ناگفته‌های گفتنی

همان‌گونه که گفتم کار اصلی من در زمینه‌های روشنگری فکری، سیاسی و رسانه‌ای بود؛ به‌گونه‌ای‌که به‌عنوان سخنگوی جنبش «فتح» در آمریکا شناخته شدم، بی آنکه این موضوع به‌صورت رسمی تایید شود. من البته خود را به عنوان پشتیبان و هوادار، نه عضو «جنبش فتح»، معرفی می‌کردم؛ اما در حوزه کار پنهانی، با کمیته داخل فلسطینِ «جنبش فتح» پیوند داشتم که همان کمیته‌ای بود که در تشکیلات «کمیته غربی» نامیده می‌شد. در چارچوب همین پیوند تشکیلاتی شماری از ماموریت‌ها را انجام دادم که نیازی به رمزگشایی از آنها نیست. در دوره مشخصی نیز برای یارگیری نیروهای علمی در خدمت انقلاب فلسطین فعالیت کردم؛ به‌ویژه هنگامی که کمیته غربی «فتح»، به من اطلاع داد، «اندیشکده پادشاهی» در اردن با فعالیت این جنبش شکل گرفته است، شماری از نیروهای علمی را برای کار در این اندیشکده یارگیری کردیم و این افراد که نیروهای علمی پیشروی بودند در جریان رویدادهای [سپتامبر سیاه] اردن در سال ۱۹۷۰ و ۱۹۷۱ دچار مشکلاتی شدند. همچنین در زمینه اعزام گروه‌های پزشکی فعالیت می‌کردیم. همین‌طور با هیات‌های دیپلماتیک عربی در آمریکا ارتباط داشتیم. من ازآنجاکه در واشنگتن، پایتخت آمریکا، اقامت داشتم که این نمایندگی‌ها در آن مستقر است، پیوندهای زیادی با روسا یا برخی کارکنان آنها داشتم. برای اینکه حق افراد ادا شود، به ناچار باید بگویم اطلاعیه‌ها و انتشارات ما از طریق یکی از کارکنان فلسطینی سفارت عراق که عضو «فتح» بود در برنامه‌های این سفارت توزیع می‌شد. یکی دیگر از فعالیت‌های ما همچنین «انجمن دانش‌آموختگان دانشگاه‌های آمریکا» بود که من از جمله بنیان‌گذاران آن بودم و هنوز نیز این انجمن هست و فعالیت‌های آن زیادتر و گسترده‌تر شده است. این انجمن اینک یکی از سه انجمن مردمی فعال در آمریکا است و مجله کوچکی به نام «مطالعات عربی» به زبان انگلیسی منتشر می‌کند. بیشتر اساتید عرب شناخته‌شده در آمریکا از بنیان‌گذاران این انجمن هستند.

 ماه عسل شما در جنبش فتح - اگر بتوان چنین تعبیری به‌کار برد - شتابان به پایان رسید. این برداشتی است که از ملاحظات شما درباره روند فعالیت، ماهیت مفاهیم فکری و سیاسی و شکل روابط داخلی این جنبش برمی‌آید. به عبارتی شما به شکل زودهنگام نمودهای بحران درونی فتح را لمس کردید. با این حال تصمیم گرفتید، صفحه آکادمیکِ زندگی خود را ورق بزنید و به پایگاه‌های اصلی حضور نیروهای انقلاب فلسطین در لبنان منتقل شوید. این انتخاب را چگونه برای ما تفسیر می‌کنید؟ آیا نتیجه اطمینان شما نسبت به توانایی‌های خود برای اصلاح وضعیت جنبش بود؟ این اطمینان در آن هنگام، در سطح فکری و بینشی چه مبنایی داشت؟

