کسی که عشق را رقصاند

علی طجوزی

اگر موسیقی را یکی از راه‌های بیان عشق و احساس در فرار از التهاب و سنگینی هستی بدانیم، بی‌‌تردید سماع و رقص همچون نگینی است که درخشش حلقه را بیشتر می‌کند و تلالو عشق را در بر دوست پر نورتر جلوه می‌دهد.

درست در زمان‌هایی که فکر می‌کنیم تمام راه‌ها بسته است و گریزی نیست؛ می‌خواهیم به زبانی حرف بزنیم، ورای زبان روزمره، چه جنس این درد، از جنس دردهای روزمره نیست که بتوان در قالب کلام ادا کرد؛ هر چند برخی این درد را به شیوه‌های گوناگون مانند شعر و داستان و نقاشی وکلا توسل به هنر متعالی بیان می‌کنند.

زبان موسیقی نیز یکی از این راه‌ها است. اما هنگامی که نغمه‌ها آغاز می‌شود و چون‌ هاتفان غیب بر دلی که دردمند است، جاری می‌شوند آن زمان است که به قول مولانا «اندک‌اندک جمع مستان می‌رسند» یا باز هم به قول مولانا «اگر مست حقی برخیز و کف زن- بکوبان پایی و دستی به دف‌زن» و تمام اینها برای بیان مقصود است که «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزو است» و زیباتر آنکه ورای تمام مسائل و مشکلات جاری زندگی عشق به ذات هستی است که انسان را بر آن می‌دارد با توسل به تولای او راهی دیگر را پیشه کند و تمام زیبایی‌ها و نیکویی‌های در توانش را نگه دارد و در رقصی مستانه خویش را به پیشگاه کسی عرضه کند که همواره هست و هر چه هست از او است.

همچنین تاریخ نشان می‌دهد در آغاز آفرینش، آن روزگاران که انسان خود را شناخته و شایسته تفکر و تصمیم‌گیری دانسته، موسیقی را نخستین انعکاس التهاب و شور، هیجان و شوق درونی خود دیده است که در خارج از وجودش تحقق یافته و موجب حالت وجد و حال، طرب و نشاط شده، زمانی هم حزن و ‌اندوه؛ اما در عین حال، اثر تسکین دهنده و آرامش بخش با خود همراه داشته است.

در پی این دانستن، عده‌ای از اهل تحقیق، سفر در تاریخ را آغاز کردند، بیوت الهی که بر پیامبران وحی نازل شده است، شهر و دیار کوچه و بازار، کاخ‌های ویران و برقرار مانده را گشته‌اند تا شاید بر این مدعی دلیل بیابند و به جامعه محققان پیشکش کنند. ذوق دانستن و شوق یافتن مقصود، مسافران وادی تاریخ را به سرمنزل مقصود رسانیده، هرکدام به در یافتن از حقایقی مسرور گشته‌اند و همان یافته خویش را تاریخچه پیدایش سماع دانسته‌اند.

هر کلام صورتی دارد و معنایی، صورت آن لفظ، صوتی است که شنیده می‌شود و معنای آن حقیقتی است که فهمیده می‌شود و همان گونه که در شنوایی و تعقل و بینایی و قوای دیگر تناسب و ارتباطی موجود است، در کلمات نیز میان لفظ و معنی یک نوع مناسبت طبیعی و ذاتی وجود دارد؛ چنان که غزالی برای عشق و سماع این مهم را بیان کرده، می‌نویسد: «سین و میم» سماع اشارت است به «سم»؛ یعنی سر سماع مانند «سم» است و شخص را از تعلقاتی که به اغیار دارد می‌میراند و به مقامات عینی می‌رساند «عین و میم» اشاره است به «مع»؛ یعنی سماع شخص را به معیت ذات الهی می‌برد. پیامبر «ص» فرمود: «لی مع ا... وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل.»

و سین و میم و الف سماع اشاره است به سما (آسمان)؛ یعنی شخص را علوی و آسمانی می‌گرداند و از مراتب سفلی خارج می‌کند و الف و میم سماع اشاره است به ام (مادر) و منظور این است که صاحب سماع مادر هر چیز دیگر است و از پرتو روحانیت خود از غیب مدد می‌گیرد و حیات علمی را که کلمه «ماء» (آب) بدان اشاره می‌کند، به همه چیز می‌بخشد و عین و میم سماع اشاره است به «عم» (فراگیری)؛ یعنی سماع‌کننده با روحانیت خود علویات را و باحیات قلب خود انسانیت را و با نور نفس پاک خود جسمانیت و احوال دیگر را فرا می‌گیرد.

