در آخرین نشست نقد و نظر گروه رسانه‌ای «دنیای اقتصاد» فرهاد نیلی درباره رشد اقتصادی چین در چهار دهه گذشته مطالبی را ارائه کرد و در این نشست درباره علل رشد بی‌سابقه اقتصاد چین و همچنین چالش‌هایی که اکنون دومین اقتصاد بزرگ دنیا پیش‌رو دارد، توضیحاتی ارائه داد. همچنین در این جلسه اقتصاددانان و صاحب‌نظران اقتصادی به ارائه نظرات خود درباره زوایای مختلف تجربه چین و درس‌های آموزنده تجربه این کشور پرداختند. یکی از نکات مهمی که در این جلسه مطرح شد، تاثیر تبدیل شدن چین به یک ابرقدرت اقتصادی بر منطقه خلیج‌فارس و خاورمیانه و تاثیر آن بر زندگی ایرانیان بود. موضوعی که یکی از نمودهای اصلی آن طرح جاده ابریشم جدید چین در این منطقه و احداث بندر پیشرفته گوادر در نزدیکی بندر چابهار است، که از نظر کارشناسان موقعیت‌های بسیار زیادی برای اقتصاد ایران در افق بلندمدت به‌وجود خواهد آورد؛ موضوعی که باید مدنظر سیاست‌گذاران کشور قرار بگیرد. از دیگر موضوعات مطرح‌شده، تجربه حکمرانی باکیفیت چین طی سه‌هزار سال گذشته بوده است، تجربه‌ای که کشورهای همسان چین مانند هند کمتر از آن بهره‌مند بوده‌اند.

تجربه حکمرانی باکیفیت موضوعی بود که در نهایت منجر به فرآیند الحاق چین به اقتصاد جهانی شد. الحاقی که برخلاف تجربه ژاپن که به اجبار بود، توسط چین آگاهانه صورت گرفت. از سوی دیگر سیاست‌گذاران چینی با میل و اشتیاق فراوان به‌دنبال یادگیری هرچه بیشتر و انتقال تجربه کشورهای صنعتی به اقتصاد داخلی این کشور بودند.یکی دیگر از مسائل در این زمینه، وجود یا فقدان نهادهای توسعه‌گرا در چین است. این موضوع که رشد اقتصادی چین توانسته است صدها میلیون نفر را از زیر خط فقر نجات دهد، با این گزاره که در چین هنوز نهادهای بهره‌کش بر سر کار هستند در تناقض است. یکی از سناریوهای مطرح شده در این باره وجود نهادهای توسعه‌گرای بی‌تابلو و بی‌نشان در این کشور است. نکته دیگری که بسیار هم با تجربه کشور ما از زمان‌های گذشته تاکنون ارتباط دارد، طرح این سوال است که آیا توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی تقدم دارد یا این جریان روندی برعکس دارد، موضوعی که جواب آن را می‌توان در آینده اقتصاد چین و در دهه‌های پیش‌رو فهمید.


