استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

او حاکم اسمیِ یک حوزه سیاسی متفرق بود و با مردمی مواجه بود که دیگر باور نداشتند که مذاکرات مسیر مناسبی برای تبدیل‌‌شدن به دولت است. ابومازن حاضر نبود با تکیه بر وعده‌های آمریکایی‌‌ها، کنترل خود بر قدرت را سست کرده و قدرت ضعیف خود را به خطر اندازد. دلیل این کار او این بود که اگر این وعده‌ها را به‌‌مثابه‌‌ مبنایی برای تداوم مذاکرات می‌‌پذیرفت، بده‌بستان‌‌ها و سازشگری‌‌های او افشا می‌‌شد و او می‌‌ترسید که این امر به ضررش تمام‌ ‌شود و از سوی منتقدان فلسطین «خائن» خطاب شود. بنابراین او به‌‌جای پاسخ به رئیس‌‌جمهور، قدرت نهایی یک فرد ضعیف را اعمال می‌‌کرد؛ او به‌‌راحتی زبان در کام گرفت و خاموش شد.

دونالد ترامپ هم وضعیت بهتری نداشت و نتوانست نتیجه‌‌ بهتری به‌دست آورد. تصمیم ترامپ درباره بیت‌المقدس باعث شد فلسطینیان نگاه دیگری به او پیدا کنند و به این باور برسند که آمریکا دیگر یک میانجی‌گر نیست و بنابراین به‌‌سوی تقبیح آمریکا حرکت کردند. برای بقیه‌‌ دوران حضور ترامپ در کاخ سفید، فلسطینی‌‌ها از صحبت با هر یک از مقام‌‌های دولت ترامپ خودداری کردند. وقتی ترامپ تصمیم به قطع تمام کمک‌‌ها به تشکیلات خودگردان گرفت، ابومازن به‌‌سادگی سر فرود نیاورد. این درس ماندگار، روشن به نظر می‌‌رسید: نیروی اراده، نبوغ و مهارت و اهرم‌‌های آمریکا دیگر برای ایجاد مصالحه‌های لازم میان رهبران دو طرف کافی نبود؛ رهبرانی که به‌‌شدت به یکدیگر بی‌‌اعتماد بودند و از شجاعت کافی برای برقراری صلح برخوردار نبودند. پس از دهه‌ها حملات مداوم فلسطینی‌‌ها و شهرک‌‌سازی اسرائیلی‌‌ها، آنها دیگر به اشتیاق طرف مقابل برای آشتی و مصالحه باور نداشتند. درنتیجه، دیگر به رهبران خود برای برقراری صلح فشار وارد نمی‌‌آوردند.

بااین‌‌حال، مقصر دانستن هر دو طرف نیاز به توضیحات مکفی دارد. اتفاق دیگری در جریان بود. آن اتفاق توافق هسته‌‌ای ایران بود. این احساس نه‌‌تنها در ابومازن عیان بود که [با توجه به تمرکز دولت اوباما بر توافق هسته‌‌ای ایران یا جدال‌‌های ترامپ با ایران] او می‌‌تواند پیشنهاد اوباما را نادیده بگیرد یا در برابر کارزار «فشار حداکثری» ترامپ مقاومت کند، بلکه در روشی عیان بود که نتانیاهو یک سال بعد در برابر یک جلسه‌‌ مشترک در کنگره آمریکا به‌کار گرفت و توافق هسته‌‌ای ایران را که اوباما و کری در حال مذاکره بر سر آن بودند، تقبیح کرد. به نظر می‌‌رسد که آمریکا نمی‌‌تواند از مجازات – حتی از سوی شرکای خود در برقراری صلح – مصون بماند. این فقط درباره اوباما یا ترامپ مصداق نداشت. بیل کلینتون و جورج بوش هم بودند که هر یک به‌‌نوبه‌‌ خود می‌‌کوشیدند تا نزاع اسرائیل- فلسطین را حل‌‌وفصل کند اما آنها نیز کم آوردند. درباره رویه‌‌ آمریکایی درباره دیپلماسی صلح‌سازی در خاورمیانه مساله‌ای وجود داشت که اساسا نقص به نظر می‌‌رسید حتی اگر عوامل دیگری در عدم موفقیت نقش داشته باشند.

