آنچه اتفاق افتاد همان چیزی است که غالبا در روابط انسانی و بین‌المللی اتفاق می‌افتد: در زمینه‌ تحقق منافع مشترک در یک متن پیچیده و در حال تحول شکست وجود داشت. در این مورد، بازیگران جدی در آمریکا وجود داشتند که در مسائل اساسی اختلاف‌نظر داشتند. گورباچف بارها چشم‌انداز کلانی را برای «نظم امنیتی جدید اروپا» مطرح کرد که از حمایت قابل‌توجهی در اروپا و بسیاری در ایالات‌متحده برخوردار شد. اما در نهایت هیچ استراتژی کلان توافق‌شده‌ای در واشنگتن برای نظم نوین جهانی وجود نداشت؛ بی‌تردید نه از آن نوع که هنری کیسینجر ترجیح می‌داد.

با نگاهی به سال۲۰۱۸ «استروب تالبوت» معاون سابق وزیر امور خارجه و یکی از حامیان اصلی گسترش ناتو در آن زمان، می‌گوید که ایالات‌متحده آنچه را که به نظر می‌رسد منافع ملی فوری است دنبال می‌کند؛ اما او اکنون احتمال طرح سوال درباره حکمت غایی‌اش را می‌پذیرد: «آیا باید مفهومی بالاتر و عاقلانه‌تر از علایق واقعی‌مان می‌داشتیم که ما را ملزم می‌کرد از آنچه بسیاری از مردم می‌گویند منافع فعلی ماست، دست بکشیم؟» ما نمی‌توانیم گذشته را تغییر دهیم؛ اما اکنون می‌توانیم اقداماتی انجام دهیم که ممکن است به غلبه بر بی‌اعتمادی و بهبود روابط شکسته‌شده کمک کند. سیاستمداران عادت ندارند شکست را بپذیرند، حتی مسوولیت جزئی نتایج بد را. اما همیشه یک حرکت با ارزش بالقوه برای سیاستمداران وجود دارد که احترام متقابل را محترم بشمارند و آنچه را که به‌طور گسترده درباره طرف مقابل مثبت است، تصدیق کنند.

در زمینه‌ مذاکره می‌گوییم «احترام کم‌هزینه و دارای ارزش بالاست.» رئیس‌جمهور جان اف.کندی برای نسل‌ها خود را نزد روس‌ها عزیز کرد؛ آن‌گاه ‌که در سال۱۹۶۳ در سخنرانی خود با عنوان «استراتژی برای صلح»، پیروزی بزرگ اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم را تصدیق کرد: «هیچ ملتی در تاریخ نبرد تابه‌حال بیشتر از اتحاد جماهیر شوروی در جریان جنگ جهانی دوم آسیب ندید.» رئیس‌جمهور کندی ضربه‌ روحی، حیثیت و دستاوردهای مردم در اتحاد جماهیر شوروی را تصدیق کرد و از طرف مردم آمریکا -سخنرانی که انگیزه‌ای برای اقدام ملموس ایجاد کرد- امضای «معاهده منع آزمایش جزئی» را دو ماه بعد اعلام کرد و آن را محترم شمرد. امروز، تصدیق یک دستاورد بزرگ تاریخی برای یک شخصیت بزرگ آمریکایی در روسیه می‌تواند تاثیر مثبتی داشته باشد؛ مردم روسیه بدون خونریزی نظام شوروی را سرنگون کردند و با یک معضل بزرگ مواجه شدند: اصلاحات اساسی در سیستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی‌شان.

این چالشی با مقیاس بزرگ بود که شاید مشابه تاریخی اندکی داشته باشد. میراث شوروی از قدرت متمرکز و فساد همچنان بر روسیه جدید تاثیر منفی خواهد داشت. روسیه هرگز در تاریخ هزارساله‌ خود هیچ دوره‌ای شبیه دموکراسی غربی نداشته است. به همین ترتیب، اگر یک رهبر آمریکایی صادقانه و علنا بپذیرد که هر دو طرف مسوولیت بحران کنونی را بر عهده دارند، می‌تواند به ایجاد زمینه‌ای برای ساخت یک رابطه‌ کاری کمک کند که در آن ایالات‌متحده و روسیه بتوانند بار دیگر به منافع مشترک پی ببرند و درگیر توافق‌نامه‌های تاریخی کنترل و کاهش تسلیحات هسته‌ای باشد.

