ارزیابی ایده‌های فریدمن

بخش پایانی

نویسنده: پل کراگمن

مترجم: محمدرضا فرهادی‌پور

پل کراگمن استاد دانشگاه اقتصاد پرینستون و نویسنده کتاب «اقتصاد بین‌الملل: نظریه و سیاست» که یکی از مشهورترین کتب موجود در زمینه اقتصاد بین‌الملل بدون توسل به محاسبات ریاضی است، در سال ۱۹۹۱ جایزه جان بتیس کلارک را از سوی انجمن اقتصادی آمریکا دریافت کرد. فلسفه اقتصادی کراگمن می‌تواند در مکتب نئوکینزی قرار گیرد. وی همچنین یکی از منتقدین سیاست‌های داخلی و خارجی جورج بوش است. نوشته زیر که حدود یک ماه پیش توسط کراگمن منتشر شده است ضمن تجلیل از فریدمن و بیان توانایی‌های علمی و اقتصادی او به انتقاد از برخی نظرات وی پرداخته و معتقد است همانطور که فریدمن علیه کینز قیام کرد و دست به انجام اصلاحات زد درحال حاضر نیز علم اقتصاد نیازمند یک اصلاح طلب دیگر است. بخش اول این مقاله در تاریخ ۲۴ اسفند ماه گذشته منتشر شد و اینک دومین بخش آن‌ . . . ایده فریدمن در مورد سیاست پولی در مکتب پول گرایی هم اقتصادی بود و هم سیاسی. او معتقد بود که رشد یکنواخت عرضه پول منجر به ثبات اقتصادی قابل قبولی خواهد شد و هرگز ادعا نکرد که پیروی از این قاعده منجر به حذف همه رکودها خواهد شد، بنابراین نشان داد که اگر فدرال رزرو از قاعده پول گرایان استفاده می‌کرد هرگز رکود بزرگ اتفاق نمی افتاد. این نمایش برای بی‌اعتبار ساختن فدرال رزرو در شروع رکود بزرگ ترتیب داده شد، در حالی که فریدمن می‌توانست به بسیاری از مثال‌های سیاستی اشتباه‌آمیز دیگر اشاره کند. او در سال ۱۹۷۲ نوشت قاعده پولی، سیاست پولی را هم از قدرت سلیقه‌ای گروه کوچکی از مردان خارج می‌کند و هم از فشار کوتاه مدت سیاست چریکی و پارتیزانی.

در طی سه دهه بعد پول گرایی به مبحثی جدی در حوزه اقتصاد تبدیل شد و این فریدمن بود که برای اولین بار این دکترین را در کتاب سال ۱۹۵۹ خود برای ثبات پولی به کار گرفت. با این حال امروز به دو دلیل مهم تنها سایه‌ای از آن باقی مانده است.

اول، بعد از اینکه ‌ایالات متحده و انگلستان سعی نمودند تا قاعده پول گرایی را در پایان دهه ۱۹۷۰ عملی نمایند، هر دو کشور تجربه نتایج ناامیدکننده‌ای داشتند: در هر دو کشور رشد یکنواخت عرضه پول برای جلوگیری از رکودهای شدید با شکست مواجه شد. فدرال رزرو به طور رسمی اهداف پولی فریدمنی را در سال ۱۹۷۹ پذیرفت، اما در سال ۱۹۸۲ یعنی زمانی که نرخ بیکاری دو برابر شد به طور کامل آن را کنار گذاشت. این رهایی قاعده پول‌گرایی به طور رسمی در ۱۹۸۴ اجرایی شد و از آن زمان به بعد فدرال رزرو به طور دقیق همان مجموعه سیاستی را به کار گرفت که فریدمن آن را رسوا و بدنام کرده بود. برای مثال، فدرال رزرو در رکود ۲۰۰۱ با کاهش نرخ‌های بهره، اجازه داد عرضه پول رشد کند آن هم با نرخ‌هایی که گاهی اوقات از ۱۰درصد در سال بیشتر می‌شدند. فدرال رزرو نرخ‌های بهره را افزایش داد و اجازه داد تا رشد عرضه پول به زیر صفر برسد.

