استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

کیسینجر با تعریف صلح به‌عنوان «فضایی که در آن مردم احساس می‌کنند هیچ ظلمی در حقشان نمی‌شود» پاسخ داد. او گفت که نمی‌توان با چند کیلومتر در سینا یا جولان به آن دست یافت. با این ‌حال، دلیل شروع با آن «گام‌های رضایت‌بخش» عادت دادن مردمان هر دو طرف به «روند صلح» بود. به‌ عبارت ‌دیگر، هدفِ صلح پلی بس دور برای کیسینجر بود. بهترین چیزی که او می‌توانست ارائه دهد، یک روند صلح تدریجی متشکل از مراحلی بود که مسلما رضایت‌بخش نبودند؛ زیرا نمی‌توانستند میل به عدالت را خاموش کنند؛ اما ممکن بود در نهایت خواسته‌ها و انتظارات هر دو طرف را با هم آشتی دهند. تبادل‌نظر عجیبی بود: یک رهبر پان عرب ناسیونالیست خواستار صلح با اسرائیل بود و یک وزیر خارجه‌ آمریکا به او می‌گفت که اعراب آماده نیستند.

در این میان، الگوی نظم کیسینجر مستلزم یک ترتیب باثبات در جولان و مشارکت کافی سوریه در روند صلح بود تا پوششی برای سادات فراهم شود تا به‌طور جداگانه پیش از دیگر کشورهای عربی پیش برود. کیسینجر به‌درستی نگران بود که توافق‌نامه‌ جدایی از جولان که مورد مذاکره قرار گرفته بود برای جلوگیری از برهم زدن وضعیت موجود توسط اسد کافی نباشد، به‌ویژه پس‌ازاینکه او توافق‌نامه‌ سینای۲ با مصر را تضمین کرد. با این ‌حال، او باور نداشت که بتواند درباره‌ عقب‌نشینی جزئی دیگر اسرائیل در جولان مذاکره کند؛ زیرا این امر مستلزم تخلیه‌ شهرک‌های اسرائیلی است. او هرگز به مذاکره درباره‌ عقب‌نشینی کامل اسرائیل از جولان فکر نمی‌کرد که رابین ممکن بود مایل به ارائه‌ آن باشد؛ البته اگر می‌دانست اسد آماده است تا با صلح واقعی جبران کند.

هجده سال بعد، زمانی که رابین دوباره نخست‌وزیر شد، یکی از اولین کارهایی که انجام داد این بود که به رئیس‌جمهور کلینتون پیشنهاد خروج کامل اسرائیل از جولان، از جمله شهرک‌ها را داد؛ البته اگر اسد مایل به پایان دادن به درگیری بود. در عوض، چیز دیگری ظاهر شد، همان‌طور که اغلب در خاورمیانه رخ می‌دهد. رویدادهای لبنان این فرصت را به کیسینجر داد تا بازده سرمایه‌گذاری اسد در نظم جدید خاورمیانه‌اش را افزایش دهد. تمایل ایالات‌متحده و اسرائیل برای به رسمیت شناختن حوزه‌ نفوذ اسد در لبنان، غرامت لازم را برای حفظ آرامش او در شام فراهم کرد.

به اردن و سازمان آزادی‌بخش فلسطین نقش‌های کوچکی در طراحی کیسینجر داده شد؛ زیرا قدرت محدود آنها امکان برهم زدن نظم جدید را از آنها سلب می‌کرد. بنابراین با محاسبه‌ کیسینجر، نیازی به رفع نارضایتی آنها نبود. زمانی که کیسینجر وارد دیپلماسی خاورمیانه شد، اردن پیش‌تر در اردوگاه آمریکا بود؛ زمانی که کیسینجر درگیر دیپلماسی خاورمیانه بود و ملک حسین برای بقای رژیم خود به ایالات‌متحده و اسرائیل وابسته بود. این در بحران اردن در سال۱۹۷۰ نشان داده شد؛ زمانی که آنها به‌طور موثر با هم عمل کردند تا سوریه را تحت‌فشار قرار دهند تا به مداخله‌ خود در آنجا پایان دهد. به‌دلیل این ارزیابی، کیسینجر نقشی را که ممکن بود اردن در مهار و در نهایت حل مشکل فلسطین در چارچوب یک کشور موجود و فعال داشته باشد، از دست داد.