نهادهای توسعه‌گرای «بی‌تابلو» در چین

دوست حسینی copy

احمد  دوست ‌حسینی

صاحب‌نظر ارشد اقتصادی

من در اینجا به دو نکته اشاره می‌کنم که به نظر من تناقض و عدم همگرایی در آن وجود دارد. رشد و تحولات چین در فقدان چند مشخصه اتفاق افتاده است، که یکی از آنها نبود نهادهای توسعه‌گرا و در سوی مقابل آن وجود نهادهای بهره‌کش در این کشور است. فقدان اصلاحات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و همچنین در حوزه مباحث تکنیکی، فقدان بهره‌وری و فقدان نوآوری. در حوزه مبحث‌ اجتماعی بیان شد که رشد اقتصادی چین در فقدان نهادهای توسعه‌گرا اتفاق افتاده است که به نظر من این اتفاق با رویدادهایی که در چین اتفاق افتاده است همخوانی ندارد. زمانی که مشاهده می‌شود 40 درصد از جمعیت یک کشور در طول افق بلند مدت زمانی، رشد قابل توجه درآمد سرانه را در زندگی خود تجربه کرده‌اند، به این نتیجه خواهیم رسید که از آنها بهره‌کشی صورت نگرفته است. زمانی که گفته می‌شود که جمعیتی حدود 800میلیون نفر توانستند در این دوره از زیر خط فقر نجات پیدا کنند، نشان دهنده این است که بهره‌کشی صورت نگرفته است. نشانه نهادهای بهره‌کش این است که باعث دوپارگی جامعه خواهد شد، که این منجر به افزایش فاصله طبقاتی می‌شود و نابرابری افزایش پیدا می‌کند، در حالی‌که تجربه چین نشان می‌دهد که نابرابری کاهش پیدا کرده است. آیا این احتمال وجود ندارد که در چین نهادهای توسعه‎گرای بدون نشانه وجود داشته باشد؟ آیا این موضوع که چینی‌ها توهم دانایی ندارند و به راحتی نادانسته‌های خود را می‌پذیرند، و تمایل به یادگیری بیشتر دارند، این خود یک نهاد توسعه‌گرا نیست؟ زمانی‌که یک کشور دست به برون‌گرایی اقتصادی می‌زند آیا این اقدام می‌تواند بدون وجود داشتن یک نهاد توسعه‌گرا صورت بگیرد؟ بنابراین به نظر من این گزاره که رشد اقتصادی چین در فقدان نهادهای توسعه‌گرا محقق شده است، احتمالا گزاره‌ای قدرتمند نیست و احتمالا این نهادها در چین وجود دارند اما دیده نمی‌شوند. زمانی‌که افراد یک جامعه مانند چین متواضعانه به دنبال یادگیری هستند، در ابتدا سیاست‌گذاران و سیاستمداران آن جامعه به دنبال یادگیری بوده‌اند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که نهادهای توسعه‌گرا در چین شکل گرفته است و احتمالا ظاهری متفاوت از نهادهای مدنظر ما دارند و اصطلاحا نهادهای بی‌تابلو هستند. نکته بعدی اینکه در زمان مائو با اینکه مردم در فقر و تنگدستی بوده‌اند اما کیفیت زندگی آنها خوب بوده است. آیا این احتمال وجود نداشته است که دلیل خوب بودن کیفیت زندگی مردم چین همزمان با نامناسب بودن کمیت زندگی آنها به این دلیل بوده است که آنها این فاصله را حس نمی‌کردند و به این دلیل آرامش داشتند و در حقیقت بی‌فاصلگی اقتصادی موجب آرامش آنها شده است و افزایش طول عمر را باعث شده است؟ احتمالا مناسب بودن کیفیت زندگی چینی در آن دوره فقط به دلیل پیشرفت پزشکی نبوده است، بلکه آرامش روانی آنها که در نتیجه ندانستن فاصله اقتصادی با دیگر کشورها بوده است دلیل این امر بوده است. این باعث شده است در دوره مائو شاخص امید به زندگی در یک مقیاس قابل قبول باشد و این شاخص در حال حاضر نیز در سطح قابل قبولی است. این موضوع نشان می‌دهد که یک پارامتر مشترک در این قضیه وجود دارد، که در سیستم مائوئیسم، واگرایی اجتماعی وجود نداشته است و در دوره جدید با کمک فقرزدایی واگرایی اجتماعی کاهش پیدا کرده است.


