زمان در اداره تئاتر متوقف شده است

پرستو گلستانی

وقتی فکر می‌کنم و ذهنم را جمع و جور می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که واقعا یک اداره تئاتر است و تئاتر تهران.

یعنی اصلی‌ترین مکان تمرین تئاتر در مرکز کشور که اصلا معلوم نیست آیا به تو سالنی برای تمرین بدهند یا نه.خلاصه برای خودش هفت‌خوانی است. حالا بخت با تو یار باشد و دری به تخته بخورد و سری بیرون بیاوری و بالاخره بتوانی سالنی بگیری... اول ماجراهاست و‌تراژدی غم‌انگیز اداره تئاتر از همین جا آغاز می‌شود. اگر بار اولت باشد و عادت نداشته باشی پا به این مکان فرهنگی عزیز و دست‌نیافتنی بگذاری حتما مغزت سوت می‌کشد.

چرا؟ خب معلوم است سوت می‌کشد از آنچه می‌بینی؛ در، دیوار، زمین و زمان. اگر عادت داشته باشی که باید بمانی و تحمل کنی. گاهی فکر می‌کنم زمان در اداره تئاتر متوقف شده و ما هنوز در سال ۱۳۶۶ یعنی اولین باری که من پا به این اداره گذاشتم هستیم. نه تنها هیچ چیز تغییر نکرده، چیزی اضافه نشده، چیزی تمیز نشده، بلکه به فرسودگی و خرابی‌های آن افزوده شده.

دیوارهای سوراخ سوراخ و سوخته، پنجره‌های شکسته و بی‌شیشه، زمینی که مرا یاد کلاس اول ابتدایی می‌اندازد و دستشویی‌های کثیف و بدبو. میز و صندلی و تیر تخته‌های شکسته و فرسوده. آخر این مکان فرهنگی و سالن تمرین تئاتر است. شانس بیاوری و کارت تاریخی نباشد و حرکات موزون نداشته باشد. وگرنه تو گویی زلزله هشت ریشتری ساختمان را می‌لرزاند.

بس که ساختمان محکم و سالن‌ها آکوستیک است! خدا آن روز را نیاورد که بازبینی جشنواره‌ای باشد. می‌روی می‌آیی و سه طبقه بالا و پائین می‌شوی تا بلکه بتوانی دو تا صندلی و یک نیمکت برای اهالی تئاتر و بازبین پیدا کنی و اگر کارت دکور سنگین داشته باشد و آکسسوار بخواهد که حتما دیوانه می‌شوی تا چهار تا تیر و تخته و لته بیابی و بگذاری جای وسایلت...

وای به وقتی که تابستان باشد و تئاتر داشته باشی... دلت می‌خواهد بنشینی و زار زار گریه کنی به جان خودت و تئاتر و نمایش و همزادپنداری می‌کنی با آنهایی که در مناطق گرمسیری و خشک زندگی می‌کنند. باور کنید دیالوگ در کلمات آب می‌شود و از سر و صورتت می‌چکد. القصه؛ می‌گویند به این سالن‌ها آسیب نرسانید. در نگهداری آن کوشا باشید. چشم، چشم. ولی در نگهداری چه کوشا باشیم. در نگهداری در و دیوار سوخته؟ زمین‌های پرخاک؟ دستشویی‌های کثیف و پر از سوسک؟ در نگهداری سالن‌هایی که سال‌هاست حتی یک تعمیر کوچک هم نشده؟ای به چشم، باز هم حرف گوش می‌دهیم و در نگهداری آن کوشا هستیم.

ولی خودمانیم آخرش چه؟ نباید یک فکر اساسی کرد، نباید بودجه‌ای برای بازسازی و تعمیر این مکان فرهنگی اختصاص داد؟ نباید؟ یادمان نرود حرمت امامزاده را متولی آن نگاه می‌دارد. این متولی یعنی ما در جایگاه مصرف‌کننده و مسوولان در جایگاه خودشان.ما می‌گوییم چشم. به دیگران هم می‌گوییم کوشا باش، کوشا باش و مثلا سیگارت را اینجا خاموش نکن و فلان و بهمان و‌هزار بار می‌شنویم که این خانه از پایه ویران و این آب از سرگذشته را اصلا می‌شود نگهدار بود؟ آخر چه چیز اینجا را نگهداری کنیم؟ از اینجا چه باقی مانده؟ اما مسوولان چه می‌گویند؟ چه می‌کنند؟ به چه می‌اندیشند؟ پرواضح است که سالن‌ها در حد اجرای تمرین تئاتر نیست و در این محیط غیربهداشتی و گاه غیرانسانی باید با چنگ و دندان ماند و کار کرد. مبرهن است که بر روی کیفیت اجرای نمایش تاثیر خواهد داشت. همه چیز زنجیروار به هم متصل است و چه کنیم و صدافسوس که شرایط فراهم آمده و بضاعت ما تئاتری‌ها همین است و بس.

ای کاش بخت یارمان بود و حمایت‌کننده مالی پیدا می‌شد تا دستی به سر و گوش این اداره مظلوم بکشد. شاید لااقل از یک یا چند حمایت‌کننده مالی آبی گرم شود. به آرزوی رسیدن آن روز.