دانشکده‌های اقتصادی ایران و اسلوب فکری
محمود صدری
منبع: رستاک *
معمولا همه دانشگاه‌های معتبر جهان با یک اندیشه فلسفی و سنت علمی شناخته می‌شوند، دانشگاه‌های ایران چطور؟

واژه «مرام» یکی از عمومی‌ترین واژه‌های زبان فارسی است که عوام و خواص آن را می‌شناسند و مکرر به کار می‌برند. معنای عامیانه مرام، یکرنگی و حمیت در برابر دوست و مدارا در برابر دشمن است. خواص نیز معمولا واژه مرام را به عنوان معادلی برای پایبندی به اصول و موازین به کار می‌برند. مرام، علاوه بر این معانی عمومی، معنایی عالمانه و مترادف با اسلوب یا مشرب هم دارد. مراد از مشرب و اسلوب چارچوب‌های بنیادی اندیشه، نزد دانشوران و فیلسوفان است. یعنی اینکه وقتی کسی زبان می‌گشاید تا در حوزه دانش و معارف - علوم انسانی و علوم تجربی- سخن بگوید، اگر اصول بنیادی‌ او نامشخص باشد، همه سخنانش مبهم و کوشش‌هایش بی‌حاصل است، زیرا بدیل هر سخن بی‌مبنا می‌تواند سخن بی‌مبنای دیگر و یحتمل نقیض سخن قبلی باشد.
می‌توان گفت براساس فهم عامیانه و عالمانه، فقدان مشرب و اسلوب، موجد بی‌فضیلتی است؛ زیرا نه عوام آن را می‌پسندند و نه خواص. نتیجه اینکه در بین پایین‌ترین سطوح اجتماع که حتی تیره روزان و لمپن‌ها را شامل می‌شود تا قله هرم فرهنگی یعنی فیلسوفان و دانشوران این اتفاق نظر وجود دارد که انسان بی‌مرام یا انسان بی‌مشرب و اسلوب، انسان بافضیلتی نیست. این گزاره را به نهادها و شخصیت‌های حقوقی هم می‌توان تعمیم داد. حالا در پس این گزاره می‌توان این پرسش را مطرح کرد که مرام دانشکده‌های اقتصادی ایران چیست و موارد تمایز هر یک از آنها از دیگری، کدام است؟ مثلا دانش‌آموختگان دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران با همتایان خود در دانشکده‌های اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی یا علامه طباطبایی چه تفاوتی دارند. برای تبیین موضوع و یافتن معبری مطمئن برای ورود به بحث، خوب است ابتدا نسبت چند دانشکده و دانشگاه معروف جهان با مکاتب فکری، بازگویی شود. هرگاه نام دانشگاه انگلیسی آکسفورد شنیده می‌شود، این معنا به ذهن خطور می‌کند که این دانشگاه، سابقه جهت‌گیری محافظه‌کارانه دارد. منظور از محافظه‌کاری در این نوشته، آن چیزی نیست که ایرانیان به عنوان معادل ترس و احتیاط به کار می‌برند. بلکه مشربی فکری است که بر حفظ سنت‌های اجتماعی تاکید می‌ورزد و تنها حوزه اقتداری که برای دولت قائل است، پاسداری از همین ارزش‌ها است. براساس سنت محافظه‌کاری، مداخله دولت در امور مردم باید به حداقل برسد و در واقع به سوی صفر میل کند. ارتش باید کوچک و خدمت شهروندان در آن داوطلبانه و در شرایط مقتضی ارتش خصوصی باشد، اصول محافظه‌کاری در حوزه اقتصاد، روشن‌تر و اصولگرایانه‌تر است؛ محافظه‌کاران با بیشتر جنبه های دولت رفاهی و نظام یارانه‌ای و مداخله دولت در اقتصاد مخالفند؛ با وضع موانع تعرفه‌ای بر سر راه تجارت جهانی مخالفند؛ نظامات اعانه دولتی و تامین اجتماعی دولتی را قبول ندارند و از کاهش مالیات‌ها و کاهش هزینه دولت‌ها با جدیت حمایت می‌کنند. با این وصف روشن می‌شود که جریان غالب اندیشه اقتصادی در دانشگاه آکسفورد و دانشگاه‌های نظیر آن چیست.
برعکس این نحله فکری می‌توان سوسیالیسم را مثال زد که اصول آن تقریبا شکل وارونه همه چیزهایی است که درباره محافظه‌کاران گفته شد. سوسیالیست‌ها حامی جدی دولت بزرگ، تامین اجتماعی دولتی گسترده، مداخله دولت در اقتصاد، نظام یارانه‌ای و توزیع دولتی و نظایر اینها هستند. بنابراین وقتی گفته می‌شود، مدرسه اقتصادی لندن، مشرب چپگرایانه دارد، براساس قاعده‌ای کلی می‌توان انتظار داشت، دانش‌آموختگان آن کمابیش در چارچوب سنت‌های چپگرایانه بالیده‌اند. نمونه دیگر، دانشگاه شیکاگو است که به لحاظ پیوند با مکتب اقتصادی شیکاگو، مثالی روشن‌تر از دو نمونه قبلی است. این دانشگاه صد و اندی سال پیش با هدف تربیت مهندس و تکنسین کارش را آغاز کرد، اما دیری نپایید که رشته‌های علوم انسانی و به ویژه اقتصاد در آن جایگاهی ممتاز یافتند و امروزه نام این دانشگاه با حلقه اقتصاددانان پیرو مکتب شیکاگو عجین شده است، بنابراین وقتی گفته می‌شود کسی استاد، دانشجو یا دانش‌آموخته دانشگاه شیکاگو در حوزه اقتصاد است، شنونده این خبر درباره آن فرد موردنظر، داوری مشخصی دارد.