عمده دلایل رشد اقتصادی چین

محمدهادی مهدویان

محمدهادی مهدویان

صاحب‌نظر ارشد اقتصادی

اولین نقد من نسبت به چارچوب مفهومی این مطالعه و محاسبات آن است که در محور عمودی نمودارها امید به زندگی جوامع مورد بررسی را نشان می‌دهد. این چارچوب بسیار نارساتر از آن است که کیفیت زندگی مردمان آن جوامع و تمایزات بین آنها را طی دهه‌های متمادی به نمایش بگذارد. منوط کردن همه زوایای زندگی به شاخص امید به زندگی نمی‌تواند به تنهایی تحولات چند دهه‌ای یا سده‌ای را تبیین کند. مطلبی که به نظر من در این چارچوب مفهومی و محاسباتی نادیده گرفته شده است، موضوع «گذار» جمعیتی است. دو مشخصه عمده دوران گذار جمعیتی موضوع نرخ باروری بالا و کاهش نرخ مرگ‌ومیر به دلیل پیشرفت‌های بهداشتی است. البته باید به این موضوع اشاره کرد که بحث گذار جمعیتی فقط به نرخ باروری بالا و اثر پیشرفت‌های بهداشتی بر (کاهش) نرخ مرگ و میر محدود نمی‌شود. نکته مهم اینجاست که گذار جمعیتی در برخی از کشورها بسیار با تاخیر اتفاق افتاده است. به‌عنوان مثال در ایران گذار جمعیتی در بازه بین سال‌های 1355 تا 1375 شمسی اتفاق افتاده است که در این دوره جمعیت کشور به بیش از دو برابر رشد کرده است. البته این رشد با نرخ پایین‌تر کماکان ادامه دارد و جمعیت ایران تا فاز تثبیت فاصله زیادی دارد.

زمانی که جمعیت با این شدت افزایش پیدا کند، اگر رشد اقتصادی هم محقق شود، این افزایش جمعیت اجازه افزایش درآمد سرانه را نمی‌دهد. کشورهای در حال توسعه مانند کشورهای آفریقایی و چین و هندوستان از جمله کشورهایی هستند که انفجار جمعیتی در آنها با تاخیر تاریخی اتفاق افتاده است و انفجار جمعیتی برخی از این کشورها هنوز هم متوقف نشده است. چین در یک دوره نسبتا طولانی درگیر مساله انفجار جمعیتی بوده است. بنابراین در فرمول درآمد سرانه (درآمد ملی تقسیم بر جمعیت) علاوه بر رشد درآمد ملی مخرج کسر (جمعیت) هم بسیار رشد کرده است. به عبارت دیگر هرچه در صورت کسر رشد اقتصادی حاصل شده است، در حقیقت بی‌فایده بوده است و درآمد سرانه افزایش پیدا نکرده است. گذار جمعیتی در کشورهای صنعتی و آمریکای شمالی در قرن نوزدهم میلادی اتفاق افتاده است. بحث اصلی آن است که اساسا پیشرفت اقتصادی کشورهای صنعتی (به مفهوم رشد درآمد سرانه) طی 100 یا حتی 150 سال اخیر در اثر کاهش چشمگیر نرخ افزایش جمعیت این کشورها (یا حتی منفی شدن این نرخ)، پس از دوره گذار جمعیتی اتفاق افتاده است. در حالی‌که کشورهای در حال توسعه، شامل چین، هنوز هم موفق به کنترل و تثبیت سطح جمعیت نشده‌اند و بنابراین دست‌آوردهای اقتصادی آنها به‌طور مداوم با رشد جمعیتی خنثی می‌شود.