دوم، از اوایل دهه ۱۹۸۰ فدرال رزرو و سایر همتایانش در کشورهای جهان یک کار خوب انجام داده‌اند و آن عبارت است از تضعیف و تخریب تصویری که میلتون فریدمن از بانکداران مرکزی به عنوان افرادی ناشی و اصلاح‌ناپذیر ترسیم کرده بود. در این سال‌ها تورم در سطح پایین باقی مانده است و رکودها - به استثنای ژاپن- نسبتا مختصر و کم‌عمق بوده‌اند و همه‌این موارد علی رغم نوسانات گسترده‌ای در عرضه پول اتفاق افتاده است که پولگرایان -شامل فریدمن - را ترسانده بود و آنها را مجبور به پیش‌بینی فجایعی کرد که هرگز در عمل اتفاق نیافتادند. همانطور که دیوید وارش از کلوپ بوستون در ۱۹۹۲ اشاره کرد «فریدمن» نیزه پیش‌بینی تورم خود را در دهه ۱۹۸۰ یعنی زمانی که عمیقا و به کرات در اشتباه بود، تعدیل کرد (شکست خورد).

چند کلمه‌ای هم در مورد ژاپن. در دهه ۱۹۹۰ ژاپن به نوعی شکل خفیفی از رکود بزرگ را تجربه کرد. نرخ بیکاری در این کشور به مدد مخارج گسترده فعالیت‌های عمومی هرگز به میزان نرخ بیکاری در رکود (بزرگ) کاهش پیدا نکرد. اما نرخ‌های بهره در ژاپن دقیقا شرایطی همانند رکود بزرگ را پدید آوردند. در سال ۱۹۹۸ نرخ بهره پول- نرخ وام‌های یک شبه میان بانک‌ها- تقریبا صفر بود.

در این شرایط سیاست پولی همچنانکه کینز در دهه ۱۹۳۰ بیان کرد کارآمد نبود. بانک مرکزی ژاپن پایه پولی را افزایش داد اما مازاد ین (واحد پول ژاپن) موجود خرج نمی شد بلکه به صورت راکد باقی می‌ماند. در واقع بانک مرکزی ژاپن حتی با اینکه عرضه پول را افزایش داد خود را ناتوان می‌دید. این بانک مقادیر زیادی پول نقد به اقتصاد تزریق کرد، اما معیارهای گسترده تر عرضه پول به میزان خیلی ناچیزی رشد کردند. سرانجام بهبود اقتصادی تنها در نتیجه سرمایه‌گذاری تجاری و بهره برداری از رشد فرصت‌های تکنولوژیک صورت پذیرفت. اما سیاست پولی هرگز نتوانست کاری از پیش ببرد. در واقع ژاپن در دهه ۱۹۹۰ فرصت مناسبی برای آزمون بینش‌های کینز و فریدمن در مورد اثرگذاری سیاست پولی در وضعیت رکود اقتصادی بوجود آورد. نتایج آنهم به روشنی از بدبینی کینز نسبت به تاثیر‌گذاری سیاست پولی در شرایط رکود حمایت می‌کرد نه از خوشبینی فریدمن.

میلتون فریدمن در سال ۱۹۴۶ نخستین کار خود را با همکاری جورج استیگلر -که بعدا در دانشگاه شیکاگو با هم همکار شدند را در مقام طرفدار اقتصاد بازار آزاد- با عنوان «مسکن‌ها یا سقف‌ها: مشکل فعلی خانه‌سازی» منتشر نمود. این رساله حمله‌ای به کنترل‌های اجاره مسکن بود که هنوز بعد از جنگ جهانی دوم به صورت کلی بود و تحت شرایط نسبتا خاصی آزاد شده بود: این رساله از انتشارات بنیاد آموزش اقتصاد (Foundation for Economic Education) بود.

