دکتر محمود سریع‌القلم

بخش نخست

انتخاب «سارکوزی» به سمت رییس‌جمهوری فرانسه، یک نکته مهم تاریخی را مطرح می‌کند: میتران‌ها، پمپیدوها و دوگل‌های فرانسه کجایند؟ در مقام مقایسه با این غول‌های سیاسی، هیچ کدام از رقبای سارکوزی، قابل توجه نبودند. آیا این افول تنها در فرانسه قابل مشاهده است؟ چرا انسان‌های بزرگ، چه به معنای فکری و چه به مفهوم اخلاقی آن، دیگر در صحنه سیاسی ظهور نمی‌کنند؟ چرا سطح سیاستمداران این قدر افول کرده است؟ چرا هنرپیشگی در سیاست جایگاه ویژه‌ای به خود گرفته است؟

این سیاستمداران را با پیشینیان آنان مقایسه کنید: «پوتین» با «گورباچف»‌، «احمد بداوی» با «ماهاتیر محمد»‌، «جیانگ زِمین» با «دنگ‌شائوپینگ»‌، «جورج بوش» با «جان اف کندی»‌، «ژاک شیراک» با «شارل دوگل»‌، «تونی بلر» با «وینستون چرچیل»‌، «شیزو آبه» با «کویزومی» و حتی «بشار اسد» با پدرش «حافظ اسد». با هر شاخصی که بخواهیم بسنجیم، سیاستمداران فعلی جهان فاصله قابل‌توجهی با پیشینیان خود دارند. شاید بتوان چهار دلیل را برای این افول سیاستمداری در سطح جهان مطرح کرد:

۱) اصالت خانوادگی سیاستمداران کمرنگ شده است. جان‌ اف کندی به ریاست‌جمهوری نرسید بلکه سمت ریاست‌جمهوری با نام و خانواده او مزین گشت. کندی، از خانواده‌ای قدیمی و صاحب فرهنگ و علاقه‌مند به سیاست بود و تجربیات چند نسل از سیاستمداران و صنعتگران در یک خانواده جمع شده بود. این سنت در اغلب کشورها مانند فرانسه، آلمان، اتریش و بعضی کشورهای عربی مانند عراق و مصر هم بوده است. در قدیم، هر دو حرفه سیاست و تجارت نیازمند وقار، اخلاق، خویشتنداری، درستی و درایت بود زیرا افراد صرفا با کتاب خواندن و مدرک گرفتن، توانا و فهیم نمی‌شوند. روانشناسان علوم تربیتی اعتقاد دارند که شخصیت پدر، مادر و اطرافیان یک فرد تا پیش از سیزده سالگی به یک فرد منتقل می‌شود.

درواقع ریشه تربیت، درایت و متانت کلام، عمدتا به خانواده مربوط می‌شود. خاطرم هست در اوایل دهه ۱۳۷۰ با جمعی خدمت یکی از عرفای بزرگ شیعه در قم رسیده بودیم. ایشان نزدیک به ۴۵ دقیقه از گذشته خانوادگی و ویژگی‌های پدر و مادر جمع حاضر سوال کردند و سپس وارد بحث شدند. مدرک، سمت و ظواهر برای ایشان حکم ثانوی را داشت. در سیاست امروز جهان، هر فردی با هر گذشته‌ای می‌تواند به هر سمتی برسد. در گذشته کارت شناسایی سیاستمداران در اروپا، ترکیه و کشورهای عربی، خانواده آنها بود زیرا همه از طریق خانواده به سطح و کیفیت آن فرد پی می‌بردند. اینکه در سیاست امروز جهان این‌قدر دروغ، وارونه جلوه دادن حقایق و عوام‌فریبی رواج پیدا کرده است، شاید تا اندازه‌ قابل توجهی به بی‌ریشه بودن سیاستمداران مربوط باشد زیرا اولین مکانی که فرد، دروغ گفتن را می‌آموزد و فریب را با تدبیر اشتباه می‌گیرد، در نهاد خانواده است. اینکه در جهان امروز در میان سیاستمداران و مسوولان بانک‌ها، شرکت‌ها و وزارتخانه‌ها این‌قدر فساد مالی رونق دارد و افراد با هر روشی، حاضرند درآمد خود را افزایش دهند و سمت خود را حفظ کنند، شاید به از میان رفتن آثار تربیتی خانواده‌ها مربوط باشد. اگر به مبارزات انتخاباتی در بسیاری از کشورها توجه کنیم، درمی‌یابیم نامزدها برای آنکه بتوانند رای مردم را جلب کنند، به هر روش و تاکتیکی متوسل می‌شوند در حالی که سیاستمداران اصیل، حریم می‌شناسند. عموم بزرگان سیاست در تاریخ، دوره‌های طولانی بلوغ فکری و الگوهای تربیتی داشته‌اند. در سیاست امروز، توانایی نمایش، مهم‌تر از توانایی فکری و اصالت خانوادگی شده است.