من پیشرفت چین در دوره مورد اشاره را حاصل چند اتفاق مهم می‌دانم که البته باید اذعان کرد مطالبی که توسط آقای نیلی بیان شد بسیار مهم است. اما در همان دوره، یعنی از دهه 70 میلادی در قرن گذشته تاکنون اتفاقاتی افتاده است که نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. اولا انقلاب‌های دوم، سوم و چهارم صنعتی در این دوران کوتاه اتفاق افتاده است در حالی‌که انقلاب اول صنعتی 150 سال پیش از آن رخ داده بود. انقلاب اول صنعتی اختراع ماشین بخار بود، ولی انقلاب‌های بعدی به مفهوم توسعه حمل‌ونقل و کشف انرژی‌های جدید به‌خصوص الکتریسیته (امکان تولید انبوه صنعتی)، اختراع کامپیوترهای پرسرعت (دیجیتالیزاسیون)، و در نهایت آخرین تحولات در حوزه اینترنت اشیا و هوش مصنوعی نورو تکنولوژی (انقلاب چهارم) را شامل می‌شود. تمام این انقلاب‌ها (پس از انقلاب اول) از دهه 70 میلادی به بعد رخ داده است و چین نیز کشوری است که بر خلاف ژاپن که با اجبار به جهان خارج ملحق شد و ادغام گردید، با انتخابی آگاهانه به اقتصاد جهان پیوست و روش رشد مبتنی بر صادرات را انتخاب کرد. توجه بفرمایید که تمامی آثار مثبت انقلاب‌های دوم، سوم و چهارم صنعتی طی یکصد سال اخیر امکان رشد را برای همه کشورها فراهم کرده است، اما آثار آن رشد جهشی در درآمد سرانه به‌دلیل کاهش یا تثبیت جمعیتی نصیب کشورهای صنعتی شد. در کشورهای در حال توسعه تمام یا بخشی از افزایش درآمد و تولید ملی با گذار جمعیتی (رشد بالای جمعیت) این کشورها طی همین دوره خنثی شده و درآمد سرانه آنها یا ثابت باقی‌مانده یا با رشد پایینی مواجه بوده است. لذا ایجاد شکاف بزرگ درآمد سرانه بین کشورهای صنعتی و در حال توسعه تا قبل از دهه 70 میلادی قرن گذشته و کوچک شدن این شکاف پس از آن کاملا به گذار جمعیتی دیرهنگام کشورهای در حال توسعه قابل انتساب و تفسیر است.

علاوه بر آن نباید فراموش کرد که چین کشوری است که سه هزار سال سابقه حکمرانی با کیفیت خوب داشته است؛ برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر که هیچ‌گاه سابقه حکمرانی باکیفیت نداشته‌اند یا در طول تاریخ به دلیل جنگ و هجمه‌های نظامی، تجربه حکمرانی آنها دچار گسست شده است. ادغام چین و هند در اقتصاد جهانی نشان می‌دهد که هند در زمینه حکمرانی با کیفیت آن‌گونه که در چین وجود داشته، مگر در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم، تجربه مطلوب نداشته است. در نهایت دلایل عمده جهش چشمگیر اقتصاد چین در 4 دهه اخیر در درجه اول وجود حکمرانی خوب، سپس الحاق به اقتصاد جهانی، وقوع انقلاب‌های صنعتی جدید در دوره پس از جنگ جهانی دوم و در نهایت انتخاب رشد صادرات محور بوده است. آن چیزی که در دوره کنونی برای اقتصاد جهان رخ داده است با توجه به مسائل متعدد از جمله آلودگی محیط زیست، اتمام منابع طبیعی و دیگر چالش‌های پیش‌رو، مبین این موضوع است که اقتصاد جهانی به سمت جمع رشد صفر یا سطح بسیار پایین میل می‌کند. به همین دلیل ممکن است از این به بعد شاهد رشد انتقالی باشیم، به این معنی که رشد هر کشوری به بهای کاهش رشد سایر کشورها حاصل خواهد شد. البته مقامات چینی در این زمینه نشان داده‌اند که با استفاده مطلوب از تکنولوژی و استقرار نظام اصلاحی دوگانه در عرصه اقتصاد و سیاست سرآمد جهان هستند. تمامی اقدامات مقامات چینی نشان از درایت و دوراندیشی و کیفیت حکمرانی دارد که همان‌طور که گفته شد سابقه 3 هزار ساله در این کشور داشته است.


