استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

آرمان کیسینجر «اسرائیل امن، پذیرفته‌شده و در صلح» بوده و خواهد ماند. تعداد کمی از اسرائیلی‌ها این تصویر یهودی بودن کیسینجر را تشخیص می‌دهند و او را بیشتر به‌عنوان یک «یهودی درباری» یا بدتر از آن، یک یهودی متنفر از خویش می‌بینند؛ آن هم به دلیل تلاش‌هایش برای خوش‌خدمتی در محیط یهودی‌ستیزانه کاخ سفید نیکسون. اما همان‌طور که سابقه‌ تاریخی ذکرشده در اینجا نشان می‌دهد، او در لحظات حساس برای تضمین بقا و رفاه اسرائیل اقدام می‌کرد؛ درحالی‌که از آنچه دیگران در واشنگتن یا جامعه‌ بین‌المللی می‌خواستند، دور بود. بقای اسرائیل، از نظر کیسینجر باید مبتنی بر توازن قوا باشد که به‌قدر کافی به نفعش باشد تا از حملات اعراب جلوگیری کند و مشروعیتی که ناشی از به رسمیت شناختن جامعه بین‌المللی باشد، به‌دست آورد.

ایالات‌متحده، به‌عنوان حامی اسرائیل، می‌تواند به تضمین توازن قوا کمک کند؛ اما مشروعیت اسرائیل مستلزم به رسمیت شناختن دیگر قدرت‌های منطقه (یعنی همسایگان عربش) است. از آنجا ‌که کیسینجر بسیار متقاعد شده بود که اعراب برای صلح آماده نیستند، به‌جای آن مکانیسم یک فرآیند صلح را توسعه داد و آن را با عقب‌نشینی‌های پی‌درپی اسرائیل که به اصل مشروعیت‌بخش «زمین در برابر صلح» اعتبار می‌داد، جلا داد و تسهیل کرد. همان‌طور که دیدیم، قبولاندن آن به رهبران شکاک اسرائیل و حتی مردم بی‌اعتمادتر اسرائیل آسان نبود. بر این اساس، کیسینجر تلاش‌های خود را برای خوشایند کردن آنها برای اسرائیل، هم از نظر سیاسی و هم از نظر روانی، انجام داد.

کیسینجر به‌دلیل ناامنی‌های خود، به‌ویژه نسبت به امنیت اسرائیل حساس بود. همان‌طور که مکس فیشر، رهبر یهودیان آمریکا یک‌بار به فورد گفت: «شما می‌دانید [اسرائیلی‌ها] چگونه هستند؛ مانند هنری به‌عنوان یک شخص.» کیسینجر فهمید که نگرانی‌های اسرائیل محصول تاریخ و شرایط خاص یهودیان است، با توجه به آسیب‌پذیری مرزهای اسرائیل و خصومت همسایگانش. رویکرد گام‌به‌گام او تا حدی برای جلوگیری از شکستن اسرائیل از نظر روانی - با وادار کردن اسرائیل به عقب‌نشینی در یک گام به آنچه او مرزهای آسیب‌پذیر ۱۹۶۷ می‌پنداشت- طراحی شده بود. آیزنهاور در سال۱۹۵۷ پس از بحران سوئز این کار را در سینا انجام داده بود. کیسینجر معتقد نبود که اجرای آن بتواند بدون تضعیف بقای اسرائیل تکرار شود. این یکی از دلایلی است که او مصمم بود از ترجیح نیکسون و فورد برای راه‌حلی جامع که مستلزم تحمیل مرزهای۱۹۶۷ با اصلاحات جزئی بود، اجتناب کند.

کیسینجر به‌طور کلی نسبت به شیوه‌ مذاکره خاصی که ناامنی اسرائیل به‌وجود می‌آورد، آسان‌گیر بود. او اغلب از رویکرد بیش‌ازحد قانونی و تلمودی به هر کلمه در توافق‌ها، تعاریف اغراق‌آمیز از الزامات امنیتی اسرائیل و نیاز به‌ظاهر بی‌پایان به تضمین‌های سیاسی، اقتصادی و نظامی از سوی ایالات‌متحده، متحیر می‌شد. با این ‌حال، در پایان مذاکرات با رابین و همکارانش، او از نیازمندی اسرائیل خشمگین می‌شد. عجب این است که این وقت زیادی از او گرفت. کیسینجر با تشویق اسرائیلی‌ها به اتخاذ رویکرد او یا متقاعد کردن آنها برای پاسخ به بهترین پیشنهادی که او مایل بود از اعراب به دست آورد، نیاز به اهرم فشار را تشخیص داد و درحالی‌که کیسینجر مایل بود با ترس‌ها و ناامنی‌های اسرائیل کنار بیاید و رویکرد خود را مطابق با آنچه فکر می‌کرد آنها می‌توانستند از پس آن برآیند تطبیق داد، همان‌طور که دیدیم، او مخالف استفاده از اهرم کمک نظامی نبود. هنگامی‌که نیکسون در سال۱۹۷۰ کنترل تسلیحات اسرائیلی را به او واگذار کرد، از تنظیم جریان آن برای دستیابی به انعطاف‌پذیری سیاسی مورد نیاز استراتژی خود دریغ نکرد.

