الینا می‌گوید:«می‌دانستم که باید پیتر را برای یک مکالمه رودررو در مورد رفتارش به کناری بکشم. اما این گفت‌وگو قطعا مکالمه راحتی نخواهد بود.» الینا مدتی را صرف آماده‌سازی برای آنچه می‌خواست بگوید کرد. او می‌دانست که می‌خواهد با ستایش از کیفیت کار پیتر این مکالمه را شروع کند و به او این اجازه را بدهد که بداند تا چه حد در شرکت از او قدردانی می‌شود. او همچنین در نظر داشت تا به پیتر بگوید که چون هم در رشد شخصی پیتر و هم رشد شرکتی او سرمایه‌گذاری کرده بود، می‌خواست به او کمک کند تا رفتارش را اصلاح کند.

طی این مکالمه، او اطمینان یافت که از حقایق استفاده می‌کند. به او گفتم: «دیروز طی جلسه، متوجه شدم که شما نگرانی‌هایی در مورد موضوع بحث ما دارید و مطمئنم که این مساله از قصد نبوده است اما چند بار حرف یکی از همکاران را قطع کردید.» سپس الینا به پیتر اثر رفتارش و اینکه چرا این رفتار برای تیم مضر است را توضیح داد. به او گفتم:«حرف همکاران‌تان را قطع کردن، بی‌اعتنایی به آنهاست و این نوع رفتار و طرز برخورد می‌تواند برای کسانی که در اطرافتان هستند، دلسردکننده باشد.» سپس او نظر پیتر را خواست. او می‌گوید: «بسیار جالب بود که پیتر واقعا نمی‌دانست رفتارش چه اثری دارد و اصلا متوجه نبود که او منجر به این اختلالات شده است.»در پایان، پیتر اندکی شرمنده شد اما در نهایت از اینکه با او صحبت شده بود بسیار خوشحال بود و احساس قدردانی می‌کرد. «وی فقط می‌خواست نظراتش شنیده و از او قدردانی شود.»