شروع کردم به فروختن زندگی‌ام

او ادامه داد: یکسری ژست سر صحنه اصلا برایم اهمیتی ندارند و ترجیح می‌دهم حتی آبدارچی گروه پیشنهادی بدهد و من با صدای بلند آن پیشنهاد را تحسین و در فیلم هم استفاده کنم. شاید بقیه فکر کنند عجب کارگردانی! معلوم است بقیه فیلم‌هایش را هم همین‌طور ساخته، ولی چه اهمیتی دارد وقتی قرار است چشم‌های دیگری کار مرا ببینند و ارزیابی کنند؟ او ادامه داد: من برای سرمایه‌گذاری و تجربه جمع‌و‌جور و کم‌هزینه‌ در دو سه فیلم آخرم، کم‌کم شروع کردم به فروختن زندگی‌ام. هیچ‌کس هم این را باور نمی‌کند و همه می‌گویند شما که وصل هستید! در حالی که این‌طور نیست. سر ساخت «قصر شیرین» ماشینی را فروختم که دیگر نتوانستم بخرم. برای «نگهبان شب» هم امیدم این بود که به اکران برسد و بعد از سه سال حداقل پولی دستم را بگیرد، که آن هم نشد. در نتیجه، فقط می‌توانم بگویم که آرزو زیاد دارم ولی وقتی برای کارهای کوچک، چنین نتایجی هست نمی‌دانم برای بیگ‌پروداکشن‌ها چه اتفاقی می‌افتد.

با‌این‌حال دوست دارم «نگهبان شب» پایانی برای یک مسیر باشد و سراغ راه تازه‌ای بروم. این کارگردان در بخش دیگری از این گفت‌وگو ادامه داد: سر فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک» خودم به‌تنهایی دنبال لوکیشن بودم. در شن و ماسه موتور می‌سوزاندم و اصلا نمی‌ترسیدم، دلم به یک کُلمن آبی که همراه داشتم خوش بود. من این‌طوری فیلم می‌ساختم و آن‌قدر به کاری که می‌کردم اعتقاد داشتم که حتی لوگوی فیلم را اول طراحی می‌کردم، بعد لوگو را روی ماگ و کلاه و تیشرت می‌زدم. هر که مرا می‌دید می‌گفت اول فیلم را بساز بعد سراغ این وسایل جانبی برو، در‌حالی‌ که من یک باور و اراده محکم پشت کارم داشتم. اما آرام‌آرام سن و سال، تشویق‌ها، تنبلی‌ها و حتی اوضاع سیاسی و اجتماعی ما را به اتاق‌های تنها می‌رانند و باعث می‌شوند که تو بی‌انگیزه شوی و جاه‌طلبی‌هایت را کنار بگذاری.

او درباره استفاده هنگامه قاضیانی از کلاه‌گیس در فیلم «به همین سادگی» هم گفت: چند روز با این روش فیلم‌برداری کردیم. این‌ها همه مربوط به آن دوره‌ای است که محتاط نیستی، نمی‌ترسی و جلو می‌روی. شاید بد نباشد این ماجرا را بیشتر باز کنم چون اتفاق جالبی دارد و اشکالی هم ندارد که منتشر شود. ماجرا این بود که هزینه ساخت فیلم «به همین سادگی» را حوزه هنری می‌داد و من سرمایه‌گذارم را که یک سرمایه‌گذار کاملا دولتی و مشخص است، به طور غیررسمی مجاب کرده بودم تا اجازه دهد من هر دو ورژن مدنظرم را از فیلم بسازم؛ یعنی توضیح داده بودم که روزی این اتفاق می‌افتد و بگذارید در فیلمی رخ دهد که زمینه‌های اروتیک ندارد و اتفاقا به شکلی سالم و برای یک زن مذهبی باشد که وقتی از چشمیِ درِ خانه، بیرون را نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که پشت در یک مرد نامحرم است، سریع چادر سر می‌کند. من حتی عکس از بازیگر نشان دادم که وقتی روسری به سر می‌کند، زیبا و آراسته است، اما وقتی کلاه‌گیس دارد آشفته است و آن جذابیت را از دست می‌دهد. تقریبا یک موافقت اجمالی هم گرفتم ولی هیچ قول قطعی و ضمانتی ندادند. با‌این‌حال آنها را مجاب کرده بودم تا در این تجربه کنارم باشند.

او ادامه داد: واقعیت این بود که من فیلم‌نامه را به ۱۰ نفر کارگردان با مدل‌ها و سبک‌های مختلف فیلم‌سازی داده بودم تا بخوانند. تقریبا همه آنها گفتند به درد نمی‌خورد. تنها کسی که کمی فیلم‌نامه را دوست داشت محمدرضا هنرمند بود در صورتی که مدل فیلم‌سازی او با من کاملا متفاوت است. درنهایت اینکه من در بین آنها تنها امیدم این بود که کیارستمی فیلم‌نامه را دوست داشته باشد ولی وقتی او هم جمله معروفش را گفت که «من ولی‌فقیه فیلم‌سازیِ بدون قصه‌ام ولی این نوشته دیگر هیچی ندارد»، کاملا دلسرد شدم.

میرکریمی گفت: شاید اگر کمی ته دلم قرص بود، آن ورژن بدون روسری و با کلاه‌گیس را ادامه می‌دادم اما حس کردم تک‌و‌تنها مانده‌ام. از آن طرف شخصیت اصلی قصه در تمام پلان‌ها بود و باید مدام درگیر این می‌بودم تا پوشش و گریم بازیگر را تغییر دهم و هر بار برای این تغییر، نیم ساعت وقت صرف می‌شد، آن هم برای پلانی که بابت لحظه حسی آن باید کلی جان بکَنی و انرژی بگذاری. دو روز جلو رفتم و بعد دیدم از تنهایی در حال نابودی هستم، در نهایت مجبور شدم ایده‌ام را قربانی کنم تا کل پروژه زنده بماند. اگر دو حامی معنوی داشتم که به من می‌گفتند برو جلو، حتما کار را ادامه می‌دادم اما الان خیلی پشیمانم که این کار را نکردم.

میرکریمی افزود: تا قبل از «زیر نور ماه» حضور یک روحانی در فیلم فقط در حد لیدر یا سخنران بود، اما با این فیلم توانستم اعتمادها را جلب کنم تا مدلی دیگر را نشان دهیم. در «اینجا چراغی روشن است» هم ساختارشکنی‌هایی اتفاق افتاد و به زعم خودم حرف‌های شنیده‌نشده‌ای مطرح شد که ۱۰ سال بعد جامعه مبتلابه آن شد. من قطعا قائل هستم به اینکه هیچ مبنای شرعیِ محکمی برای حرمت تصویر یک زن بی‌حجاب وجود ندارد. حکمِ تصویر زنده نیست و اینکه در مورد تصویر زنده هم چه حکمی وجود دارد، به من مربوط نمی‌شود؛ چرا که فقها باید درباره آن نظر دهند. البته در آن زمینه هم اختلاف‌های جدی وجود دارد، با‌این‌حال فکر می‌کنم عرف و جامعه شما را به سمتی می‌برند که خیلی اتفاق‌ها بی‌خطرتر و بی‌هزینه‌تر رخ دهد و طبعا ما باید تلاش خود را بکنیم تا آن اتفاقِ سالم رخ دهد. بیشتر از این نمی‌توانم توضیح دهم.