او می‌نویسد:شاه آدم باهوشی بود، اما متأسفانه ضعف کارآکتر داشت و اصلاً به درد موقعیت‌های مشکل و مواقع اضطراری نمی‌خورد. او پادشاهی بود که برای مواقع آرامش ساخته شده‌بود. به محض آن‌که مشکلی پیش می‌آمد، خودش را می‌باخت و سلسله اعصابش در هم می‌ریخت. دوست ندارم اکنون که او در این دنیا نیست و نمی‌تواند پاسخگو باشد، این حرف‌ها را بزنم اما باید بگویم که در جریان حوادث ۲۵ تا ۲۸ مردادماه سال ۳۲ هم، خود را به کلی باخته‌بود و به همین خاطر از کشور خارج شد.

اشکال دیگر اعلیحضرت این بود که به اطرافیانش اعتماد بی‌مورد داشت و حرف‌های دروغ اشخاص متملق و چاپلوس را می‌پذیرفت. آقای پاکروان رئیس اسبق ساواک، به من اطلاع داد که شاه می‌خواهد مملکت را ترک کند. او با اصرار از من می‌خواست تا شاه را تشویق به ماندن در ایران کنم و می‌گفت که اگر شاه برود، ارتش ماجرای ۲۸ مرداد ۳۲ را تکرار نخواهد کرد. من این مطلب را به شاه گفتم و او گفت: «ارتش! ارتش ممکن نیست به من خیانت کند!» بعد که در خارج شنید قره‌باغی اعلامیه بی‌طرفی ارتش را امضا کرده است، فوق‌العاده عصبانی شد و تا مدتی قره‌باغی را فحش می‌داد.

پدرم (سپهبد زاهدی) می‌گفت: شاه عمد دارد که افراد فاقد ابتکار و ذلیل و زبون را اطراف خود جمع کند تا این افراد، قدرت کودتا و براندازی شاه را نداشته باشند. مثلاً‌ ارتشبد غلامرضا ازهاری که رئیس ستاد ارتش بود، شاید باورتان نشود اگر بگویم یک ترس عجیبی از گربه داشت و چون در کودکی گربه او را پنجه کشیده بود همیشه از گربه می‌ترسید! آن وقت [شاه] سکان اداره مملکت را در خطرناک ترین و بحرانی‌ترین شرایط، به دست این آدم که از گربه می‌ترسید، داده بود!»

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.