با چه امیدی گل می‌چیدم

طاهره عزیزم

آن روزها که تازه با نگاه و چشمان قشنگ تو آشنا می‌شدم چقدر خوشبخت بودم. چطور می‌توانم فراموش کنم که در دل شب‌های رمضان با چه امیدی گل می‌چیدم و جلوی پای تو جلوی خانه‌ات می‌ریختم تا موقع مدرسه رفتن آن را لگد کنی. طاهره قشنگ، می‌دانی چیست؟ من اراده‌ای قوی مثل شیرها داشتم، به هیچ چیز رام نمی‌شدم و تو به چه شکلی مرا اسیر کرده‌ای خودم هم نمی‌دانم.

طاهره عزیز این روش قابل دوام نیست من در میان دودلی سرگردانم در وسط دو راهی واقع شده‌ام این غم سنگینی که مثل سم مهلکی هستی و وجود مرا می‌خورد و می‌کاهد عاقبت مرا خواهد کشت. من دیگر قادر به تحمل این همه شکنجه نیستم می‌دانی چیست همه اینها دست توست تو مرا نیمه جان کرده‌ای؛ درحالی‌که مرده‌ام زندگی می‌کنم آیا باورت نیست؟ آن‌قدر قوه تمییز نداری که حال مرا تشخیص دهی؟ نمی‌توانی ببینی که من چه سان شکنجه می‌بینم؟ دوست من این احساس خدایی این محبت آسمانی یک هوس کودکانه نیست، یک هوس زودگذر و آنی نیست. تو باید اینها را بدانی و شاید هم که می‌دانی من احتیاج به جسم تو ندارم من تنها روح تو را عظمت تو را طالب و مشتاقم.