پیدایش سماع

درباره زمان پیدایش مجلس سماع اطلاع دقیقی در دست نیست؛ ولی سماع سابقه‌ای مذهبی غیراسلامی داشته و از زمان‌های بسیار دور در پرسش‌های مذهبی و پرستش‌گاه‌ها مورد استفاده واقع شده است.

ولی قدر مسلم این است در صدر اسلام سماع بدان صورت که در مجالس صوفیه برگزار شده، وجود نداشته است تا در سال ۲۴۵ هجری که ذوالنون مصری از زندان متوکل آزاد شد. صوفیان در جامع بغداد به دور او گرد آمده و درباره سماع از او اجازه گرفتند قوال شعری خواند و ذوالنون مصری هم ابراز شادی کرد و در سال ۲۵۳ نخستین حلقه سماع را علی نتوخی یکی از یاران سری سقطی (متوفی ۲۵۳) در بغداد به پا کرد.

از این زمان به بعد مجالس سماع شکل گرفته و تشکیل حلقه سماع مرسوم شده است. گروهی به نظاره آن پرداختند. جاذبه موسیقی همراه یک سلسله سخنان عرفانی و محرک، افراد پرشور و حساس را به نوعی روحانیت و معنویت دعوت می‌کرد و عده‌ای از اشخاص متفرقه نیز همراه صوفیان به سماع می‌پرداختند.

شکل اولیه مجالس سماع

در روزهای نخستین، مجلس سماع عبارت بود از یک محفل شعر خوانی که به وسیله خواننده یا گروه جمعی اجرا می‌شد و صوفیان با حالت و زمینه‌ای که داشتند تحت تاثیر صوت خوش و پر معنی کلام قرار می‌گرفته و حالی پیدا می‌کردند و به پای کوبی می‌پرداختند، پس از آن رفته رفته برای تحریک و تاثیر بیشتر از نی و دف استفاده کردند. این مجالس سماع به سبب علاقه صوفیان پیوسته تشکیل می‌شد و در همه جا رواج داشت؛ به حدی که هجویری می‌گوید: «من دویدم از عوام، گروهی می‌پنداشتند که مذهب تصوف جز این نیست.»

شرایط مجلس سماع

اقبال و توجه افراد متفرقه موجب ناراحتی سالکان شد؛ به همین لحاظ می‌بایستی از ورود عده‌ای به مجالس سماع جلوگیری به عمل می‌آمد، وضع مقررات و شرایط و آداب بهترین فکری بود که از نخستین لحظات شکل گرفتن مجالس سماع توانست از ورود اشخاص متفرقه به سماع جلوگیری به عمل آورد.

طبق این قانون، محل اجرای سماع باید از عوام خالی باشد و مردم ناجنس و عوام الناس و در سماع شرکت نکنند. کسی که جزو اعضای مسلک طریقت نیست نباید در میان جمع وارد شده و به سماع بپردازد و مقرر کردن کسب اجازه برای سماع یا عنوان کردن سماع بر کسی حلال است که نفس او مرده و دلش زنده باشد و در عین حال اهلیت داشتن سماع کنندگان نیز در حد مقدور مورد نظر بود. از طرفی صاحب نظراتی چون ابونصر سراج و هجویری برای جلوگیری از خطرات احتمالی، ورود مبتدیان را به سماع منع کردند با تمسک به کلماتی چون سماع نیاید، نکنید یا آن را عادت نسازید و دیر به دیر کنید تا تعظیم آن از دل نشود و نظیر این مقررات موجب شد، شدیدا از ورود اشخاص متفرقه جلوگیری به عمل آورند.

سماع خانه‌ها

مراکز صوفیانه که به نام‌های خانقاه، زاویه، رباط، صومعه، دویره، لنگر تکیه بر قرار می‌شد، شامل یک حیاط مرکزی و رواق‌های طولانی در دوسوی آن، در قسمت داخلی حجره‌های خلوت قرارداشت در یک سمت سالنی بود و مسجد کوچکی برای اقامه نماز، محلی برای قرائت قرآن، مکتبی برای آموزش قرآن، مرکزی که در آن معارف تدریس می‌شد، اتاقی که شیخ و دیگر اعضای وابسته او مانند همسر و فرزندان به‌سر می‌بردند.

در تمام مراکز یادشده از قرن چهارم به بعد جهت سماع که به قول مولانا «بزم با خدا» یا «بزم معنوی» یا «معرکه‌ای روحانی» یا «سماع مقدس» سماع خانه‌هایی با شکل خاصی بنا کردند که با گذشت زمان نواقص آن برطرف شده به صورت ایده آلی در آمد.

