آیا می‌توان حقایق جهان هستی را تغییر شکل داد و به حالتی دیگر درآورد؟

پاسخ‌‌‌های متفاوتی که هر ملت و جامعه‌‌‌ای به این پرسش بنیادین داده موجب شده تا مفهوم رابطه ذهن انسان با واقعیت،  چگونگی آگاهی یافتن انسان از محیط پیرامون و کسب دانش و محدودیت‌‌‌های او در این مسیر به شکل‌‌‌های مختلفی توسعه یابد. در این میان بودند دوران و همچنین فرهنگ‌‌‌هایی که در آنها بر طبل محدود بودن قدرت بشر برای درک کامل جهان هستی و محرمانه و ممنوعه بودن بعضی از ابعاد واقعیت کوبیده می‌‌‌شد و در دوره‌‌‌ها و فرهنگ‌‌‌هایی دیگر،  تاکید بسیاری بر ارزشمند بودن اندیشه‌‌‌ورزی و استدلال‌‌‌های بشری که قادر به شکافتن تمام حقایق و دگرگون ساختن جهان هستی‌‌‌اند وجود داشته است.

با گسترش روزافزون هوش مصنوعی،  بشر توانسته بازیگر جدید و قدرتمندی را وارد این عرصه کند که قادر است تحولی شگرف و بزرگ در رابطه بین انسان و واقعیت به وجود آورد. برای درک کمیت و کیفیت این تحول تاریخ‌‌‌ساز باید کمی به گذشته برگردیم و ببینیم انسان با طی کدام مراحل و پشت سر گذاشتن چه دورانی توانسته به موقعیت کنونی‌‌‌اش در رابطه با واقعیت دست یابد. در هرکدام از دوره‌‌‌های تاریخی که بشر تاکنون پشت سر گذاشته، یکسری بنیان‌‌‌های اجتماعی،  سیاسی و اقتصادی وجود داشته که بر شکل‌‌‌گیری رابطه انسان و واقعیت سایه افکنده است: از عصر قدیم و قرون‌‌‌وسطی گرفته تا رنسانس و عصر مدرن که در هرکدام از آنها نحوه سازگاری انسان با جهان پیرامونش متفاوت بوده است،  به‌‌‌طوری که ماهیت تجربیات،  اکتشافات و فرهنگ‌‌‌های ملی و محلی در هرکدام از این دوره‌‌‌ها متفاوت بوده و هرکدام از آنها به شکلی موجب شکل‌‌‌گیری و گسترش انقلاب‌‌‌های فکری و اجتماعی و گاه سیاسی شده و به دنبال خود عصری جدید را پدید آورده است.

ظهور هوش مصنوعی جدیدترین و قدرتمندترین تحولی است که با به چالش کشیدن مفهوم امروزی از واقعیت در حال شکل‌‌‌دهی به تعریف جدیدی از آن است.

در دنیای غرب،  استدلال و تفکر ریشه در یونان و روم باستان داشت و در این جوامع بود که جست‌‌‌وجو برای دانش برای اولین بار در قالب تلاش برای اقناع فردی و خوب بودن جمعی شکل گرفت. به‌‌‌عنوان‌‌‌مثال،  افلاطون در کتاب «جمهور» از مفهومی به‌‌‌عنوان «تمثیل غار» برای بیان رابطه انسان با واقعیت استفاده می‌‌‌کند که در آن،  انسان‌‌‌ها به‌‌‌مانند زندانی‌‌‌هایی هستند که در یک غار یعنی دنیا زندانی‌‌‌ شده‌‌‌اند و سایه‌‌‌هایی را بر روی دیوار غار می‌‌‌بینند که از انعکاس نور خورشید بیرون به وجود آمده است. افلاطون معتقد است که آنچه انسان‌‌‌های زندانی در غار باید برای درک واقعیت انجام دهند حرکت از یک شیء یا ابژه به سمت واقعیت است؛ حتی اگر او در این مسیر هیچ گاه به مقصد نرسد.

