تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

مورگنتا که میلی نداشت خودش یا دیگران را بفریبد، پذیرفت که برنامه‌اش چیزی بیش از «ترمیم وجهه» نیست و با زبان سرد سیاست واقع‌گرایانه پذیرفت که «نتیجه نهایی چنین آزمایشی... برای آمریکا اهمیتی ندارد» او گفت که دولت ویتنام جنوبی محکوم به فناست و آمریکایی‌ها باید با کشت و کشتاری که برخاسته از پیروزی کمونیست‌هاست دست‌وپنجه نرم کنند. چنین تفکر واقع‌بینانه و سرسختانه‌ای شاید برای «باز»ها و «کبوتر»های ایده‌آل‌گرا ناامیدکننده باشد اما برای مخالفان جنگ که نمی‌توانستند عقب‌نشینی یک‌جانبه را بپذیرند، ایده مذکور تنها ایده قابل‌اجرا در شهر بود. این ایده حامیان برجسته - نخبگان زبده ضدجنگ آمریکا - مانند ویلیام فولبرایت، جورج کنان و والتر لیپمان را به خود جلب کرد.

مسلما، در دهه ۱۹۷۰ این طرح بخش زیادی از برجستگی خود را از دست داد آن هم زمانی که کاخ سفید سیاست «ویتنامیزاسیون» را آغاز کرد که شاید یکی از دلایلی باشد که مورگنتا پس از به‌قدرت رسیدن نیکسون و کیسینجر بسیار در مورد جنگ کمتر نوشت اما ایده جایگزینی یک دولت انعطاف‌پذیرتر به‌جای دولت «تیو» که آماده مذاکره با کمونیست‌ها باشد به‌قدر کافی برای این دو سیاستمدار واقع‌گرا در کاخ بیضی‌شکل جذاب بود که آن را به‌ویژه در بدترین روزهایشان موردتوجه قرار دهند. متاسفانه، این مشکلاتی برای آنها ایجاد کرد که مورگنتا نتوانست به آن بپردازد. برای متفکری عبوس و بدبین مانند مورگنتا، مفهوم «طرح منطقه محصور» به شکل شگفت‌آوری خوش‌بینانه بود. ژنرال‌های آمریکایی آن طرح را دوست نداشتند زیرا آمریکا را در وضعیت «خمیدگی دفاعی» قرار می‌داد - هیچ‌کس با وقت تلف کردن و دست روی دست گذاشتن در جنگی پیروز نشده است - اما مهم‌تر از آن، این طرح به انطباق ویتنامی‌ها (اعم از دوست و دشمن) بستگی داشت. «تیو» ظرف چند سال نشان داد که چقدر دشوار است به یک متحد فرضی با طرحی مسوولیت دهیم که به نظر می‌رسید مغایر با منافع دولت سایگون باشد. رهبر ویتنام جنوبی آماده مذاکره در مورد چه چیزی بود، آیا در اصل آن چیز یک میثاق خودکشی بود، «طرح منطقه محصور» برای روحیه ارتش ویتنام جنوبی به چه معنا بود و چه تأثیری بر آنها می‌گذاشت؟ در مورد کمونیست‌ها، مورگنتا اصرار داشت که اگر این طرح اجرایی شود، ویت‌کنگ‌ها باید از حمله به آن منطقه محصور خودداری کنند و البته این خودداری از حمله نه قطعیت داشت و نه محتمل بود. مورگنتا هرگز توضیح نداد که جزئیات این نظریه یعنی طرح شهر محصور چقدر و چگونه می‌تواند اجرایی شود و بررسی نزدیک این ایده هر چیزی بود جز واقع‌گرایانه. اگر اعتبار مهم بود، چنان‌که مهم‌ترین منتقدان جنگ باور داشتند، و چنان‌که نیکسون و کیسینجر تأیید کردند، هیچ راه سریع یا آسانی برای خروج از ویتنام وجود نداشت.

واقعیت ناخوشایند این بود که تا سال ۱۹۶۹، به‌محض اینکه عقب‌نشینی سریع غیرعملی تلقی شد، تنها گزینه واقعی در دسترس همانا گزینه بدبینانه عقب‌نشینی مرحله‌بندی شده بود، یک «فرجه مناسب»، هرچند آن سیاست به‌راستی می‌توانست به‌مثابه خیانت یک متحد محکوم و تقبیح شود و ضرورتا به معنای ازدست‌دادن جان آمریکایی‌ها در مساله‌ای است که بیشتر مردم آمریکا خواستار ترک یا رهایی از آن بودند. یکی از جدی‌ترین منتقدان سیاست نیکسون و کیسینجر، شارل دوگل فرانسوی بود که در مورد ریگزار و تله هندوچین بیش از هر رهبر دیگری می‌دانست و تجربه داشت. اندکی پس از آنکه نیکسون و کیسینجر به‌قدرت رسیدند، دوگل پرسشی بنیادین را از مشاور جدید سیاست خارجی پرسید: «چرا عقب‌نشینی نمی‌کنید؟». کیسینجر پاسخ داد که «عقب‌نشینی ناگهانی اعتبار ما را مشکل‌دار می‌سازد» که باز دوگل با خونسردی پاسخ داد: «کجا؟». این یک پاسخ منصفانه نبود زیرا عقب‌نشینی یک‌جانبه آمریکا در حقیقت موجب وارد آوردن تکانه‌ها و لرزش‌هایی در سراسر آسیا از ژاپن تا سنگاپور و تا استرالیا می‌شد و تردیدهایی در میان متحدان آسیب‌پذیر وابسته به‌قدرت و قابلیت اعتماد و اطمینان به آمریکا مانند کره‌جنوبی، آلمان‌غربی، تایوان و اسرائیل به وجود می‌آورد.