ناگفته‌های گفتنی

چرا پس از اینکه هر کاری می‌توانستید کردید، اما دچار ناکامی در تجربه مبارزاتی شدید، به این فکر نکردید که به زندگی علمی و آکادمیک و استادی تاریخ در دانشگاه‌های غرب بازگردید؟

هیچ‌وقت به این گزینه فکر نکردم. در این اندیشه بودم که به‌صورت نهادین، در زمینه مسائل رویارویی عربی-اسرائیلی و به‌ویژه امور اسرائیل، کار پژوهشی انجام دهم. اما شرایط آن فراهم نشد و از این ایده منصرف و به کار پژوهشی فردی در این زمینه‌ها روی آوردم. بسیار به این ایده اندیشیده‌ام که مرکزی برای مطالعات راهبردی تاسیس کنم و تمرکز فعالیت آن بر اسرائیل باشد. اما این ایده، هیچ وقت اجرایی نشد.با این حال، همچنان به این موضوع فکر می کنم و در جست‌وجوی راهی برای تحقق آن هستم.موضوع اصلی مورد توجه من، انتقال شناخت و آگاهی‌هایی است که به‌صورت تدریجی و تراکمی و در چارچوب فعالیت میهنی، در ذهن من شکل گرفته، به دیگران، به ویژه نسل‌های بعدی است. از همین رو در حال پژوهش و نوشتن کتاب و حتی گاه یادداشت‌هایی در روزنامه‌ها و نشریات هستم.

امور معیشتی زندگی خود را چگونه می‌گردانید؟

به لطف خدا امور زندگی‌ام می‌گذرد. من حقوق و درآمد ثابتی ندارم؛ چون کار موظفی ندارم. هزینه‌های محدود زندگی‌ام را از حق‌القلم نوشته‌ها و کتاب‌هایم تامین می‌کنم. زندگی، بسیار ساده‌ای هم دارم. مهم‌ترین موضوع مهم اقتصادی در زندگی‌ام، آموزش دخترانم است که آن هم در شرف پایان است؛ چون دختر بزرگم از دانشگاه فارغ‌‌التحصیل و مشغول کاری شده که با درآمد آن، نیازهای خود را می‌تواند تامین کند. دختر کوچکم دانشجوی سال چهارم و پایانی دانشگاه و هنوز تامین هزینه‌هایش برعهده من است. اما، پس از فارغ‌التحصیلی، دیگر مسوولیت اداره امور برعهده خودش خواهد بود.

قاب عکس‌هایی از همه درهای قدیمی قدس، در اتاق نشیمن شما هست و قاب عکسی دیگر هم که نمایی از معلیا، روستای زادگاه شما را نشان می‌دهد، مقابل هر فرد نشسته در اتاق نشیمن شما خودنمایی می‌کند.آیا اینها تنها نمادهای باقی مانده برای ما برای بیان پیوند با میهن است؟

«فلسطین» و «قدس» و «معلیا» در قلب من است و طرفه اینکه هر چه بیشتر در عمق قلب می‌رود، بیشتر از دید ناظر بیرونی پنهان می‌شود. پیوندهای من با فلسطین، هیچ‌گاه قطع نشده است. خانواده و عشیره‌ام در «معلیا» زندگی می‌کنند و من تنها فرزند «معلیا» هستم که دور از وطن و آواره‌ام. همه ساکنان «معلیا» در منطقه اشغالی ۱۹۴۸ باقی ماندند. خانواده‌ام، از هنگام ترک میهن، برای ادامه تحصیل در آمریکا تا به امروز، هیچ‌گاه از ذهن من غایب نشده‌اند. برعکس، حضور آنها در ذهن من، به‌ویژه در سال های اخیر، بیشتر هم شده است؛ چون دیگر سنّ همه ما برادران و خواهران بالا رفته است.