رساله فریدمن تمایل خاص او به استفاده از ایده‌های بازار آزاد را با توجه به محدودیت‌های منطقی آنها نشان می‌داد. نه‌این ایده جدید بود که بازارها روش‌های کارای تخصیص کالاهای کمیاب هستند و نه ‌این پیشنهاد که کنترل‌های قیمت منجر به ‌ایجاد کمبودها و ناکارایی‌هایی خواهند شد. در حالی که بسیاری از اقتصاددانان از واکنش در مقابل افزایش ناگهانی در اجاره‌ها می‌هراسند با این حال ممکن است برخی از روش‌های گذار تدریجی و حذف کنترل‌های قیمت اجاره را پیشنهاد دهند. اما فریدمن و استیگلر همه‌این نگرانی‌ها را به یکباره کنار گذاشتند (و پیشنهاد آزادسازی قیمت را دادند) در دهه‌های بعد، این ذهنیت و تفکر به علامت مشخصه و شناسایی فریدمن تبدیل شد. بارها بارها او برای حل مشکلات مختلفی مانند آموزش، مراقبت‌های بهداشتی و سلامت و تجارت غیر قانونی مواد مخدر که همگان معتقد بودند دولت باید در تسهیل انجام آنها دخالت کند راه‌حل‌های بازار را مورد استفاده قرار می‌داد. برخی از این ایده‌ها به طور گسترده مورد پذیرش قرار گرفتند- مانند قواعد انعطاف‌پذیر در مورد آلودگی با سیستم ارائه مجوزهای آلودگی که شرکت‌ها برای خرید و فروش آنها آزاد هستند. برخی از آنها هم خریداری پیدا نکرد هر چند هنوز هم توسط برخی از افراد مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند. رساله فریدمن نشان داد که فریدمن یک مروج خوب بازار آزاد بود. این رساله با زیبایی و زیرکی خاصی نوشته شده بود، هیچ گفتار نامفهومی در این کتاب وجود نداشت، نکات آن با دقت و ظرافت خاص و با توجه به مثال‌هایی از دنیای واقعی تهیه شده بود و دامنه‌ای از مسائل مختلف مانند بهبود سریع وضعیت مردم پس از زلزله سانفرانسیسکو در ۱۹۰۶ تا مخمصه ۱۹۴۷ وتران را در بر‌می‌گرفت. همان سبک نیز در برنامه‌های تلویزیونی فریدمن با نام آزادی انتخاب مجددا به نمایش گذاشته شد.

نکته عجیب این است که سیاست‌های اقتصادی در سطح جهان نیز در اوایل دهه ۱۹۷۰ به طور گسترده به سوی سیاست‌های بازار آزاد تغییر جهت داد و حتی بدون وجود میلتون فریدمن نیز این اتفاق می‌افتاد. اما خستگی‌ناپذیری و هوشیاری فریدمن با مبارزه موثر در دفاع از بازارهای آزاد مطمئنا این فرایند را هم در ایالات متحده و هم در سایر نقاط جهان تسریع کرد. با هر معیاری - حمایت‌گرایی در برابر تجارت آزاد، مقررات در برابر مقررات زدایی، مجموعه دستمزدها با چانه‌زنی و حداقل‌های دستمزد دولتی در برابر دستمزدهایی که توسط بازار تعیین می‌شوند که در نظر بگیریم جهان در مسیری همانند مسیر فریدمن حرکت می‌کرد که این تغییر حتی برجسته‌تر از دستاورد او بر حسب تغییرات سیاست واقعی برای استفاده از روش تفکر فریدمن بود که او به خوبی آنها را ترویج می‌کرد تا به سادگی به عنوان تغییر در سیاست‌های اقتصادی پذیرفته شوند.

حال باید ببینیم آیا شواهد تجربی از ایده‌های فریدمن حمایت می‌کند؟ در پاسخ به این سوال ابتدا به بررسی عملکرد اقتصادکلان آمریکا می‌پردازیم. ما داده‌هایی در مورد درآمد واقعی خانواده‌های آمریکایی از سال ۱۹۴۷ تا ۲۰۰۵ را در اختیار داریم. در طی دوره اول یعنی ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۶ میلتون فریدمن تنها صدایی بود که در بیابان فریاد میزد و ایده‌های او چندان مورد توجه سیاستمداران قرار نمی‌گرفت. اما اقتصاد با همه ناکارایی‌هایی که او رسوایشان کرده بود، پیشرفت‌های چشمگیری را در استاندارد زندگی بیشتر مردم آمریکا به وجود آورد: میانگین درآمد واقعی بیش از دو برابر شد. در مقابل در دوره بعد از ۱۹۷۶ ایده‌های فریدمن به شدت مورد توجه سیاستمدارن قرار گرفت، و همان‌گونه که وی همواره در مورد دخالت دولت در اقتصاد شاکی بود خواسته‌اش برآورده شد و سیاست‌های بازار آزاد روز به روز با اقبال گسترده‌تر روبه‌رو شد. اما منافع سیاست‌های بازار آزاد برای استانداردهای زندگی مردم آمریکا به شدت کمتر از دوره ۱۹۴۷ تا ۱۹۷۶ بود. به عبارت دیگر این سیاست‌ها در افزایش استاندارد زندگی مردم آمریکا چندان موفق نبودند.