در جست‌وجوی درک بهتری از آنچه به‌‌اشتباه رخ‌‌داده است، به تلاش‌‌های موفقیت‌آمیز کیسینجر برای پیشبرد فرآیند صلح رجوع کردم. برحسب اتفاق یا شانس، من در آغاز این فرآیند – بیش از چهل سال قبل- به‌عنوان یک فارغ‌التحصیل استرالیایی که در بیت‌المقدس زندگی می‌‌کرد، حضور داشتم یعنی زمانی که جنگ یوم کیپور در اکتبر ۱۹۷۳ آغاز شد. من شب‌ها در کیبوتص نزدیکی غزه، جایی که به‌‌صورت داوطلبانه کار می‌‌کردم به‌‌صورت بیدار دراز می‌‌کشیدم، درباره تلفات جنگی که متقاعد شده بودم غیرضروری است خاطرِ پریشانی داشتم و نسبت به توانایی اسرائیل برای ادامه حیات و جان به در بردن از این وضعیت هراس داشتم. تصور می‌‌کردم که می‌‌توانم صدای موتور هواپیماهای عظیم USAF C-۵A Galaxies را بشنوم که تدارکات نظامی را با پروازهای روزانه به یک پایگاه هوایی در همان حوالی تحویل می‌‌دادند و به اسرائیل کمک می‌‌کردند که ‌‌موج جنگ را معکوس سازد. سپس به «بی‌‌بی‌‌سی» و «صدای آمریکا» گوش می‌‌دادم که تلاش‌‌های کیسینجر، وزیر خارجه را برحسب ترتیب تاریخی بیان می‌‌کرد. او به خاطر دیپلماسی تمام و کمالش شهره بود و به‌‌این‌‌ترتیب، به مسکو، بیت‌المقدس و قاهره پرواز می‌‌کرد تا آتش‌‌بس را برقرار کند و سپس مذاکراتی را آغاز می‌‌کرد که منادی استفاده از مهارت‌‌های دیپلماتیک و نفوذ آمریکا در انجام ‌‌وظیفه بهبود یا فروکش درگیری میان اعراب-اسرائیل بود.

با زیستن در بحبوحه‌ جنگ یوم کیپور و ملاحظه‌‌ نقش کیسینجر در پایان دادن به آن، باوری تزلزل‌‌ناپذیر در من به‌وجود آمد که آمریکا کلید صلح در خاورمیانه را در دست دارد. درک محوری نقش دیپلماتیک آمریکا ازآن‌‌پس به ماموریت زندگی‌‌ام برای کمک به برقراری صلح تبدیل شد. برای بیش از ۴۰سال من درباره این تلاش خوانده و نوشته‌‌ام و در آن تلاش مشارکت هم کرده‌‌ام. پس از تلاش آخرم، در کسوت نماینده‌ اوباما در مذاکرات اسرائیل- فلسطین، تصمیم گرفتم که اگر قرار است با آن تجربه وفق یابم، باید به زمانی برگردم که داستان ازآنجا شروع شد و داستان دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای هنری کیسینجر را روایت کنم. شاید در آنجا بتوانم پاسخی به مشکلات برقراری صلح در خاورمیانه بیابم. همان‌طور که کیسینجر در آن زمان می‌‌گفت، «خاورمیانه منطقه‌‌ای باشخصیت‌‌های برجسته است؛ آخرین سنگری است که مردان بزرگ [و یک زن] از دل صحرا بیرون آمده و کارهای شگرف و باورنکردنی انجام دادند.» شخصیت‌‌های موجود در این داستان خارق‌‌العاده به نظر می‌‌رسند. آنها همچون دولتمردان و ابر زنان دیگر، سهمی از بیهودگی‌‌ها، ناامنی‌‌ها و عیب و نقص‌‌های غم‌‌انگیز داشتند؛ اما همان‌طور که کیسینجر فهمید، «مردان نه به‌‌واسطه آنچه به آن دست می‌‌یابند... اسطوره می‌‌شوند، بلکه به‌‌واسطه وظایفی که آنها برای خود تعیین کرده‌‌اند، چنین می‌‌شوند.» همه‌‌ آنها به روش خود آن‌قدر شجاعت داشتند تا برای حرکت دادن مردمانشان به‌‌سوی صلح تلاش کنند. از این نظر، هنری کیسینجر خوش‌‌شانس بود که شرکایی قابل و توانمند داشته باشد که مایل بودند به تلاش صادقانه‌‌ او بپیوندند. تردیدی نیست که تعامل آنها با او باعث شد آنها در عرصه جهانی ارتقا یابند. آنها هم به‌‌نوبه خود به ارتقای کیسینجر کمک کردند و به او در دستیابی به اهدافش یاری رساندند.

این پاورقی روزهای سه‌شنبه، چهارشنبه و پنج‌شنبه هر هفته در صفحه دنیای روزنامه «دنیای‌اقتصاد» به چاپ می‌رسد.

04-04