نقد و نظر مخاطبان

 

   تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی

احساس کردم در این جلسه جای دانشمندان علم سیاست خالی است. به درستی برخی از استادان به پیوند اقتصاد و سیاست و سنتزی که چین نیز حاصل بروز و ظهور آن است، اشاره کردند. سوالی که من می‌خواهم آن را مطرح کنم این است که گفته شد که اقتصاد چین با یک چالش روبه‌رو است، و آن هم این که اقتصاد این کشور بر صادرات مبتنی است، و اقتصادی که بر صادرات مبتنی باشد از یک نقطه به بعد، سرعت آن کاهش پیدا می‌کند. چین یک سیاست دوصدساله را در حزب کمونیست خود تعریف کرده است که در سیاست صدساله اول آن یعنی از سال ۱۹۴۹ تا ۲۰۴۹، این است که باید سیکل رشد تصاعدی اقتصادی خود را حفظ کند. یعنی مبنای راهبردی باید اقتصادی باشد. اما از آنجایی که اکنون وضعیت اقتصاد این کشور متحول شده است، سیاست‌گذاران این کشور به سیاست کمربند و راه روی آورده‌اند. برونگرایی در سیاست به این معناست که یک کشور به کشورهای دیگر روی می‌آورد و به همکاری با آنان می‌پردازد. چین اکنون ۳ تریلیون دلار ذخیره ارزی دارد و در کنار آن ۱۵ تریلیون دلار سپرده دارد. در واقع چین دارای یک انباشت سرمایه بزرگ است، و دنبال فضایی برای سرمایه‌گذاری است که اتخاذ سیاست جاده ابریشم برای تحقق آن است. همانطور که چین توانست با سیاست‌های عمل‌گرایانه به این سطح از رشد دست پیدا کند، همین سیاست‌های توسعه‌گرایانه می‌تواند نهادهای اقتصادی و اجتماعی را به‌صورت یک متغیر وابسته به‌وجود بیاورد. این موضوع حاکی از تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی است. موضوعی که شاید در کشور ما به دنبال روند برعکس آن بوده‌اند و از همان ابتدا به دنبال توسعه سیاسی بودند.

  فرصت ایران از برونگرایی چین

نکته‌ای که باید به آن اشاره کنم این است که دستمزد کارگر در حال حاضر در چین حدود ۴۷۰درصد از دستمزد کارگر در ایران بیشتر است و این موضوع، کشور را در جایگاهی قرار داده است که می‌توان آن را به چین خاورمیانه تبدیل کرد. فاصله کشور ما تا بازار اروپا یک‌چهارم چین است، قیمت حامل‌های انرژی در ایران بسیار ارزان‌تر از چین است. در حقیقت کشور تمام شرایط بزرگ کردن اقتصاد خود را در اختیار دارد. چین در حقیقت با پایین نگه‌داشتن ارزش یوآن برای شهروندان خود اشتغال ایجاد کرده است و به مرور زمان کارهای بی‌کیفیت اولیه چین تبدیل به کارهای باکیفیت شد و در حال حاضر حدود ۹۶ درصد مردم چین صاحب شغل هستند. یکی از مشکلات بزرگ چین برای توسعه فقدان نیروی کار بیشتر است و به این دلیل که پاکستان نیروی کار ارزان‌قیمت دارد، چین دست به سرمایه‌گذاری در این کشور زده است. مزیت ایران نسبت به پاکستان این است که امنیت بیشتری در آن موجود است و مشکل ما عدم اعتماد سرمایه‌گذاران به بازار داخلی و نداشتن شهامت سرمایه‌گذاری است. سال‌هاست به دلیل سیاست‌های اشتباه اجازه ورود برندهای مختلف به کشور داده نمی‌شود، اما چین به دلیل اشباع شدن نیروی انسانی خود دست به سیاست برونگرایی زده و تولید خود را به پاکستان و آفریقا گسترش داده است.

  تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی

اقتصاد چین اکنون با چالش‌هایی مواجه است، که برای اقتصاد این کشور نگران‌کننده است. نکته اصلی در اینجاست که در مورد هر سیستمی، مانند اقتصاد یک کشور، انرژی سیستم به پایان می‎رسد و اگر این سیستم به دنبال رشد مجدد باشد نیاز به انرژی مضاعف دارد. انرژی مورد نیاز نیز به‌صورت مضاعف رشد خواهد کرد و نبود انرژی کافی دلیل رکودهایی است که رخ می‌دهد. اقتصاد هر کشور هم به نقطه‌ای می‌رسد که برای جهش به سطوح بالاتر نیاز به سطحی از انرژی دارد که دیگر در اقتصاد آن کشور وجود ندارد. زمانی که شاخص‌های اقتصاد چین را از سال ۲۰۱۶ بررسی می‌کنیم، نوعی رکود و خستگی اقتصادی در آن مشاهده می‌شود.زمانی که از سال ۲۰۱۶ اقتصاد چین نمی‌تواند رونق‌های سابق خود را تکرار کند، دولت این کشور با تزریق نقدینگی‌های بسیار بالا سعی در رونق بخشی مجدد به اقتصاد این کشور داشته است. اما مشاهده می‌شود با اینکه مقدار نقدینگی تزریقی بیشتر از گذشته است، اما دیگر اقتصاد چین نسبت به گذشته کمتر تحریک می‌شود.  از سوی دیگر استراتژیست‌های آمریکایی نیز از این موضوع آگاه هستند و برای جلوگیری از رشد اقتصادی این کشور، دست به آغاز جنگ تجاری زده‌اند. بسیاری از سیاست‌های دولت ترامپ نیز در همین زمینه قابل تفسیر است. در نهایت به نظر می‌رسد اقتصاد چین با موانع بسیار بزرگی برای ادامه رشد شتابان خود روبه‌رو است.


صحت آمارهای اقتصادی چین

محمد-ماشین-چیان copy

محمد ماشین چیان

پژوهشگر اقتصادی

نکته اولی که لازم می‌بینم راجع به مساله چین عنوان کنم، سوءتفاهمی است که ممکن است برای برخی پیش آمده باشد.شاه‌بیت کتاب «چین چگونه سرمایه‌داری شد؟»، این موضوع بود که دولت مرکزی با هوشمندی و آینده‌نگری برنامه‌ریزی‌ای انجام نداد که منجر به شکوفایی اقتصاد چین شود، بلکه عقب‌نشینی دولت در برابر انقلاب‌های حاشیه‌ای بود که وضع کنونی را به‌وجود آورد و درنهایت اجازه داد که این رشد اتفاق بیفتد.این سوءتفاهمی است که در برخی از فعالان اقتصادی که درباره توسعه چین می‌نویسند، هم دیده می‌شود که گاهی اوقات اقتصاد خانواده را به اقتصاد ملی بسط می‌دهند و گاهی اوقات معکوس این روند هم اتفاق می‌افتد. در صحبت برخی از دوستان به نظر می‌رسد، توسعه چین را حاصل هوشمندی سیاستمداران چینی از جمله شیائوپینگ می‌دانند. نکته بعدی بحث شفافیت و صحت آماری است که مقامات چینی درباره اقتصاد این کشور منتشر می‌کنند.  به‌عنوان مثال گزارشی که اخیرا منتشر شده بود، تخمین زده بود که تا سالی 2درصد از تولید ناخالص داخلی چین را مقامات چینی با آمارسازی رقم می‌زنند، که زمانی که به این نکته توجه کنیم که چین یک‌پنجم کل اقتصاد دنیا را تشکیل می‌دهد، متوجه می‌شویم که رقم بسیار بزرگی است.برخی از گزارش‌های داخلی و اتاق فکرهای چینی نیز در این مورد صحبت کرده‌اند. به نظر می‌رسد برخی از گزارش‌‌ها درباره سطح موفقیت شرکت‌ها نیز، با اختلال مواجه است. سوالی که پیش می‌آید این است که آیا این موضوع مورد توجه قرار گرفته است یا خیر؟