دلیل این موضوع که وضعیت نسل دوم بعد از جنگ جهانی به خوبی نسل اول نبود تا‌حدی نیز به نرخ آرام‌تر رشد اقتصادی در این دوره مربوط می‌شود، در مخالفت با آنهایی که تصور می‌کنند حرکت به سوی بازارهای آزاد، منافع اقتصادی بسیاری را به بار خواهد آورد. اما دلیل مهم دیگر برای وجود فاصله میان استانداردهای زندگی بیشتر خانواده‌ها، افزایش غیر‌عادی نابرابری اقتصادی بود، در دوران نسل اول پس از جنگ، رشد درآمد به طور گسترده در میان جمعیت توزیع می‌شد، اما در اواخر دهه ۱۹۷۰، درآمد یک خانوار معمولی تنها حدود یک‌سوم درآمد متوسط رشد نمود که این موضوع به معنای رشد درآمدهای بلند‌پروازانه اقلیت کوچکی در سطوح بالای جامعه بود.این موضوع یک نکته جالب توجه را نشان می‌دهد. میلتون فریدمن اغلب به شنوندگان اطمینان می داد که هیچ نهاد خاصی مانند حداقل دستمزد یا اتحادیه‌ها، برای تضمین اینکه کارگران در منافع رشد اقتصادی سهیم هستند مورد‌نیاز نیست. در ۱۹۷۶ او به خوانندگان نیوزویک گفت که «داستان‌های شرارت بارون‌های دزد (دولت‌ها) تنها افسانه بوده‌اند. احتمالا در هیچ دوره تاریخی در آمریکا یا هیچ کشور دیگری، انسان افزایشی در استاندارد زندگی را همانند دوره حدفاصل جنگ داخلی و جنگ جهانی اول، یعنی زمانی که فرد‌گرایی به شدت محدود شده بود، تجربه نکرده است.

البته بدون شک عوامل بسیاری بر رشد اقتصادی و توزیع درآمد تاثیر‌گذار هستند و ما نمی‌توانیم سیاست‌های فریدمنی را مقصر تمام این شکست‌ها بدانیم. هنوز هم این ایده که حرکت به سوی سیاست‌های بازار آزاد منافع زیادی را برای اقتصاد آمریکا و استاندارد زندگی آمریکایی‌ها به بار آورده است چندان با داده‌های اقتصادی مورد تائید قرار نمی‌گیرد: چنان که میانگین درآمد واقعی در سال ۲۰۰۵ تنها حدود ۲۳‌درصد بالاتر از ۱۹۷۶ است.

سوالات مشابهی در خصوص این موضوع مطرح می‌شود که آیا شواهد عینی در عمل از ایده‌های فریدمن حمایت می‌کنند، برای مثال آمریکای لاتین جایی برای آزمون ایده‌های فریدمن است؟ یک‌دهه پیش به موفقیت‌های اقتصاد شیلی اشاره می‌شد که مشاوران فارغ‌التحصیل شیکاگویی آگوستو پینوشه بعد از سال تصرف قدرت توسط وی در سال ۱۹۷۳ سیاست‌های بازار آزاد را به کار گرفتند، درست همان‌طور که سیاست‌های مورد علاقه فریدمن مسیر توسعه موفق اقتصادی را نشان داد. اما با این حال سایر کشورهای آمریکای‌لاتین از مکزیک گرفته تا آرژانتین از روش شیلی در آزادسازی تجاری، خصوصی‌سازی صنایع و مقررات‌زدایی پیروی کردند اما داستان شیلی هرگز در این کشورها تکرار نشد.