فلسطین هم همواره و در فکر و کار روزانه‌ام، «حاضرِ غایب» بوده است. آنچه پیوند مرا با «فلسطین» بیشتر می کند، این است که خیلی خوب آن را می‌شناسم. آثار باستانی «فلسطین» را هم در آموزشکده عالی به مدت سه سال خوانده‌ام. افزون بر اینکه در چهارده سال حضورم در فلسطین، در دوره اشغال (از ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۲) به خوبی از کشورم شناخت پیدا کردم.«قدس» را نیز علاوه بر نمادین بودن معنوی آن، در طول حدود چهار سال تحصیل دانشگاهی خود به لحاظ مادی شناختم. اما آرزویی اگر داشته باشم، برای نسل‌های آینده است. آرزویی که از نظر من «طوباوی» و دست‌نیافتی نیست. سرنوشتی حتمی است که محقق خواهد شد. من به هیچ وجه فکر نمی‌کنم که فلسطینِ عربی، برای همیشه از دست رفته و وجود رژیم صهیونیستی در آن دائمی شده است. به لحاظ شخصی و پس از عبور از هفتاد سالگی، تصمیم قطعی من این است که تا هنگامی که فلسطین تحت اشغال اسرائیل است، وارد آن نشوم.

دختران شما بر طرح چه پرسش‌هایی از پدرشان، پافشاری دارند؟ به ویژه که وقتی به مرحله آگاهی رسیده‌اند که شما کار سیاسی و مبارزاتی را کنار گذاشته‌اید. منظورم بیشتر، پرسش هایی است که پاسخ به آنها برای شما سخت است.

این را از قبل می دانستم که دخترانم، پیشینه مرا نمی‌دانند؛ چون در طول سال‌هایی که در حوزه کار میهنی فلسطین، فعال بودم، اصرار داشتم، امور کاری روزمره را با خود به خانه نبرم. همسرم توجهی به سیاست نداشت و جهانِ من برای دخترانم ناشناخته بود. حال، آنها به دلایلی چند، تازه شروع به کشف رازهای زندگی من کرده‌اند: اول، چون من بعد از مرگ همسرم، به آنها نزدیک‌تر شده‌ام. دوم، چون آنها به دنیای خارج وارد شده‌اند و در دانشگاه و از دوستان و اساتید خود، بیشتر و بیشتر، از من می‌شنوند. اینجا است که پرسش‌های آنها شروع می‌شود و من هم ناچارم در اندازه ممکن، به این پرسش‌ها پاسخ دهم.

دیدار نخست آنها با خانواده من، در جریان بیماری مادرشان و سفر درمانی به «فرانسه»، انجام شد؛ چون برخی از اعضای خانواده پدری‌ام، به همراه خانواده‌های خود، از «فلسطین» به «فرانسه» آمدند تا با خانواده من آشنا شوند. دو سال بعد، مادر دخترانم، در «امان» فوت کرد و پیکر او، همانجا به خاک سپرده شد. شمار زیادی از افراد خانواده من، برای شرکت در مراسم به خاک سپاری همسرم، به «امان» آمدند تا پس از تقریبا سی سال جدایی، مرا ببینند؛ چون آخرین بار، آنها را در سال ۱۹۶۸ دیده بودم و همسرم «یاسمین» در پایان سال ۱۹۹۷ درگذشت.دخترانم در «امان» به خوبی با خانواده‌ام و عموها و عمه‌های خود و فرزندان آنها آشنا شدند. این دیدارها هم عاملی شد که توجه آنها را به جریان زندگی گذشته من جلب کند. آنها اکنون، هیچ فرصتی را از دست نمی‌دهند تا از من درباره مسائلی بپرسند که از آن، خبردار می‌شوند. علاوه بر این، آنها شروع به توجه به سیاست پیدا کرده‌اند. «هند» وقتی که می‌بیند دوستانش از من و مواضع سیاسی‌ام و نوشته‌هایم درباره «فلسطین»، چیزهایی می‌دانند که او نمی‌داند، احساس تنگنای شدیدی می‌کند. به همین خاطر، پرسش‌های بیشتری از من دارد.

jaberiansari۱۹۶۹@gmail.com

444