البته گاهی هم شخص باذوقی عده‌ای را به منزل خویش دعوت کرده و ضمن پذیرایی از آنان، سماعی نیز در آنجا انجام می‌گرفت و در بعضی مواقع مراسم به جای اینکه در سماع خانه‌ها برگزار شود، در بازار شهرها بر پا می‌شد، مثلا «عمربن الفارض» در بازار شهر مصر «ابوسعید ابوالخیر» در بازار بغشور، «جلال‌الدین محمد مولوی» در بازار زرکوبان قونیه و «اوحد‌الدین کرمانی» با پیدا کردن محلی مناسب مثلا خانه‌ای متروکه در مصر یا چون «نظام‌الدین چشتی» در دهلیز خانه یا چون «عبدا... رومی» در حجره در به رویش بسته سماع می‌کردند یا در زیرزمینی که بوی آشنایی استشمام می‌کردند.

سماع گران تاریخ

عارفان طبعا اهل دل و احساسات هستند و به حکم تمایلات فطری سرو کارشان با عواطف و تخیلات زیبا است و اگر چنین نبود، به راه سیر و سلوک کشیده نمی‌شدند؛ به همین لحاظ مذاق جانشان از شنیدن آواز خوش و نغمه دلکش سرشار از احساس و لذت و شوق وصل می‌شوند که در ادامه به نام برخی از ایشان اشاره می‌شود:

عمرو بن عثمان مکی، ذوالنون مصری، سری سقطی، جنید بغدادی، ممشاد دینوری، یحیی بن معاذ رازی، ابوالحسین دراج، ابوالحسین نوری سمنون محب ابو سعید خراز، ابو اسحاق شامی چشتی ، ابو عبدا... خفیف شیرازی، ابو سعید ابوالخیر، ابوعلی رودباری، ابوالقاسم نصر آبادی،عبدا... بن محمد راسبی بغدادی، ابوبکر رودباری، ابوعثمان مغربی، ابوالحسن حصری، ابوبکر شــبلی، احمد بن یحیی، ابو اسحاق کازرونی، احمد غزالی، ابویوسف چشتی،اسماعیل قصری (که نجم‌الدین کبری خرقه اصل از دست ایشان پوشیده است)، عین القضاه همدانی،شیخ شهید نجم‌الدین کبری، شیخ شهید مجد‌الدین بغدادی، روزبهان بقلی شیرازی (که با روزبهان وزان مصری دو شخصیت عالی رتبه جداگانه می‌باشند)، سیف‌الدین باخرزی، بهاءالدین زکر باملتانی، حمید‌الدین ناگوری، سعد‌الدین حموی، شمس تبریزی،اوحد‌الدین کرمانی، رضی‌الدین علی لالا، جمال‌الدین گیلی، فرید‌الدین عطار نیشابوری، سلطان العلما پدر مولانا جلال‌الدین، بابا کمال جندی که تمامی از یاران و ناشران تفکر نجم‌الدین کبری بوده‌اند. فخرالدین عراقی، نظام‌الدین اولیاء، مولانا جلال‌الدین حمد مولوی، امیر خسرو دهلوی، رکن‌الدین احمد علاءالدوله سمنانی، صفی‌الدین اردبیلی، محمد شیرین مغربی، شاه نعمت ا... ولی، خواجه مسافر خوارزمی، شیخ محمد شمس‌الدین لاهیجی شارح گلشن راز.

سماع؛ وسیله یا هدف

یکی از سنن بحث آفرین بسیار قابل توجه و پر اهمیت اهل سلوک سماع است که عبارت است از آواز خوش و آهنگ دل انگیز و روح نواز؛ یعنی آنچه امروز از آن به عنوان موسیقی تعبیر می‌شود که به قصد صفای دل و حضور قلب و توجه به حق شنیده می‌شود که بدون تردید در صدر اسلام سماع بدین صورت که مجالس صوفی و غیرصوفی برگزار می‌شود ، وجود نداشته است.

اما از اواخر قرن دوم هجری با برگزاری یک نوع مراسم خاص سماع به دور از هر حرمتی به اصطلاح امروزی با نوعی کنسرت روحانی مواجه شد که عده‌ای دور هم جمع می‌شوند و باصدای موسیقی به دست افشانی و پایکوبی می‌پرداختند و غلبه حال مدهوش می‌شدند، گاهی در همان حال جان نیز سپرده‌اند.