بر‌عکس امروزه برداشت بیشتر کشورهای آمریکای لاتین این است که سیاست‌های نئولیبرال نه تنها در عمل شکست خورده‌اند، بلکه خیز اقتصادی که وعده داده شده هرگز اتفاق نیافتاده حتی وضعیت نابرابری درآمدی آنها نیز بدتر شده است. قصد من این نیست تا مکتب شیکاگو را برای هر آنچه که در آمریکای‌لاتین اتفاق افتاده است مقصر بدانم یا وضعیت آمریکای لاتین را پیش از اعمال سیاست‌های مورد علاقه مکتب شیکاگو به صورت ایده‌آل نشان دهم، اما میان مفهومی که فریدمن از آن دفاع می‌کرد و نتایج واقعی در اقتصادهایی که از سیاست‌های مداخله‌جویانه دهه اول بعد از جنگ به سمت اقتصاد آزاد تغییر مسیر دادند تقابل و تفاوت قابل‌توجهی وجود دارد.

فریدمن همواره بر غیر‌مفید بودن ماهیت ضد‌تولیدی بیشتر مقررات دولتی تاکید داشت. در آگهی در گذشت همکارش جورج استیگلر، فریدمن با تحسین به انتقاد استیگلر از مقررات برق اشاره کرد و بحث او این بود که تنظیم‌کنندگان مقررات معمولا منافع قوانین را برای خود می‌خواهند نه عموم مردم. بنابراین مقررات‌زدایی وارد عمل شد؟

این موضوع با مقررات‌زدایی از خطوط هواپیمایی و کامیونداری در اواخر دهه ۱۹۷۰ شروع شد. در هر دو مورد در حالی که مقررات‌زدایی هیچ‌کس را خوشحال نکرد منجر به افزایش رقابت‌معمولا با قیمت‌های پایین‌تر و کارایی بیشتر شد. مقررات‌زدایی در حوزه گاز طبیعی نیز موفقیت‌آمیز بود. اما موج بزرگ بعدی مقررات‌زدایی در بخش برق داستان دیگری داشت. همان‌طور که ژاپنی‌ها در دهه ۱۹۹۰ نشان دادند که نگرانی‌های کینزین‌ها در مورد اثر‌گذاری سیاست پولی افسانه نبود، بحران برقی کالیفرنیا ۲۰۰۰-۲۰۰۱ که در آن شرکت‌ها و تاجران قدرتمند انرژی برای تحریک قیمت‌ها کمبود ساختگی را به وجود آوردند، به ما یادآوری می‌کند که واقعیتی که در ماورای داستان بارون‌های دزد و ترکتازی آنها قرار دارد افسانه و داستانسرایی نیست. اگرچه سایر موارد همانند کالیفرنیا از مقررات‌زدایی رنج نمی‌بردند، اما در این میان مقررات ملی بخش برق منجر به قیمت‌های بالاتر و سودهای بادآورده برای شرکت‌های قدرتمند شد.

بنابراین دولت‌هایی که به هر دلیلی به سوی مقررات‌زدایی حرکت نکردند اکنون خود را خوش‌‌شانس تلقی می‌کنند و خوش‌شانس‌ترین آنها کشورهایی هستند که یادداشت‌های نوشته شده پیرامون شرارت‌های دولت و فضیلت‌های بخش‌خصوصی را مورد توجه قرار ندادند و در این کشورها هنوز هم قدرت در اختیار شرکت‌های دولتی است. همه این موارد حاکی از آن است که منطق اصلی برای مقررات زدایی الکتریسیته (شواهد نشان می‌دهد که بدون مقررات توانایی شرکت‌ها قدرت انحصاری آنها را افزایش می‌دهد) هنوز هم ارزشمند است. آیا ما باید نتیجه‌گیری کنیم که مقررات‌زدایی همیشه نتایج نامطلوبی به بار می‌آورد؟ خیر، مقررات به ویژگی‌های آن کالا و بازار آن بستگی دارد.

جیمز توبین، برنده جایزه نوبل اقتصاد در بررسی کار فریدمن و شوارتز در مورد تاریخ پولی ایالات‌متحده آنها را با ملایمت سرزنش می‌کند. توبین می‌نویسد: سه پیشنهاد زیر را بررسی کنید. پول مهم نیست. پول خیلی مهم است. پول مهم‌ترین چیز و همه چیز است. به آسانی می‌توان از پیشنهاد دوم به سوی پیشنهاد سوم گذر کرد. توبین مطلب خود را چنین ادامه می‌دهد که «در شور و شوق آنها» فریدمن و پیروانش تنها همین گذار را انجام داده‌اند.