ایران در دام رقابت منطقه‌ای

بهکیش

محمد‌مهدی بهکیش

اقتصاددان

صحبت‌هایی که من درباره اقتصاد چین مطرح کرده‌ام، در حقیقت ادامه صحبت‌ها و مکمل بحث آقای نیلی است. من از این زاویه به مساله چین نگاه می‌کنم که حضور این ابرقدرت اقتصادی چه تاثیری بر منطقه ما و زندگی ما دارد. یکی دیگر از سوالات مهم پیرامون مساله چین، این است که وضعیت بهره‌وری در اقتصاد چین به چه صورت خواهد بود؛ طبق اخرین آمار مقدار سرمایه‌گذاری چین در حوزه تحقیق‌وتوسعه به سطح سرمایه‌گذاری آمریکا در این حوزه رسیده است. هزینه تحقیق و توسعه چین با شیب بسیار زیادی در حال افزایش است و در سال 2019 هم‌سطح ایالات متحده شد. در حقیقت چین اکنون به‌مثابه یک کارخانه بزرگ است و احتیاج به مواد اولیه تازه دارد تا بتواند در افق بلندمدت رشد اقتصادی خود را تضمین کند. ایران در منطقه‌ای قرار دارد که تامین‌کننده یکی از مهم‌ترین مواد اولیه اقتصاد چین است و دومین اقتصاد بزرگ دنیا نیاز دارد که برای 50 سال آینده خود، نفت و گاز ورودی برای اقتصاد خود را تضمین کند. من در مطلبی که در «دنیای‌اقتصاد» نیز چاپ شده عنوان کرده بودم که دعوای اصلی در منطقه خلیج فارس ایران نیست، بلکه منازعه اصلی بین چین و آمریکاست.

خواسته اصلی چین آن است که بر منطقه خلیج فارس تسلط پیدا کند و از این منطقه برای تامین نیازهای آینده خود استفاده کند و از سوی دیگر آمریکا نیز رقیب چین در این منطقه است و مجبور است برای رسیدن به خواسته خود در منطقه، با چین درگیر شود. چین در پروژه خود برای نفوذ در منطقه ما حدود 65 میلیارد دلار در بندر گوادر، در نزدیکی بندر چابهار، دست به سرمایه‌گذاری زده است؛ بندری که تداعی‌گر سنگاپور در گذشته است و در راستای پروژه جدید جاده ابریشم این کشور است که در نهایت منجر به تسلط این کشور بر منطقه دریای عمان و خلیج‌فارس خواهد شد. این استراتژی بلند‌مدت چین در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس است که استراتژیست‌های چین و آمریکا متوجه آن هستند، ولی در کشور ما متاسفانه کمتر به این موضوع توجه می‌شود. در هر صورت مساله چین موضوع بسیار مهمی برای کشور ماست.سیاست‌گذاران کشور نیز باید به این موضوع بپردازند که ایران از رشد اقتصادی چین چه درس‌هایی می‌تواند بیاموزد و چه بهره‌ای می‌تواند ببرد. شاید کمی اغراق‌آمیز به نظر برسد، ولی کشور ما به نوعی در تله رقابت‌های بین‌المللی گرفتار شده است بدون اینکه سیاست‌گذاران ما درک درستی از این موضوع داشته باشند.


