختم.

جدیدترین کتاب شما درباره مشاغل «فزون‌‌‌‌‌‌خواه» و ناسازگاری کار و خانواده به دلیل غیرقابل پیش‌بینی بودن برنامه‌‌‌‌‌‌ها و ساعات طولانی این مشاغل، به‌ویژه برای زنان، صحبت می‌کند. فناوری چگونه می‌تواند به تغییر ماهیت مشاغل فزونخواه کمک کند؟ به‌عنوان مثال، بخش مالی چه چیزی می‌تواند از بخش داروشناسی بیاموزد؟

وجود جایگزین‌‌‌‌‌‌های مناسب برای هر کارگر از فزون‌‌‌‌‌‌خواهی آن شغل می‌‌‌‌‌‌کاهد. ساعات بیشتر یا ساعات مشخص حالا دیگر به‌معنای دستمزد ضمنی بسیار بالاتر در هر ساعت نخواهد بود.

استفاده از تیم‌های کارآمد جایگزین یکی از راه‌‌‌‌‌‌های کاهش فزون‌‌‌‌‌‌خواهی است و در زمینه‌‌‌‌‌‌های مختلف پزشکی مانند پزشک خانواده، متخصص اطفال، متخصص بیهوشی، دامپزشک، متخصص زنان و زایمان و داروساز استفاده می‌شود. همچنین در موسسات حقوقی خاص و در بانکداری استفاده می‌شود. از آنجا‌که این گروه‌ها دارای افراد حرفه‌‌‌‌‌‌ای هستند که جایگزین‌‌‌‌‌‌های بسیار خوبی برای یکدیگر به‌شمار می‌آیند، غیبت یکی از اعضای گروه اثربخشی تیم را خیلی کاهش نمی‌دهد.

مشتریان به گروه و نه به یک فرد خاص در تیم عادت می‌کنند. علاوه‌بر این، از آنجا‌که این تیم‌‌‌‌‌‌ها اندازه محدودی دارند، متخصصان به‌عنوان یک گروه، ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود را حفظ می‌کنند.

یک مشتری ممکن است یک کلینیک دامپزشکی را به کلینیک دیگر ترجیح دهد، اما مراجعه‌‌‌‌‌‌کننده اهمیتی نخواهد داد که دکتر فلانی یا دکتر بهمانی گربه مافی یا سگ روور را ببیند.

 چه تغییراتی در خارج از حوزه کار می‌تواند اتفاق بیفتد تا اطمینان حاصل شود مسیر شغلی زنان در مشاغل فزون‌‌‌‌‌‌خواه، پیشرفت می‌کند در عین‌حال که اهداف خانوادگی خود را برآورده می‌کنند؟ چگونه در عمل به آن تغییرات دست‌یابیم؟

هر تغییری که هزینه مراقبت از کودکان یا سالمندان را کاهش دهد تا آنجا پیش خواهد رفت که زمین بازی فعالیت اقتصادی را هموار و‌برابر می‌کند. البته، هر چیزی که مراقبت از کودکان و سالمندان را شبیه پرتاب‌کردن سکه بین دو عضو (از جنس متفاوت) یک زوج بسازد، همین کار را می‌کند، اما چنین کاری ما را از شر نابرابری زوجین که به همان اندازه بد است، خلاص نمی‌کند.

نابرابری زوجین به این معناست که یکی از اعضای زوج در خانه آماده و مشغول به خدمت باشد، درحالی‌که دیگری در محل کار مشغول است. آن عضوی که در خانه حضور دارد بخشی از مسیر پیشرفت شغلی خود را فدا می‌کند، درحالی‌که عضو مشغول در محل کار، وقت خود را برای کنار خانواده بودن فدا می‌کند.

 آیا شغل دانشگاهی داشتن در علم اقتصاد، شغلی فزون‌‌‌‌‌‌خواه است؟ اگر این‌طور است، چرا؟ یا چرا نه؟

همه مشاغل دانشگاهی که برای آنها سیستم استخدام دائمی از «بالا یا بیرون» وجود دارد مقداری فزونخواهی دارند.

عامل زمان در این شغل اندکی متفاوت از بانکدار سرمایه‌گذار است چون که دانشگاهیان در طول هر روز آزادی عمل بیشتری دارند، اما آنها در شغلی رو به «بالا یا بیرون» هستند.

بیشتر وقت گذاشتن در امروز احتمال هیات‌علمی و استاد دائمی‌شدن (بالا رفتن) در فردا و عدم‌نیاز به ترک شغل (بیرون ماندن) را افزایش می‌دهد.

 دوست دارید به خود جوان‌‌‌‌‌‌تر خود چه توصیه‌‌‌‌‌‌ای داشته باشید؟

زمان بیشتری را صرف مبانی اولیه کردن، آموختن اقتصادسنجی بیشتر؛ روی مدل‌ها بیشتر کار کردن؛ وقت بیشتری گذاشتن برای مشورت گرفتن. تصور می‌کنم خود جوان‌‌‌‌‌‌ترم با توجه به محدودیت‌هایش کار خود را خوب انجام داد.