استفاده علمی از موسیقی توسط مسلمین به طور حتم از روی آگاهی عمیق از تاثیرات گوناگون آن بر روان آدمی بوده است؛ در حالی که بزرگانی چون فارابی، ابن سینا از این علم نیز به عنوان یک وسیله درمانی استفاده می‌کردند.

غزالی نیز همین نظر را داشته و می‌گوید: «سماع آواز خوش و موزون آن، گوهر آدمی را بجنباند و در وی چیزی پدید آرد؛ بی آن که آدمی را در آن اختیاری باشد و سبب آن، مناسبتی است که گوهر دل آدمی را با عالم علوی که عالم ارواح گویند، هست.»

* اهل سلوک چون به این مهم پی بردند علاوه بر استعداد سالک و علل و مقدماتی که او را برای مجذوب شدن قابل می‌سازد، وسایل عملی دیگری که به اختیار و اراده سالک است و نیز برای ظهور حال فنا موثر می‌باشد، بلکه برای پیدا شدن حال و وجد عامل بسیار قوی محسوب می‌شود موسیقی و آواز خواندن است که همه آنها تحت عنوان سماع در می‌آید و آرام دل عاشق و غذای جان و دوای درد سالک می‌شود.

به همین جهت مشایخ سلوک به سماع اهمیت فراوان داده‌اند؛ زیرا بر اثر اشتیاقی که در مستمع ایجاد می‌کند، وی را به عالم قدس که مقصد اقصی همه عارفان است، نزدیک می‌کند. زنگ علایق را از آن می‌زداید و مهم‌تر اینکه سالک رنج ریاضت تحمل کرده و خستگی مجاهدت را دیده که ممکن است رکودی و کدورتی در روحش پدید آید و ادامه سفر عبودیت را برایش غیر ممکن سازد، در مجلس سماع وقتش خوش گشته و مشکلش برطرف شده است.

در معنا ترانه دلنواز از رباب و بانگ جانسوز نی سبب رهایی از خستگی‌های ریاضت‌ها و مجاهدت‌ها است که موجب صفای حال و آرامش روح سالک نیز می‌شود. به همین لحاظ مربیان اهل سلوک سماع را از اصول مهم تربیتی خود قرارداده‌اند و آن را وسیله‌ای برای رهایی از جسمانیت شناخته‌اند.

بنابر این اهل سلوک، سماع را به عنوان یک وسیله نیل به هدف اصلی مورد استفاده قرارداده‌اند و برای آن اهمیت زیادی قائل بوده‌اند و معتقد بودند که حال، برعکس «مقام» تنها با کوشش و مجاهدت سالک به دست نخواهد آمد، بلکه عطوفت، رحمت و عنایت بی علتی است که از جانب حضرت دوست، محبوب حقیقی نازل می‌شود.

اما شاید هیچ کس و هیچ شیدایی چون مولانا نتوانست سماع را آن گونه که می‌خواستند به دیگران بشناسانند و هر گاه نام سماع شنیده می‌شود، گویی با نام مولانا مترادف می‌شود.

بنا به منابع قدیم، مولاناکلاه قهوه‌ای رنگ روشن برسرمی‌گذاشت وبرآن دستاری ملون می‌بست و لباده‌ای به رنگ‌های مختلف می‌پوشید و پیراهن و قبایی بر تن می‌کرد. مولانا مردی بلند بالا و باریک ‌اندام و رنگ پریده بود. لباس‌هایی که از او باقی‌مانده مناسب وصفی است که از قدو بالای او کرده‌اند. عمامه مولانا و شبکلاه او که «عرقیه» نام دارد، در این موزه نگهداری می‌شود. به علاوه کلاهی ازشمس‌الدین تبریزی و قبایی از سلطان ولد و لباده‌ای از اطلس سبز از او در این موزه وجود دارد.‌

مجلس سماع با خواندن آیاتی از قرآن مجید آغاز می‌شود. سپس نی‌زنی پس از آن ارکستر مخصوص در محل خود شروع به نواختن می‌کند و بعد از آن دراویش به سماع در می‌آیند.

در هر حال پس از گذشت سال‌ها از درگذشت مولانا هم اکنون هر سال در روزی که به دیدار حق رفته است، دوستدارانش از اقصی نقاط جهان به قونیه می‌آیند و همنوابا او رقص‌کنان در حالی که صدای دف و نی و رباب و تنبور و چنگ می‌آید، می‌خوانند:

سماع آرام جان زندگان است.

کسی داند که او را جان جان است.