این عقیده که ما انعکاس‌‌‌هایی از واقعیت را می‌‌‌بینیم و می‌توانیم جنبه‌‌‌هایی از این واقعیت را با استفاده از دیسیپلین و تعقل دریابیم،  باعث الهام گرفتن فلاسفه یونان شد،  به‌‌‌طوری که فیثاغورث به کنکاش درباره پیوند بین ریاضی و هارمونی درونی طبیعت پرداخت یا میلتوس روشی را بنیان نهاد که قابل‌‌‌ مقایسه با روش‌‌‌های علمی مدرن امروز است.

با این ‌‌‌همه،  تلاش دانشمندان دوران باستان برای کنکاش در طبیعت و یافتن پاسخ‌‌‌های دقیق و کامل به پرسش‌‌‌هایی مانند چرایی تغییر فصول و چرخه مرگ و زندگی به نتایج قطعی و حتمی خاصی منتهی نشد.

این وضعیت تا آغاز قرون ‌‌‌وسطی،  یعنی بعد از سقوط امپراتوری روم تداوم پیدا کرد. در فاصله زمانی بین فروپاشی امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا فتح قسطنطنیه توسط ترکان عثمانی در قرن پانزدهم، تمام تلاش بشر،  حداقل در غرب،  در ابتدا بر روی شناخت خدا و پس‌‌‌ از آن برای شناخت جهان قرار گرفت. با ظهور اندیشمندان و دانشمندان مدرنی همچون گالیله بود که تلاش‌‌‌های بشر برای جست‌‌‌وجو و کاوش مستقیم در جهان قوت گرفت و بشر به مشاهده علمی فارغ از مسائل دیگر روی آورد.

در قرن پانزدهم و شانزدهم،  یک انقلاب بزرگ در غرب به وقوع پیوست که افق‌‌‌های جدیدی را در زمینه نقش ذهن انسان و آگاهی بشری برای درک واقعیت ترسیم کرد.

این انقلاب بزرگ با اختراع ماشین چاپ به وقوع پیوست که این امکان را برای گروه‌‌‌های بزرگی از جامعه فراهم ساخت تا یکسری محتوا و ایده‌‌‌ها را به زبان‌‌‌های مختلفی در اختیار داشته باشند و آنها را با دیگران نیز به اشتراک بگذارند.

در نتیجه این تحول بزرگ بود که رهبران اصلاحات پروتستان اعلام کردند که انسان‌‌‌ها نیز می‌توانند -و در این زمینه مسوولیت دارند- که خداوند را برای خودشان تعریف کنند و از این طریق او را بشناسند.

در طی این دوران انقلابی،  فناوری‌‌‌های نوآورانه،  پارادایم‌‌‌های جدید و تحولات گسترده سیاسی و اجتماعی به وقوع پیوسته و موجب بروز دگرگونی‌‌‌های گسترده‌‌‌تری شدند. در زمانه‌‌‌ای که می‌‌‌شد یک کتاب را به ‌‌‌آسانی و به‌‌‌وسیله یک ماشین چاپ و یک اپراتور منتشر کرد و بین تعداد زیادی پخش کرد،  ایده‌‌‌های نو به‌‌‌آسانی و به‌‌‌سرعت در جوامع گسترش پیدا می‌‌‌کردند و کسی را توان محدودسازی یا بلوکه کردن این فرآیند نبود. اینچنین بود که دولت‌‌‌های مرکزی و محلی دیگر نتوانستند کنترلی را که پیش از آن بر روی جریان تفکر و نظریه‌‌‌پردازی علمی داشتند تداوم بخشند و آنان را یارای مقابله با ماشین‌‌‌های چاپ در حال کار کردن در غرب نبود.

در همین دوران بود که شهرهایی مانند لندن،  آمستردام و سایر کلان‌‌‌شهرهای اروپایی به مراکز اصلی چاپ و نشر کتاب‌‌‌های روشنگرانه تبدیل شدند و در نتیجه زمینه‌‌‌ساز بروز تحولات بزرگ و بی‌‌‌سابقه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در غرب شده و رنسانسی را توسعه دادند که نتیجه آن شد احیای فرآیند یادگیری مردمی و بازتولید هنر،  معماری و فلسفه. به دنبال این تحولات شگرف بود که بزرگانی همچون لئوناردو داوینچی،  مایکل آنجلو و رافائل پا به عرصه گذاشتند که کمک‌‌‌های شایانی به انسان‌‌‌گرایی و توسعه عاملیت انسان در جهان کردند.