برای مثال در جامعه یا شهری که فرهنگ کاری ضعیفی وجود دارد یا با توجه به نیاز روز، این سطح فرهنگ ارتقا پیدا نکرده است، توسعه کسب‌وکارهای جدید و همچنین حفظ موقعیت و جایگاه کسب‌وکارهای قدیمی (البته اگر کسب‌وکاری شکل گرفته باشد!)، اگر غیرممکن نباشد، با سختی‌های زیادی همراه است و  با صرف هزینه‌های کلان، توجیه‌ناپذیر خواهد بود. حال اگر چارچوب فرهنگ پذیرای کار، تلاش و خلق ارزش باشد، به‌طور طبیعی بازده نیروی کار بالا می‌رود و اشتیاق کارآفرینان برای حضور در این فضای مثبت بیشتر خواهد شد. وقتی که به فرهنگ تجاری و کسب‌وکاری در قرون اخیر بر پایه مشاهدات، گفته‌ها و نوشته‌ها می‌نگریم، یک سلسله مراتب جالب و نانوشته‌ای را لمس می‌کنیم و می‌بینیم. در آن قالب، عموما نقش‌های اجتماعی زیاد تغییرپذیر نیستند و حتی مشاغل از نسلی به نسلی دیگر منتقل می‌شوند و این انتقال نیازمند طی مراحلی در یک سیستم صلاحیت سنجی حرفه‌ای باز هم نانوشته است. به صورتی که پدر، فرزندان خود (معمولا پسران) را به‌کار می‌گیرد و طی چند سال از یک شاگرد ساده، فرد تبدیل به یک بازاری می‌شود. در این تجربه ناب چندین ساله، فرد یاد می‌گیرد چگونه رفتار کند و درک می‌کند که مدیریت یک کسب‌وکار فقط چرتکه انداختن و محاسبات مالی نیست و برای پا جای پای پدر گذاشتن، باید اخلاق حرفه‌ای(در معنی امروزی) را تا حد اعلا رعایت کند و به تعبیر دیگر تلاش می‌کند جدا از سرمایه مالی، سرمایه اجتماعی (اعتبار) کسب کند.  واضح است که در دنیای جدید این پارادایم‌ها تغییرات شدیدی پیدا کرده‌اند یا حتی از بین رفته‌اند، رویه‌ها و سنت‌هایی که سالیان زیادی محک تجربه خورده است، به‌دلیل ظهور ابزارهای جدید، رشد فناوری، مدل‌های کسب‌وکار نوین و... عملا از بین رفته‌اند و ساختار جدیدی نیز هنوز جایگزین نشده است. افراد به ندرت شغل پدران خود را ادامه می‌دهند و نقش سرمایه‌های اجتماعی برای جوانی که در پی کسب ثروت است، زیاد پر رنگ نیست.

حال در نظر بگیرید، موجی پر انرژی، پر سر و صدا و حتی احساسی به نام ایجاد و توسعه استارت‌آپ‌ها به‌خصوص در حوزه فناوری‌های وب و موبایل وارد می‌شوند. جوانانی که معمولا تحصیلات دانشگاهی دارند و شناخت دقیقی از بازار ندارند. افرادی که مخصوصا با توجه به تعریف، ذات و تجربه استارت‌آپ‌ها، در پی رشد سریع هستند و حتی اگر سریع هم رشد نکنند، به سرعت به تریبون‌های مختلف برای عرض‌اندام دست پیدا می‌کنند، هنوز کارآفرین نشده، الگوی کارآفرینی می‌شوند؛ امری که در سیستم سنتی، بزرگان بازار در مسیر بزرگ شدن به آن دست پیدا می‌کردند.

نتیجه چه می‌شود؟ ظهور افرادی که هنوز به اهمیت سرمایه اجتماعی پی نبرده‌اند، ظاهر موجه و عوام‌فریبی دارند، آراسته صحبت کردن را بلدند، اما متاسفانه تطابق عمل و سخن آنها پایین است. چیزی ادعا می‌کنند و خواهند کرد که نیستند و به‌دلیل جوان بودن فضا، بازار هنوز ساز و کاری ندارد که آنها را متوجه اشتباه خود کند، قواعد و اخلاق حرفه‌ای را به آنها گوشزد کند و حتی افرادی را که بدون صلاحیت اظهار فضل می‌کنند، مورد مواخذه قرار دهد.

سوالی که پیش می‌آید این است که این موج، همین عواقب را در سایر کشورها به دنبال داشته است؟ و آیا افراد فعال در آن اکوسیستم‌ها نیز بر خلاف شعارهای به ظاهر شیرین و پر طمطراق مانند اهمیت به مشتری و همکاران، بیشتر در پی کسب سود یا همان سرمایه‌های مالی هستند؟ تا حدودی بله؛ ولی ساز و کارهای اجتماعی مختلفی همچون رسانه‌ها و خرد جمعی، تا حدود زیادی این کج‌روی‌ها را می‌کاهد و افراد بی‌اعتبار را کم‌کم در لیست سیاه قرار می‌دهد که برای آن کسب‌وکار پیامد‌های بدی به دنبال خواهد داشت. پس راه‌حل چیست؟ همکاری، هم‌افزایی و رشد جمعی! مواردی که بازار سنتی آن را به فعالانش آموزش داده و نهادینه کرده است ولی نیازمند اصلاح و مطابقت با شرایط جدید است. وقتی که برای نیل به یک هدف بزرگ، هر فردی در گوشه‌ای برای خودش کسب‌وکاری راه‌اندازی کرده است و به نوعی در حال فعالیت است، شاید زیاد کاری به بقیه ندارد و درگیر مناسبات اجتماعی نمی‌شود، مانند قایقی چند نفره و کوچک در حال حرکت در یک اقیانوس است که با وجود در دست داشتن ابتکار عمل، اختیار کامل در تصمیم‌گیری و حتی اظهار قدرت، از توان انکارناپذیر جمعی بی‌بهره است.  ما برای نیل به این اهداف بزرگ از جمله موفقیت در کسب‌وکار، نیازمند تقویت جامعه استارت‌آپی کشور یا تولید و معرفی بازاری‌های سرشناس و مورد اعتماد در قالب جدید هستیم، که عملکردی مانند کشتی اقیانوس‌پیما شکل بگیرد و هر کس به سهم خود در پیشبرد آن نقش داشته باشد. شاید مقداری محدود هم ایجاد کند و به‌دلیل اشراف همکاران بر وضعیت ما، آن ادعاهای عجیب و غریب در مورد فوق‌العاده بودنمان قابل بیان نباشد، اما قطعا مزیت‌های بیشتری نصیب ما خواهد کرد. در گردابی چنین هایل، یک فرد، یک شرکت و یک قایق شخصی تاب مقاومت ندارد.