لی‌لی اسلامی- دو صندلی، دو زن و پرده‌ای که زندگی خاکستری این دو روح آشفته را به نمایش می‌گذارد، تمام آن چیزی است که با ورود به سالن اصلی تالار مولوی می‌بینید. «کاریزما» که بازخوانی است از داستان «وقتی زنان مردان را دوست می‌دارند»، اثر «روساریومزه»، حکایت دو زن است با تمام آشفتگی‌ها و سرگردانی‌ها، از غلیان احساساتی که قرار است خاموش بماند.

آنچه در پرده نمایش می‌بینیم، انتظار خاموش زن‌ها است که لحظه‌ها را پشت پنجره یا دور میزی می‌گذرانند، بی‌هیچ حرکتی و آنچه با حضور بازیگران در صحنه می‌بینیم، بیان سرشار از درد احساسات ممنوعه دوزن است که در اتاق خاکستری، محکوم به خاموشی‌اند.

زن‌ها خود را به صندلی‌هایشان می‌آویزند، بی‌صدا فریاد می‌کنند و فاصله را تا در، تا امکان آمدن آنکه نیست، با تردید و بی‌تابی می‌دوند؛ از روزنه کوچک بیرون را با ترس و تشویش می‌نگرند؛ گاهی قرار است بگویند آنچه بر آنها می‌گذرد؛ اما صدایی بی‌‌حضور (در پس زمینه) هشدار می‌دهد: «چیزی نگو» و زن‌ها دوباره با درد خاموش می‌شوند. در تمام این لحظات زنان روی پرده آرام نشسته‌اند یا اتاق را با قدم‌های آهسته می‌پیمایند.

«کاریزما» بیان کلی است از احساسات خاموش زن‌ها نسبت به فرد سومی که می‌توان آن را در گروه نمایش‌های پیش‌رو (آوانگارد) قرار داد، اما «گروه بازی» در اجرای این نمایش بسیار دست به عصاتر از آنچه شایسته اثری پیش رو است، قدم بر می‌دارند. انگار کارگردان در لحظه‌لحظه نمایش‌اش ترس از فهمیده نشدن دارد. شاید هراس پگاه طبسی‌نژاد و همکارانش از شناخته نبودن این عرصه در تئاتر ما است که مجبورشان می‌کند، صدایی برای بیان آنچه قرار نیست، بیان شود به مجموعه اضافه کنند و حرکات را بارها و بارها پیش‌روی تماشاگر تکرار کنند، اما این تکرار خدمتی به آنچه قرار است حاصل نمایش باشد، نمی‌کند و چهچهه۵۰ دقیقه‌ای آوازی که می‌توانست زیباتر و خلاصه‌تر بیان شود، جز اطنابی سرگیجه‌آور و توجیهی برای آنچه نباید توجیه شود، ثمری ندارد. دو زن، با لباس‌های یک شکل، با حرکاتی یکسان، قرار است نماینده زنان عاشق باشند، اما اگر در آثار تجربی و پیش‌رو، تکیه بر حرکت بی‌نمایش زبان است و اگر قرار است بازی بی‌صدای بازیگران تنها به لطف حرکاتشان مساله‌ای را طرح و موشکافی کند، پس می‌شود انتظار حرکات بدیع را که در جریان اجرا جلوه‌ای تازه به موضوع می‌دهند، داشت؛‌ اما تکرار حرکات در کاریزما، تکراری معنادار و در خدمت متن نیست و شباهت ظاهری رفتار دو زن، بیننده را با این سوال روبه‌رو می‌کند که برای این نمایش‌های تکراری، چه نیازی به بازی تو بازیگر بود؟!

در آثار تجربی و پیش‌رو، اصل بر فعال بودن تماشاگر در جریان نمایش است؛ اما کارگردان با اضافه کردن صداهایی در پس زمینه برای بیان آنچه بی‌حرکت می‌گذرد، سعی در توجیه نمایش‌اش و جویدن لقمه برای مخاطب دارد.اما نقطه اوج کاریزمای کسالت‌آور در تکرار لحظه‌ها پس از ۵۰دقیقه پایان نمایش است؛ هنگامی که روان‌های آشفته از حرکت می‌ایستند و درست مثل لحظه آغاز نمایش، بی هیچ‌ حرکتی به صندلی‌هاشان باز می‌گردند و دو زن روی پرده، پس از حرکات کند همراه با ترس از بروز آنچه درونشان می‌گذرد، به حرکت در می‌آیند و اتاق خاکستری را با حرکاتی تند می‌پیمایند، انگار دیگر قرار نیست «چیزی نگویند.»

ظهور کاریزما و نمایش‌هایی از این دست را با تمام ضعف‌ها و کاستی‌ها می‌توان به فال نیک گرفت، اگر هراس درک نشدن، از میان برداشته شود.