برای اینکه از نظر سیاسی در جبهه داخلی قابل‌قبول باشد، باید همراه با بیانیه‌ واضح مناطق اختلاف با روسیه انجام شود، همان‌طور که در گذشته توسط رئیس‌جمهور کندی و ریگان انجام شده است. کندی در سخنرانی سال۱۹۶۳ خود، از اتحاد جماهیر شوروی به خاطر قهرمانی‌اش در جنگ جهانی دوم، دستاوردها و پیشرفت‌هایش در فضا قدردانی کرد. اما او همچنین درباره مخالفت ایالات‌متحده با سوسیالیسم شوروی سخنی نگفت. به‌طور مشابه، ریگان تردیدی درباره دیدگاه‌های خود نسبت به نظام شوروی باقی نگذاشت؛ درعین‌حال که حمایت خود را از گورباچف، اصلاحات و چشم‌اندازهای او برای پایان دادن به جنگ سرد ابراز کرد.

سوم، ما باید هنگام پیگیری مذاکرات استراتژیک درباره کاهش خطرات هسته‌ای با رئیس‌جمهور ولادیمیر پوتین، رویکرد درستی داشته باشیم. موفقیت کیسینجر در توافق دستیابی به تنش‌زدایی در سال۱۹۷۲ با استراتژی مشخص و اولویت‌بندی منافع ملی ایالات‌متحده به‌دست آمد. بزرگ‌ترین توانایی کیسینجر، از نظر نویسندگان کتاب «کیسینجرِ مذاکره گر»، همانا توانایی او برای «کوچک کردن استراتژی خود» و «بزرگ‌نمایی به همتای خود» بود تا هر دو دیدگاه را در یک راستا قرار دهد، کلان و خرد را در کنار هم قرار دهد تا منافع اصلی را به پیش ببرد. چالش امروز، تدوین یک استراتژی اجرایی در قبال روسیه و تمرکز بر آن در حین مذاکره با پوتین است. کیسینجر استدلال می‌کند که پوتین «بر اساس تاریخ روسیه» عمل می‌کند و بر پیشبرد منافع ملی روسیه متمرکز است.

او قرار نیست با شرایط ایالات‌متحده ادغام شود. اولین درس کیسینجر این است که مذاکره را عمدتا از منظر معاملات متقاعدکننده و بین فردی نبینید. این یک مشکل بزرگ برای رئیس‌جمهور ایالات‌متحده است. بسیاری استدلال می‌کنند که عملکرد دونالد ترامپ در مذاکرات با پوتین، نمونه‌ کلاسیک مذاکره‌کننده‌ای مردم‌مدار است که فاقد حس استراتژیک و تحلیل قوی است. ترامپ این باور را به نمایش گذاشته که غوغا، نیروی شخصیت، جذابیت، توانایی اعلام‌شده در درک افراد، متقاعدسازی و بداهه گویی می‌تواند اختلافات تاریخی و سیاسی را پر و کمبود آمادگی را جبران کند. کیسینجر به‌طور خاص برای شناخت تمایلات روانی، شخصیت، سبک و سابقه‌ شخصی همتایان خود تلاش و از این درک برای پیشبرد استراتژی بزرگ‌تر استفاده می‌کرد.

 در مذاکرات کیسینجر با رئیس‌جمهور رودزیا، «ایان اسمیت»، کیسینجر موفق شد آن چیزی را داشته باشد که اسمیت آن را «رابطه‌ای بسیار خوب» می‌نامید، حتی زمانی که کیسینجر او را از سمت خود کنار زد و به حکومت اقلیت سفیدپوستان پایان داد. برای موفقیت در مذاکرات با پوتین، همتای او یا حداقل تیم آن شخص، نیاز به درک این مرد و آگاهی واقعی از تاریخ، فرهنگ، اقتصاد و سیاست روسیه دارد. ایالات‌متحده نیاز به اجماع در استراتژی‌ای دارد که بیش از انزوای روسیه باشد.ازآنجا‌که ایالات‌متحده برای توسعه‌ یک استراتژی منسجم در قبال روسیه تلاش می‌کند، درس‌های دوره‌ کیسینجر و ریگان نشان می‌دهد که نقطه خوب برای شروع مذاکرات کنونی ما، تعامل جدی با روسیه درخصوص اقدامات ویژه‌ کاهش خطر هسته‌ای است.

هر اولویت دیگری را که انتخاب کنیم، نباید از آفت سلاح‌های هسته‌ای غافل شویم؛ جنگی را که «نمی‌توان در آن برنده شد و هرگز نباید وارد آن شد» نادیده گرفت و نباید تهدید فزاینده‌ فاجعه‌ هسته‌ای امروز را از طریق ابهام، محاسبه اشتباه، تصادف و... که می‌تواند یک فاجعه‌ برای پایان دادن به تمدن بشری باشد، نادیده گرفت. میدان مذاکره گام‌های ملموسی را - که در یک رابطه سیاسی پیچیده و تلخ هرگز آسان نیست، همان‌طور که امروز در روابط آمریکا و روسیه داریم- برای پیشبرد منافع مشترک و توافق درباره آنچه نمی‌توانیم اشتباه کنیم، ارائه می‌کند.