تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

مورخی به‌نام «رابرت دالک» این تفاوت را تفاوتی میان جست‌وجوی صلح «پیروزمندانه» و جست‌وجوی صلحی «شرافتمندانه» توصیف می‌کند. خود نیکسون اعلام کرد که او در «جنگ برای صلح» مشارکت داشت که شاید به‌سختی «جنگ برای پیروزی» بود. مانند تمام تازه‌واردان به کاخ‌سفید، نیکسون و کیسینجر با چارچوب ذهنی خوش‌بینانه‌ای شروع به کار کردند (که برای هر دوی این «همه دشمن پنداران» عجیب‌وغریب، غیرمعمول بود). در مارس ۱۹۶۹، «اج.‌آر.هالدمان» در دفتر خاطرات روزانه خود ثبت کرده بود که نیکسون «صریحا اظهار کرد که جنگ تا سال آینده تمام خواهد بود» اما پس از تمام سختی‌ها و فداکاری‌های چند سال گذشته، نیکسون فهمید که مقدار مشخصی از نادیده‌انگاری برای دستیابی به عقب‌نشینی ضروری است. «ما باید این موضع عمومی را اتخاذ کنیم که چشم‌انداز سخت است و غیره در حالی‌که در خفا مذاکره می‌کنیم.» کیسینجر هم «بسیار خوش‌بین» بود. نیکسون باورداشت که تا پایان سال می‌توان به معامله دست‌یافت. کیسینجر هم همین باور را داشت. او به گروهی بازدیدکننده از «کوئیکرهای صلح‌طلب» در همان سال اول گفت: «به ما ۶ ماه وقت بدهید و اگر جنگ را تا آن زمان خاتمه ندادم، می‌توانید بازگردید و حصار کاخ‌سفید را خراب کنید.»

می‌توان عباراتی را در نوارهای کاخ‌سفید یافت که ظاهرا‌ در تناقض با این روح مذاکره و عقب‌نشینی است و به این نتیجه می‌رسد که نیکسون حداقل در مورد این مساله دارای دو تفکر بود. ظاهرا‌ دلیل اندکی برای تردید وجود دارد که اگر نیکسون احساس می‌کرد که می‌تواند پیروز میدان جنگ باشد، آن را می‌آزمود. این سیستم نواری تا ۱۶ فوریه ۱۹۷۱‌، پس از آنکه موج اولیه خوش‌بینی نیکسون و کیسینجر کمرنگ شد، مورداستفاده نبود و در آن زمان می‌شد شنید که نیکسون - به‌روش جانسونی‌- می‌گفت «ما این جنگ را نخواهیم باخت.» یک سال بعد، «عزمم را جزم کردم: نمی‌خواهیم در آنجا بازنده باشیم ... باید پیروز شویم.» اما در روزگاری دیگر، در تبادلاتی با کیسینجر، نیکسون به‌صراحت گفت که منظور او از «پیروز‌شدن» آن چیزی نبود که مدنظر جانسون بود؛ نه پیروزی و یک ویتنام‌جنوبی امن بلکه یک راه «شرافتمندانه» و منطقی برای عقب‌نشینی. در ۱۸ فوریه ۱۹۷۱، کیسینجر «طرح بازی» را طی دیدار با «لی دوک تو»، مذاکره‌کننده ویتنام شمالی‌ پیشنهاد داد و به او گفت: «ببینید، ما مایلیم که مهلت مشخصی به شما برای عقب‌نشینی کامل در سال آینده برای آزادی تمام زندانیان و آتش‌بس بدهیم.» نیکسون پاسخ داد: «باید بتوانیم به آن دست یابیم.» این بده‌بستانی میان دو مرد مصمم برای تضمین یک ویتنام‌جنوبی مستقل نیست.  

یکی از اولین اقداماتی که نیکسون و کیسینجر به‌محض ورود به قدرت انجام دادند همانا تغییر عباراتی بود که بر اساس آن ایالات‌متحده مایل به مذاکره برای خروج بود. جانسون همیشه اصرار داشت که ویتنامی‌های شمالی قبل از اینکه آمریکا ‌عقب‌نشینی کند باید تمام نیروهای خود را از جنوب خارج کنند. به‌عنوان یک موضع مذاکراتی، این یک شروع غیرمنتظره و درخواستی برای تسلیم بود. هانوی هرگز این را نمی‌پذیرفت. در اولین گام برای شروع گفت‌وگوها، نیکسون در ماه می ۱۹۶۹ اعلام کرد که مایل است عقب‌نشینی متقابل را بپذیرد؛ هانوی نمی‌پذیرد که اول عقب‌نشینی کند. این موضع برای ویتنامی‌های شمالی هم غیر قابل پذیرش بود اما نمایانگر حرکتی در بخشی از آمریکا ‌بود؛ نشانه‌ای از اینکه سیاست نیکسون مثل سیاست جانسون نیست. کیسینجر این موضع جدید را «تغییر مهمی در موضع مذاکراتی آمریکا» نامید. اما بارزترین تفاوت میان جانسون و نیکسون مربوط به سیاستی بود که «ویتامیزاسیون» یا «ویتنامی‌سازی» نامیده می‌شد. سیاست جانسون «وخامت مداوم» بود: ۲۰۰ هزار نیرو تا پایان سال ۱۹۶۵، ۴۰۰ هزار نیرو در ۱۹۶۶، ۵۰۰ هزار نیرو در ۱۹۶۷ تا حدود ۵۵۰ هزار نیرو در ۱۹۶۸ و با ژنرال‌هایش خواستار ۲۰۰ هزار نیروی مضاعف دیگر بود. (این همان‌جایی بود که جانسون کاملا‌ اهریمنی شده خط را ترسیم کرد). در مقابل، نیکسون مسیر «وخامت زدایی» مصممانه را پیش گرفت: ۴۸۰ هزار نیرو تا پایان ۱۹۶۹، ۲۸۰ هزار نیرو در ۱۹۷۰ و ۱۴۰ هزار نیرو در ۱۹۷۱. تا سال ۱۹۷۲، فقط ۹۰‌هزار نیروی آمریکایی در ویتنام باقی ماند و حتی آن آخرین رقم هم به شکل فریبنده‌ای زیاد بود. وقتی ویتنامی‌های شمالی حمله قاطعی را در مارس ۱۹۷۲ آغاز کردند، فقط ۶ هزار نیروی باقی‌مانده آمریکایی آماده رزم بودند. بخش عمده‌ای از نبرد زمینی به ویتنام جنوبی منتقل شد در حالی‌که ایالات متحده پشتیبانی هوایی ارائه می‌داد. این ویتنامی سازی بود که پیش از اینکه چرخش مثبت‌تری داده شود در اصل «آمریکایی‌زدایی» بود به‌طوری‌که به نظر نمی‌رسید که آمریکایی‌ها به‌سادگی نیروهای خود را خارج کنند. همان‌طور که «گلب» و «بتس» موضع واشنگتن را خلاصه کردند، «پس از مارس ۱۹۶۸ سیاست آمریکا ‌در مورد ویتنام یک عملیات قهقرایی بود ... که فقط با تنش‌زایی دوباره [reescalations] و موقت نیکسون در سال ۱۹۷۰ و ۱۹۷۲ مورد تاکید قرار می‌گرفت.»