به نظر می‌رسد گذاری مشابه بالا در طرفداری فریدمن از بازار آزاد اتفاق افتاده است. بعد از رکود بزرگ بسیاری از افراد معتقد بودند که بازارها هرگز نمی‌توانند کار کنند. فریدمن با شجاعت روشنفکرانه خود گفت که بازارها می‌توانند کار کنند و استعداد نمایشگری او با توانایی‌هایش ترکیب شد و او را به بهترین سخنگوی فضایل بازار آزاد بعد از آدام اسمیت تبدیل کرد. اما او به سادگی به سوی این ادعا گذر کرد که نه تنها بازارها همیشه کار می کنند بلکه تنها این بازارها هستند که کار می‌کنند. به سختی می‌توان موردی را یافت که فریدمن گفته باشد که ممکن است بازارها اشتباه کنند یا اینکه دخالت دولت می‌تواند مفید باشد.

مطلق‌گرایی بازار آزاد فریدمن متعلق به یک فضای فکری است که در آن اعتقاد به بازار و اهانت به دولت اغلب به راحتی به گوش می‌رسد. کشورهای در حال توسعه به‌رغم اینکه ممکن است دچار بحران مالی شوند برای آزادسازی بازار سرمایه خود تحریک می‌شوند و بعدا وقتی که رکود ایجاد شد دولت‌ها را مقصر می‌دانند نه ثبات جریان‌های سرمایه بین‌المللی را. حتی امروزه هم محافظه‌کاران بر این عقیده خود اصرار دارند که تنها راه‌حل بحران مراقبت‌های بهداشتی و سلامت بازار آزاد است. براستی چیزی که در مورد مطلق‌گرایی فریدمن در دفاع از فضایل بازار آزاد و رذایل دولت جالب است این است که او الگوی توقف بود. همان‌طور که پیش‌تر نیز گفتم اگرچه فریدمن با تاکید بر عقلانیت فردی مشارکت‌های گسترده‌ای در نظریه‌پردازی علم اقتصاد داشته است اما بر‌خلاف برخی از همکارانش می‌دانست که کجا توقف نماید (‌او هرگز به طرفداران مکتب انتظارات عقلایی نپیوست). چرا فریدمن همان توقف را در نقش خود به عنوان یک روشنفکر عمومی به نمایش نگذاشت؟

هر چند من از پاسخ به این سوال رنج می‌برم اما پاسخ من این است که فریدمن درگیر یک نقش سیاسی اساسی شده بود.

انتظار می‌رفت میلتون فریدمن قهرمان بزرگ بازارهای آزاد، آیین درست را موعظه کند نه این که در جهت ایجاد شک فریاد بزند. او نقش خود را همان‌گونه که پیروانش انتظار داشتند به پایان رساند. در نتیجه در گذر زمان شکستن بتی که او با مسیر اولیه خود به‌جا گذاشته است و حرکت به سوی یک دفاع انعطاف‌ناپذیر از آنچه به مذهب جدید تبدیل شده دشوار است. مردان بزرگ در گذر زمان تنها به دلیل توانایی‌هایشان در خاطر مردم می‌مانند نه نقاط ضعفشان و میلتون فریدمن در واقع انسان بزرگی بود، انسانی با شجاعت روشنفکرانه که یکی از بزرگ‌ترین متفکران اقتصادی در طول تاریخ بود و احتمالا بزرگ‌ترین پیوند دهنده ایده‌های اقتصادی با مسائل عمومی بوده است.

اما در پایان باید بگویم که به هر حال فریدمنیسم هم در جنبه نظری و هم از نظر کاربردی موضوع جالب توجهی برای بحث و بررسی است. زمانی که فریدمن کار خود به عنوان اصلاح طلب علیه کینزینیسم آغاز کرد گویا زمان آن فرا رسیده بود اما من معتقدم که امروز نیز جهان علم اقتصاد به یک اصلاح‌طلب دیگر نیاز دارد.