قلندر نجیب شعر ایران

مهدی اخوان ثالث ۳۳ سال پیش درست در چنین روزی فوت کرد و از تشییع‌جنازه‌اش به عنوان یکی از باشکوه‌ترین تشییع‌جنازه‌های یک شاعر و هنرمند در سال‌های پس از انقلاب یاد می‌کنند. یکی از کسانی که به اخوان ثالث احترام زیادی می‌گذاشت ابراهیم گلستان بود که سه‌شنبه هفته گذشته فوت کرد. او با اخوان رفاقت دیرینه داشت. گویا روزی در خانه گلستان کسی به اخوان ثالث توهین کرد اما چندی بعد فوت کرد و شاعر بزرگ ایران از آن شخص به‌نیکی یاد کرد. گلستان در مصاحبه‌ای درباره این ماجرا گفته است: «‌اخوان از بزرگواری این کار را کرد. من در این زمینه هیچ شک نداشتم که بزرگوار است که این کار را می‌‌‌کند و می‌‌بخشد. اما کار نادرستی است. به‌خصوص اینکه در بعضی موارد، آنچه از او تعریف می‌‌کنند، یک جریان فکری را در مملکت بیچاره کرده است. کار اخوان، کار درستی نبود، ولیکن شرافتمندانه، نجیبانه و بزرگوارانه بود. خیلی بزرگوارانه. اما ما ایرانی‌‌ها این عادت را داریم که به محض اینکه کسی سرش را زمین گذاشت و از دست رفت، می‌‌شود خدا.

آن آدم وقتی سرش را زمین نگذاشته، نباید خدا بشود و بعد از آن هم همین‌‌طور. در مواردی، تا سرش را زمین نگذاشته، همه لعن و نفرینش می‌‌کنند، اما بعد که سرش را زمین گذاشت، می‌‌شود خدا. اتفاقا بعد از مرگ اخوان، دکتر عالیخانی در اینجا برنامه‌‌ای به‌ یادبود اخوان ترتیب داده بود و قرار بود آقایی هم بیاید حرف بزند. او تصادفا در سفر بود و نتوانست بیاید. عالیخانی هم از من خواست که سخنرانی کنم و گفت رفیق اخوان بوده‌‌‌ای، بیا حرف بزن. من هم به‌‌رغم اینکه عادت به‌ این‌کار‌ها نداشتم، رفتم و صحبت کردم. این سخنرانی را گم کرده بودم، تا اینکه بالاخره در میان کاغذ‌هایم پیدایش کردم و هم آن را در کتابی که داشتم چاپ می‌‌کردم، قرار دادم؛ و هم چون حول‌و‌حوش بیستمین سال‌ مرگ اخوان بود. این سخنرانی را من با همین مساله شروع کرده‌‌ام و گفته‌‌ام ما عادت داریم که وقتی کسی هست، پدرش را درمی‌‌آوریم و وقتی که مرد... نمونه فوق‌‌العاده آن... چه بگویم؟!»

دکتر مرتضی کاخی، یکی دیگر از کسانی که با اخوان مراوده نزدیک داشت، هم درباره او گفته است: «در سال ۱۳۲۴ اخوان زمانی که ۱۷، ۱۸ سال بیشتر نداشته با محمد قهرمان به دیدار ملک‌الشعرا بهار یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های شعر و استادان معتبر دانشگاه می‌رود و در آنجا قصیده‌ای می‌خواند. مهرداد بهار درباره این دیدار می‌نویسد: «زمانی که اخوان شعر خود را می‌خواند پدرم دستانش را روی زانوانش گذاشته بود و به‌دقت به شعر او گوش می‌داد. بعد از رفتن اخوان نیز درباره او گفت این جوان روزی شاعر بزرگی خواهد شد». اخوان در آن جلسه قصیده اردیبهشت را خوانده بود.»

زنده‌یاد استاد محمد قهرمان، شاعر و پژوهشگر معاصر، هم با مهدی اخوان ثالث خیلی رفیق بود. او درباره سال‌های تحصیل خود و اخوان خاطرات شیرینی دارد و در کتاب «با یاد‌های عزیز گذشته» نوشته است: «به مشهد وارد شدم، به خانه برادر بزرگم نه می‌خواستم و نه می‌توانستم بروم. اخوان دعوت کرد که پیش او بمانم، با خوشحالی پذیرفتم. در ضمن معلوم شد اوضاع اخوان و نحوی از من هم بدتر است. یعنی ابدا درس نخوانده‌اند. به قدری در خانه مهدی به من خوش گذشت که روزهایی آنچنان شیرین را در عمرم به یاد نمی آورم. خانه اخوان در محله سراب بود؛ نزدیک به مغازه پدرش و دبیرستان شاه‌رضا. عمویش نیز در همان منزل می‌نشست. این محل از طریق دو کوچه در دو طرفش به خیابان امام خمینی، پهلوی سابق راه داشت.

کوچه سمت چپ با یک پیچ تقریبا از روبه‌روی دکان عطاری پدر اخوان سر درمی‌آورد، همان‌جا که الان ایستگاه سراب می‌نامند. خانه پدری مهدی در دست چپ محله بود، دو سه پله می‌خورد و به حیاطی وسیع می‌رسید، انباری و طویله هم داشت، قناتی از میان خانه می‌گذشت. سال‌ها بعد که این محله خیابان‌کشی شد، نام سعدی بر آن نهادند. من و اخوان چون به مردود شدن خود اطمینان کامل داشتیم می‌گفتیم چرا زحمت بیهوده بکشیم و درس بخوانیم. شب‌ها اغلب به سینما می‌رفتیم و روز‌ها اینور و آنور می‌رفتیم. یکی از فیلم‌هایی که دیدیم عشق چایکوفسکی نام داشت، من خیلی خوشم آمد، موسیقی متن آن هم بسیار زیبا بود. کار را به جایی رساندیم که در شب دوم امتحان هم به سینما رفتیم. گاهی اوقات ظهر‌ها یک خربزه شخته می‌خریدیم، از آنهایی که چون چاقو به سرش می‌گذاشتی تا تهش جر می‌خورد. این خربزه‌ها عجیب شیرین بودند و هنوز بعد از چهل پنجاه سال مزه‌اش را زیر زبانم حس می‌کنم.»