موثرترین اعمال این اهرم طی «ارزیابی مجدد» در سال۱۹۷۵ بود؛ زمانی که کیسینجر با حمایت فورد، در مقابل هجوم سیاسی اسرائیل و حامیانش در ایالات‌متحده، تدارکات تسلیحات را متوقف کرد تا زمانی که رهبران اسرائیل در نهایت به خواست او تسلیم شدند. رویکرد کیسینجر همیشه به‌دقت تنظیم شده بود تا اطمینان حاصل شود که امنیت اسرائیل در این فرآیند تضعیف نمی‌شود. این امر هدف او را برای تضمین توازن قوا به نفع اسرائیل برای جلوگیری از جنگ، حفظ ثبات و تضمین بقای اسرائیل شکست می‌داد. در عوض، روش او این بود که مطمئن شود اسرائیل آنچه را که برای دفاع از خود در کوتاه‌مدت نیاز دارد، قبل از به تعویق انداختن درخواست‌های بلندمدت، در اختیار دارد. همان‌طور که درباره «ارزیابی مجدد» سال۱۹۷۵ دیدیم، زمانی که اهرم کیسینجر به هدف خود رسید، او سریعا با تهیه‌ مجموعه‌ای از تسلیحات برای برآورده کردن تمام نیازهای بلندمدت اسرائیل، بیش‌ از حد آن را جبران کرد.

بسیاری او را متهم می‌کنند که در هفته‌ اول جنگ یوم کیپور، تسلیحات به‌شدت مورد نیاز اسرائیل را نگه داشته است تا این کشور را محدود و کنترل کند. در واقع، همان‌طور که ارزیابی‌های پسا جنگ اسرائیل نشان داد، در طول جنگ هیچ کمبودی در تجهیزات وجود نداشت. مشکل همانا ناتوانی در انتقال مهمات به واحدهای خط مقدم بود؛ چیزی که کیسینجر را نمی‌توان به خاطر آن سرزنش کرد. بااین‌وجود، همان‌طور که گزارش مستند نشان می‌دهد، قبل از اینکه کیسینجر از شکست‌های نظامی اسرائیل آگاه شود، تعهد ریاست‌جمهوری را برای جایگزینی تمام سلاح‌ها و موادی که اسرائیل در جنگ مصرف کرده بود، تضمین کرد. زمانی که مشکلات اسرائیل را درک کرد، کوشید تا نیازهای فوری اسرائیل را تامین کند؛ البته به روشی دور از توجه عموم برای جلوگیری از تحریم نفتی اعراب که با توجه به عواقب آن برای اقتصاد ایالات‌متحده در زمان تحمیل واقعی، نگرانی غیرمنطقی نبود.

در آن زمان، غیر از مهار اسرائیل، کیسینجر از ارتش اسرائیل می‌خواست که به سمت دمشق پیشروی کند. زمانی که او فکر می‌کرد که اسرائیل فاقد تجهیزات نظامی برای پیگرد حملات خود به جولان و سینا است، به سراغ نیکسون رفت تا به دنبال یک تلاش مستقیم‌تر، هرچند دور از توجه دیگران، برای تدارکات مجدد باشد. هنگامی ‌که نیکسون دستور حمل‌ونقل هوایی کامل را صادر کرد، کیسینجر برای اطمینان از تداوم سریع آن، با دقت پنتاگون را کنترل می‌کرد. او درک کرد که در یک بحران، وابستگی اسرائیل به ایالات‌متحده نیاز به اهرم تامین تسلیحات را از بین می‌برد. برعکس، همان‌طور که کیسینجر در ابتدای جنگ به نیکسون توضیح داد، «ما باید اکنون در کنار آنها باشیم تا بعدازآن چیزی برای از دست دادن داشته باشند... اگر به مخمصه بیفتیم و گرفتار شویم، چیزی برای از دست دادن ندارند.»

با گذشت زمان، با نهادینه شدن کمک به نیازهای نظامی بلندمدت اسرائیل در روابط ایالات‌متحده و اسرائیل، منبع اصلی اهرم کیسینجر کاهش یافت. این امر در سال۲۰۱۶، زمانی که پرزیدنت اوباما یادداشت تفاهم ۱۰ساله‌ای را با اسرائیل امضا کرد که ۳۸میلیارد دلار کمک نظامی را به آنها ارائه می‌داد، تجلی نهایی خود را پیدا کرد و کنترل تسلیحات را به روشی که کیسینجر قادر به انجام آن در دهه‌۱۹۷۰ بود، دشوار کرد. با این‌ حال، می‌توان تسلیحات در دست اجرا را متوقف کرد و ابزارهای نظامی دیگر را می‌توان برای نشان دادن نیاز به احترام به منافع متحد آمریکایی‌اش به اسرائیل توسعه داد.