۲) نقش گروه‌ها و افراد مرجع در شکل‌دهی دیدگاه‌های شهروندان رو به کاهش است. در گذشته، نظر یا نگرش افراد صاحب منزلت اجتماعی و اخلاقی برای بسیاری از آحاد مردم، حجت بود زیرا قضاوت این افراد از پشتوانه‌های فکری و تجربی و آینده‌نگری برخوردار بود اما امروز نظرات یا تمایلات سیاسی پاپ واتیکان، هدایتگر جامعه کاتولیک چه در اروپا و چه در آمریکای لاتین هم نیست. برای نزدیک به سی سال در طول جنگ سرد، «والتر کرانکایت»، اخبار یکی از شبکه‌های مهم تلویزیونی آمریکا را ساعت ۷ شب برای نزدیک به صد میلیون نفر ارائه می‌داد. او به اندازه‌ای در میان مردم، اعتبار کسب کرده بود که دیدگاه‌های غیرمستقیم او در مورد نامزدهای انتخاباتی بر مخاطبان اثر می‌گذاشت. امروزه ظاهر کسی که اخبار را می‌گوید، مهم‌تر از دیدگاه‌های او است.

زمانی «ریمون آرون» استاد برجسته علم روابط بین‌الملل فرانسه، بر اعماق فکری طیف وسیعی از جامعه فرانسه اثر می‌گذاشت. امروز فرانسه، ریمون آرون ندارد. سابق بر این، استاد دانشگاه منزلتی داشت و تمام زندگی او به درک، تحقیق، کتاب و تربیت دانشجو اختصاص داشت و این نوع زندگی کردن، مورد احترام عامه مردم بوده و اعتماد به نظرات استادان دانشگاه و عاری بودن آنها از حوزه قدرت و منافع سیاسی و پول غیردانشگاهی، موجب توجه خاص مردم به آنها و دیدگاه‌های آنان می‌شد. اما تخصصی شدن علم و بازرگانی شدن دانشگاه‌ها، جایگاه «استادان مسلط و اثرگذار» بر جامعه را تقلیل داده است. حتی در کشور ما، صدها مدیر و شخصیت سیاسی سعی می‌کنند به دانشگاه «سر بزنند» و ارتباط خود را با دانشگاه‌ها حفظ کنند و بعضا با مراقبت ماموران حفاظتی، «تدریس» کنند. استاد دانشگاه کسی است که فکر تولید می‌کند. مجهولات را کشف می‌کند و بر جامعه اثر می‌گذارد. نخبه دانشگاهی نمی‌تواند هم سمت سیاسی داشته باشد و هم در حوزه اندیشه اثرگذار باشد. جنس قدرت، منافع است و ماهیت دانشگاهی‌، آزادگی در اندیشه.این دو مقوله را اصالتا نمی‌توان در یک جا جمع کرد. به همین دلیل، حوزه اندیشه و حوزه قدرت در دنیای جدید، حداقل متداخل شده است. اندیشه نویسندگان، محققان، هنرمندان و رسانه‌ها مانند گذشته از استقلال کافی برخوردار نیست و عامه مردم با سنسورهای روحی و وجدانی که دارند، این مساله را درک می‌کنند.

۳) تبلیغات، جایگزین برنامه شده است. در جهان امروز، رسانه‌ها مهم‌ترین نقش را در شکل‌‌گیری افکار و دیدگاه‌های مردم بر عهده گرفته‌اند. با توجه به اینکه بیشتر شهروندان در کشورهای مختلف، مشغول کار و فعالیت هستند و فشارهای شغلی و اجتماعی، فرصت درک عمیق مسائل سیاسی را به آنها نمی‌دهد، فضای تبلیغاتی رسانه‌های تصویری و غیرتصویری در تحلیل‌های چند دقیقه‌ای از موضوعات و شخصیت سیاستمداران، «چهره» می‌سازند و تصویر ایجاد می‌کنند. زندگی ماشینی و پیگیری اخبار از طریق تلفن همراه، فرصت تجزیه و تحلیل چندوجهی از پدیده‌های سیاسی و سیاستمداران را نمی‌دهد. این مهم نیست یک سیاستمدار از استدلال و برنامه برخوردار باشد، بلکه هر کسی که بهتر در رسانه‌ها نمایش دهد، می‌تواند در چند دقیقه‌ای که وارد ذهن شهروندان پرمشغله می‌شود، آثار خود را بگذارد.

منبع:www.rastak.com

ادامه دارد