دکتر افتخاری نیماپژوهی

این نویسنده و شاعر کودک و نوجوان در ادامه بیان کرد: در این دیدار اولین مجموعه شعرم را که در نوجوانی سروده بودم و مقدمه‌ای برای آن نوشته بودم با عنوان «هل‌هله‌ها» به او دادم. وقتی مقدمه کتاب را خواند قاه‌قاه خندید. خنده کودکانه و نمکین او همچنان در خاطرم نقش بسته است. سیروس مرا تشویق کرد و قول داد کتابم را در انتشارات کانون چاپ کند. در‌حالی‌که مجموعه من، شامل اشعار بزرگسالانه و به‌اصطلاح قدمایی بود البته شعر به شیوه نیمایی و آزاد هم داشت. او کتاب من را گرفت و در آرشیوش گذاشت و گفت: چهارشنبه‌ به کانون بیا. من هر چهارشنبه به کانون می‌رفتم و هر بار با نویسندگان و شاعران زیادی در آن زمان دیدار کردم. اما از چاپ کتاب خبری نبود. تا اینکه انقلاب شد و من هم از سر اتفاق کارمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم. سیروس طاهباز هم که مدتی بود از انتشارات کانون رفته بود، با کوشش‌های همسرش بانو پوران صلح‌کل، دوباره به کانون بازگشت و ما همکار و هم‌اتاقی شدیم و این همکاری و دوستی ۱۵سال به طول انجامید.

در طول ۱۵سالی که هم‌اتاقی و همکار او بودم خاطرات زیادی از او دارم.  وی افزود: البته به‌جز طاهباز، احمدرضا احمدی و خسرو شهریاری نیز هم اتاقی‌های ما بودند. دفتر کار ما در کانون بسیار بزرگ بود و بیشتر اهالی شعر، فرهنگ و هنر به آنجا رفت‌و‌آمد داشتند. شاعران جوان‌تر مرتبا برای گرفتن تاییدیه از طاهباز به او مراجعه می‌کردند و من شاهد راهنمایی‌های او بودم که در واقع نوعی تبلیغ نیما بود. او نیما را پدر شعر امروز معرفی می‌کرد. من هم به‌شوخی به طاهباز می‌گفتم: «مادربزرگ شعر نو»! و او هم قاه‌قاه می‌خندید و چایی سردشده‌اش را سر می‌کشید. طاهباز خودش را نگهبان، حافظ و گسترش‌دهنده شعر نو و نیمایی می‌پنداشت. تا حدی که محمدرضا شفیعی کدکنی او را دکتر طاهباز می‌خواند. وقتی که دلیل آن را از شفیعی کدکنی پرسیدم گفت: طاهباز از نظر من دکترای نیما‌پژوهی دارد.

شعبانی درباره سایر ویژگی‌های طاهباز نیز بیان کرد: طاهباز استعداد زیادی در زمینه روزنامه‌نگاری داشت، در حوزه تفحص و پژوهش هم کارهایی انجام می‌داد اما پژوهشگر نبود. به یاد دارم در آن زمان کتاب «هزار سال شعر فارسی» را منتشر کردیم که یک کار جمعی بود. طاهباز در آن زمان می‌خواست علی‌رغم مخالفت من و بقیه بخش‌های مربوط اشعار ایرج‌میرزا و خیام نیشابوری از کتاب حذف شود و شد و بعدها هم انتقادهایی به کتاب وارد شد.

واقعیت این است که طاهباز پیش از انقلاب آثار ارزشمند بسیاری منتشر کرد، اما بعد از انقلاب به دلیل مشکلاتی که برایش ایجاد شده بود روحیه و اخلاق او به‌شدت تغییر کرده بود و تبدیل به فردی محافظه‌کار و محتاط شده بود. در این سال‌ها آرامش نداشت و کارهایش خیلی قابل‌اعتنا نبود. به یاد دارم زمانی از من خواست که با شاعرانی که در حوزه هنری آن روزگاران جمع شده و شعر می ساختند وارد گفت‌وگو بشوم و آنها را به همکاری با سیروس طاهباز دعوت کنم. قصد سیروس این بود که مجله آرش را دوباره با رنگ و آهنگ انقلاب اسلامی منتشر کند. او به‌شدت علاقه مند به موج‌سازی بود، کاری که بعدها دکتر رضا براهنی و دیگران کردند ولی من از این کار بازش داشتم چون دلم نمی‌خواست جریان‌های قلابی در شعر به وجود بیاید.

 شاعر «پرسه‌های شبانه» توضیح داد: «طاهباز علاقه زیادی به کانون پرورش فکری داشت و تا آخرین روز کاری‌اش هم در کانون ماند. به یاد دارم روزی که برای خداحافظی به کانون آمده بود چهارشنبه بود و قرار بود کتاب «شعر مدرن فارسی» را برای من بیاورد. با هم دیدار کردیم، گپی زدیم و خداحافظی کرد و رفت و دیگر ندیدمش تا اینکه خبر درگذشت او را شنیدم. جالب این بود که درگذشت او با دنیای کودکانه‌ای که در وجودش حفظ کرده بود عجین شد و مرگ جالبی داشت. او با شنیدن صدای ترقه‌ای در اواخر اسفندماه دار فانی را وداع گفت. متاسفانه زمان فوت طاهباز در کانون پرورش فکری بزرگداشتی برای او برگزار نشد.

به یاد دارم در آن روزها من به همراه احمدرضا احمدی، م. آزاد و سایر دوستان سعی کردیم بزرگداشت کوچک و خصوصی برای او برگزار کنیم و م. آزاد درباره طاهباز صحبت کند اما مدیرعامل وقت کانون آمد و اجازه نداد م.آزاد درباره طاهباز سخن بگوید و ما مجلس را ترک کردیم و تصمیم گرفتیم به خانه طاهباز برویم. در آنجا تعدادی از شاعران و نویسندگان و پژوهشگران مانند مرتضی ممیز هم حضور داشتند.» سیروس طاهباز ۲۵ اسفند ۱۳۷۷ در ۵۹سالگی در تهران درگذشت. از او نزدیک به ۷۰ اثر به جا مانده است که از آن میان می‌توان به پیروزی بر شب، یادگار دوست، تک‌نگاری یوش، پردرد کوهستان، کماندار بزرگ کوهساران، مصیبت نویسنده بودن  و تپه آویشن اشاره کرد.