درس‌های الگوی اقتصاد چین

مهرداد سپهوند

مهرداد سپهوند

عضو هیات علمی پژوهشکده پولی و بانکی

هر الگوی توسعه‌ای که مطرح می‌شود باید مساله میان کسب‌وکار، سیاست و مدیریت عمومی را به نوعی حل کند. این موضوع در بحث آزادی اقتصادی و میزان تمرکز در نظام سیاسی قابل مشاهده است. نکته مهم این است که یک الگوی منحصر‌به‌فرد وجود ندارد تا سطح مطلوب نهادهای دموکراتیک لازم برای توسعه را نشان دهد. در الگوی چین بحث برونگرایی اقتصادی بسیار مهم است و باید بر آن تاکید شود. چین در آغاز راه خود در فرآیند جهانی شدن جاه‌طلبانه رفتار نکرد و زمانی که هنوز شرایط برای اقتصاد این کشور فراهم نبود، بر مساله برندینگ تمرکز نکرد. این موضوع احتیاج به دانش بسیار گسترده‌ای داشت که در آن زمان چین از آن بی‌بهره بود. چین در ابتدا قطعات اولیه بسیاری از برندهای کشورهای دیگر را تامین می‌کرد. اما تغییری که اکنون رخ داده است، این است که چین وارد خط مقدم تکنولوژی شده است و در حیطه‌هایی مانند اینترنت 5G و اینترنت اشیا قدرتمندانه ورود کرده است.  نسل بعدی ماشین‌هایی که مشاهده خواهد شد ماشین‌هایی هستند که مهم‌ترین بخش آنها بحث باتری آنها است که چین در این مورد سرمایه‌گذاری بزرگی انجام داده و این سرمایه‌گذاری به حدی بوده که اکنون اغلب برندهای اصلی در این حوزه را چین تولید می‌کند که کیفیت بسیار بالایی دارد. ما با اقتصادی مواجه هستیم که کاملا برنامه‌ریزی شده در حال کار کردن است و در درجه اول اقتصاد برونگرایی است که برای اقتصاد کشور ما بسیار آموزنده است. اقتصادهای زیادی دیده نمی‌شود که بتواند بدون برونگرایی رشد پایداری را تجربه کند؛ متاسفانه این بحرانی است که ما به سوی آن در حرکت هستیم و درسی است که باید به آن توجه شود. بحث دیگر درباره دموکراتیک بودن نظام سیاسی است که کیفیت آن بسیار مهم است و این کافی نیست که فقط به یکسری شاخص‌های خاص توجه کنیم. ما در مقابل حکمرانی شرکتی بحث حکمرانی عمومی داریم، که پیشرفت‌های زیادی در آن رخ داده است و ما متاسفانه یک سری پارادایم‌ها را به‌صورت پیش‌فرض در نظر می‌گیریم و صرف وجود آنها را کافی می‌دانیم برای سازماندهی اجتماعی برتر. در بحث‌های حکمرانی شرکتی نیز تنوع بسیاری وجود دارد و کسانی که فقط یک مدل را در نظر می‌گیرند به دنبال کپی کردن از آن مدل‌ها هستند که این کار اشتباهی است. چین از این مسیر پیشرفت نکرد. یکی از اقتصاددان‌های توسعه به نکته جالبی در چین اشاره می‌کند که آن را متضمن اصلی توسعه این کشور در نظر می‌گیرد؛ این اقتصاددان در مورد تجربه ورود تکنولوژی به یکی دیگر از کشورهای در حال توسعه بیان می‌کند که تنها استفاده خاصی از آن تکنولوژی انجام می‌گرفت، در حالی که در چین به دنبال کشف جزئیات تکنولوژی‌های جدید بودند.

در نتیجه تنها یک الگو برای کل دنیا موجود نیست و اگر به دنبال کپی‌برداری از یک الگوی خاص حرکت کنیم، درس زیادی برای اقتصاد کشور ما نخواهد داشت و در این مسیر باید بسیار هوشمندانه عمل کرد. یک نکته جالب نیز این است که در بحث توسعه، ارتباط روشنی بین میزان آزادی با توسعه موجود نیست و پیدا کردن ارتباط سطح دموکراسی با رشد بسیار سخت است، اما ارتباط ثبات سیاسی با رشد موضوعی است که کاملا مشخص است و ثبات سیاسی موضوعی است که اهمیت بسیار زیادی در رشد و توسعه اقتصادی دارد. در نهایت باید با مدل‌های موجود ارتباط هوشمندانه‌ای برقرار کرد و در دام قالب‌های از پیش تعیین شده گرفتار نشد.