البته آنچه گفته شد، ابدا به این معنا نیست که هر آن کس که در آکسفورد درس می‌دهد یا درس می‌خواند لزوما محافظه‌کار است و استادان و دانشجویان و فارغ‌التحصیلان مدرسه اقتصادی لندن، سوسیالیست‌اند و استادان و دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشگاه شیکاگو پیروان مکتب شیکاگو هستند؛ بلکه منظور این است که جریان غالب در این سه دانشگاه مشخص است و پیروان سایر نحله‌ها به صورت جریان‌های منتقد در آنجا حضور دارند. حتی نمونه‌هایی از غلبه جریان‌های منتقد بر جریان غالب هم در این دانشگاه‌ها وجود دارد که مثال قابل ذکر آن تاثیر فردریش هایک بر مدرسه اقتصادی لندن است. لازم به یادآوری است که این جریانات فکری نیز عموما بر اساس کار پژوهشی و تحقیقی مستمری که ابتدا بوسیله صاحب‌نظران بارز پایه‌گذاری شده، شکل گرفته و هر جریان فکری در واقع یک برنامه پژوهشی فراگیر و بلندمدت است.
حضور یک دهه‌ای هایک در مدرسه اقتصادی لندن موجب تاثیرپذیری قابل توجه استادان و دانشجویان این دانشگاه از آموزه‌های اقتصاد آزاد شد. هایک از طریق درس‌های مدرسه اقتصادی لندن بود که در میان محافظه‌کاران انگلیسی به شهرت و احترام رسید و از همین طریق، مقرب دولت بریتانیا و به ویژه مارگارت تاچر، نخست‌وزیر پیشین این کشور شد. از طرف دیگر شمار زیادی از استادان و دانشجویان دانشگاه‌های آکسفورد و شیکاگو، چپگرا هستند. از آنچه تاکنون در این دانشگاه‌ها و دیگر دانشگاه‌های معتبر جهان دیده شده می‌توان فهمید که در هر یک از این مراکز علمی یک اندیشه به عنوان نقطه کانونی عمل می‌کند که برای محققان در حکم یک دستگاه معرفت‌شناسی و پارادایم عمل کرده و سایر اندیشه‌ها به عنوان مکمل یا منتقد آن اندیشه محوری مطرح می شوند. اما وقتی به دانشگاه‌های ایران توجه کنیم، این تمایز رنگ می‌بازد و به درستی نمی‌توان فهمید هر دانشکده و دانشگاهی مهد کدامین اندیشه و برنامه پژوهشی فراگیر و بلندمدت است.
البته مراد این سخن این نیست که استادان و دانشجویان دانشکده‌های اقتصادی ایران فاقد چهارچوب فکری روشن و مشخص هستند؛ بلکه این است که داشته‌های علمی و باورهای فکری استادان و دانشجویان به ویژه اصول و قواعد معرفت‌شناختی آنها، فارغ از آنچه در دانشکده جریان دارد، شکل می‌گیرد، البته در سال‌های اخیر پاره‌ای خطوط تمایز ظریف و کمرنگ، دانشکده‌های اقتصاد ایران را از یکدیگر جدا می‌کند، اما این خطوط تمایز، پاره‌ای از سنت آموزشی و فکری دانشکده‌ها به شمار نمی‌روند؛ بلکه تاثیرپذیری دانشجویان از برخی استادان فعال و پرکار، باعث شده است که انواعی از اندیشه‌ها برجسته‌تر شوند و انواع دیگر رنگ ببازند. این وضع در دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی و تاثیرپذیری رقیق دانشجویان از مکتب تاریخی آلمان تا حدودی مشاهده می‌شود، اما این تاثیرپذیری چنان ظریف است که شاید حتی برخی دانشجویان هم از آن بی‌اطلاع باشند. نتیجه اینکه دانشگاه‌های ایران به طور اعم و دانشکده‌های اقتصاد به طور اخص، با فقدان معرفت‌شناسی منتظم مواجهند و اگر تلاش‌های فردی استادان و دانشجویان نبود، اکنون این دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها با جهان فکری پیرامون خود هیچ ارتباطی نداشتند، اما تلاش‌های فردی برای رهانیدن آکادمی‌های ایران از برهوت کنونی کافی نیست و مادام که در بر این پاشنه می‌چرخد، از درون دانشکده‌های اقتصاد حتی درس‌نامه‌های شارح جریان عمومی اقتصاد (Mainstream)، آن هم با تاخیر زمانی قابل ملاحظه- چنانکه کتاب‌های درسی ترجمه شده و جزوه‌ها نشان می‌دهد، بیرون نمی‌آید. چه رسد به اینکه هر دانشکده‌ای حامل یک دستگاه معرفتی مجزا و برخوردار از پویایی پژوهشی زاینده باشد.
*Rastak.com