تردیدها درباره «جنبش فتح» از سال ۱۹۶۹، یعنی کمتر از دو سال پس از پیوستن به این جنبش همراه من شد. به‌ویژه پس از آغاز روند اعزام فرستادگانی از مرکز به آمریکا که با خود تصمیم‌ها، توصیه‌ها و فرمان های رهبری جنبش را برای ما می‌آوردند. از همان زمان مشخص بود که شکاف آشکاری میان گفته‌ها و شعارهای جنبش، با تجربه عملی و واقعیت، ایجاد شده است. از هنگامی که تشکیلات مرکزی «فتح»، تصمیم خود را برای تاسیس «اتحادیه دانشجویان فلسطینی» به جایگزینی «سازمان دانشجویان عرب» ابلاغ کرد، جهت‌گیری کشوری - و نه عربی - رهبری «فتح» برای ما روشن شد. ما «سازمان دانشجویان عرب» را به‌عنوان یک تشکیلات قومی - عربی بنیاد نهاده بودیم و نمی‌توانستیم آن را به یک تشکیلات صرفا فلسطینی تبدیل کنیم. چنین کاری به این معنا بود که از رهبری یک سازمان بخواهید به دست خود، خود را نابود کند. بیشتر اعضای سازمان، عرب و غیرفلسطینی بودند؛ در نتیجه جدای از تمایل یا عدم تمایل خود به اجرای تصمیم مرکزیت «فتح»، در یک موقعیت متناقض گرفتار شده بودیم. از این رو، شکل دادن به تشکیلاتی موازی در خارج از «سازمان دانشجویان عرب» آغاز شد و کسانی که می‌توانیم آنها را جناح راست فتح بنامیم، شروع به تاسیس تشکیلات خود کردند و ما را از همان هنگام به چپ‌گرایی متهم کردند. در پایان سال ۱۹۶۹و دقیق‌تر بگویم سپتامبر این سال، دیدار بلندی با حنا میخائیل «ابوعمر» داشتم. او برای انجام مناظره با «یهوشفاط هرکابی» تحلیلگر سیاسی و مامور پیشین اطلاعاتی اسرائیل - نه به‌صورت چهره به چهره، بلکه از دو مکان مختلف - به آمریکا آمده بود. مناظره‌ای که دکتر «حنا میخائیل»، به اجماع نظر همه کسانی که مناظره را دنبال کردند، پیروز آن بود. پیش‌تر از حضور او در آمریکا آگاهی نداشتم و از دیدن او در مناظره غافلگیر شدم. بلافاصله تماس گرفتم و او را به واشنگتن دعوت کردم. او هم آمد و دو روزی پیش من ماند. مدت زمانی که گفت‌وگوی دراز دامنی درباره «جنبش فتح» داشتیم و همه آنچه را درباره وضعیت این جنبش در ذهن داشتم، با او در میان گذاشتم. «حنا میخائیل» خاطرم را آسوده و اشاره‌های روشنی به وجود جریان های داخلی مختلف در «فتح» کرد و اینکه باید برای تغییر وضعیت جنبش تلاش کنیم. در اثر این گفت‌وگوها و از همان هنگام دانستم که نوعی رویارویی درونی در «جنبش فتح» وجود دارد. با این حال از ادامه فعالیت در «فتح» عقب‌نشینی نکردم. همان زمان البته از این موضوع آگاه شدم که عضویت من در فتح، موضوعی مناقشه‌برانگیز خواهد بود. اما تردیدها دوباره به سراغ من آمد و در سال ۱۹۷۰ هنگام بازگشتم از میزگرد «اتحادیه دانشجویان فلسطینی» در کویت، تقویت شد. در بازگشت از کویت، از دمشق عبور کردم و با برادر «خالد الحسن» مسوول تشکیلات و بخش آماده‌سازی فکری و سیاسی «فتح» ملاقات کردم. گفت‌وگو با او را با گفت‌وگوی دو روزه با «ابوالعبد العکلوک» و «ابوالخیر» و دیگر اعضای دفتر تشکیلات مرکزی جنبش تکمیل کردم. تفاوت آنچه «خالد الحسن» می‌گفت که روشن بود خواهان انقلاب نیست و تنها یک کشور می‌خواهد با اندیشه‌هایی که به خاطر آن به «جنبش فتح» پیوسته بودم، برایم آشکار بود، با این حال و با وجود اختلاف فکری، آماده بودم به دیدگاهی که او با سطح فکری محدود خود مطرح می‌کرد، گوش فرا دهم.

jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com

p04 (3) copy