بحث واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی مطرح بود و تقابل علنی با همسایه خطرناک مارکسیست در شمال تبعات سیاسی خطرناکی داشت. یعنی در این مورد دست مصدق خیلی باز نبود و سیاست موازنه منفی به نوعی محصول شرایط بود. بنابراین در بحث کودتای ۲۸ مرداد دو موضوع را باید از هم تفکیک کرد. اولی عملکرد مصدق در مقام نخست‌وزیری است و دومی حرکت دموکراسی خواهانه‌ای بود که او نماد و رهبر آن شده بود. کودتا این حرکت دموکراسی خواهانه را متوقف کرد. از بغض او نباید این حرکت و جنبش دموکراسی خواهانه را نفی کرد. می‌توان عملکرد مصدق را نقد کرد و باید هم این کار را کرد. اما در هر نقد منصفانه‌ای نباید این واقعیت را نادیده گرفت که اولا او در ظرف و زمانه خود این جنبش را راه انداخت و در فضای دهه ۱۹۵۰ خاورمیانه، جنبش مزبور ترقی خواهانه بود و ثانیا خود جنبش دموکراسی خواه بود و این دموکراسی خواهی تمام و کامل به خصلت‌های فردی مصدق گره نخورده بود و مستقل از او هم حیات داشت کما اینکه در دهه ۱۳۵۰ دوباره سربرآورد. بنابراین خطاهای فردی احتمالی مصدق را نباید به معنای خطای خود جنبش دموکراسی خواه تلقی کرد. کودتا به بهانه رفتار مصدق کل جنبش دموکراسی خواهی را نابود کرد.