ناآشنایی اولیه او با روش‌های جهان عرب باعث شده بود که اهمیت موضوع فلسطین را در مشروعیت بخشیدن به نظم تحت رهبری آمریکا دست‌کم بگیرد. این قضاوت با برخوردهای اولیه‌ او با سادات و اسد تقویت شد که به‌درستی به این نتیجه رسید که آنها حاضر نیستند مشارکت خود را در روند صلح مشروط به رسیدگی به موضوع فلسطین کنند و از آنجا که اسرائیل تمایلی به پذیرش هرگونه معامله با ساف نداشت، کیسینجر تصور می‌کرد که می‌تواند به‌راحتی این سازمان را با چیزی جز یک جلسه‌ مخفیانه گاه‌به‌گاه کنار بگذارد.

بنابراین کیسینجر از تصمیم رهبران عرب در رباط در سال۱۹۷۴ برای معرفی سازمان آزادی‌بخش فلسطین به‌عنوان تنها نماینده قانونی فلسطینیان و درخواست نقشی برای آنها در روند صلح، به طرز ناخوشایندی شگفت‌زده شد. این امر او را مجبور کرد تا دریابد که ایالات‌متحده در نهایت باید به بعد فلسطینی درگیری نیز بپردازد. اما مطابق با رویکرد خرید زمان خود، کیسینجر معتقد بود که باید تا زمانی که ممکن است آن را به تعویق انداخت. منتقدان کیسینجر این را «نقطه‌ کور» می‌دانستند؛ اما در واقع این دیدگاه روشن‌بین یک واقع‌گرا بود که بین بازیگرانی که در نظم منطقه‌ای نقش داشتند و کمک می‌کردند و کسانی که نقشی نداشتند، تمایز قائل شد. در دوران تصدی وی، سازمان آزادی‌بخش فلسطین با فراخوانی خود برای نابودی اسرائیل و سرنگونی ملک حسین، به‌وضوح در دسته دوم قرار می‌گرفت. او معتقد بود که وارد کردن سازمان آزادی‌بخش فلسطین به مذاکرات قبل از اینکه بتواند با موجودیت اسرائیل کنار بیاید، تنها پیشرفت را متوقف می‌کند. اسرائیلی‌ها به‌شدت «مخالفت ‌کردند» و سازمان آزادی‌بخش فلسطین بیشتر از آنچه اعراب حمایت می‌کردند مطالبه می‌کرد یا اینکه اسرائیل می‌توانست «بپذیرد».

تلاش‌های ناموفق پرزیدنت کارتر برای وارد کردن سازمان آزادی‌بخش فلسطین به مذاکرات حرف کیسینجر را ثابت کرد. در اواخر دولت ریگان، در نوامبر۱۹۸۸، سازمان آزادی‌بخش فلسطین سرانجام قطعنامه۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفت و تروریسم را رد کرد. این منجر به گفت‌وگوی کوتاه‌مدت سازمان آزادی‌بخش فلسطین با ایالات‌متحده شد. تنها زمانی که رابین و پرز مستقیما با سازمان آزادی‌بخش فلسطین در اسلو در سال۱۹۹۳ و پشت سر کلینتون مذاکره کردند، ایالات‌متحده در نهایت این بازیگر غیردولتی را وارد روند صلح تحت رهبری آمریکا کرد. ترجیح کیسینجر همیشه این بود که اردن به‌جای یک کشور مستقل فلسطینی، از طریق کنفدراسیون تحت حاکمیت پادشاه، به‌عنوان قیم فلسطینیان عمل کند.

کیسینجر بر این باور بود که این تنها راه مهار انگیزه‌های رادیکال و غیرطبیعی جنبش ملی فلسطین است. با این ‌حال، زمانی که کیسینجر این شانس را داشت که برداشت خود را ترویج کند، برای رسیدن به آن تلاش نکرد. نقطه‌ کور کیسینجر در واقع در اینجا بود: اعتقاد او به سلسله‌مراتب قدرت به این معنی بود که وی توجه بسیار کمی به روشی نشان می‌داد که دولت‌های کمتر قدرتمند و حتی بازیگران غیردولتی می‌توانند تعادل حاکم را برهم زده و نظم سخت به‌دست‌آمده او را بی‌ثبات کنند؛ البته در صورتی ‌که درخواست‌هایشان برای عدالت به نحوی برقرار نشود.